سيماي خانوادگي جرج بوش (1)

سيماي خانوادگي جرج بوش (1)

عبدالله شهبازي

زماني‌که حادثه 11 سپتامبر 2001/ 20 شهريور 1380 رخ داد، تدوين جلد پنجم کتاب زرسالاران تمامي اوقات اينجانب را به خود اختصاص داده بود. اهميت اين حادثه چنان عظيم بود که روند عادي کار را متوقف کردم و بيش از دو ماه پژوهشي سنگين را براي شناخت ريشه‌هاي آن پيش بردم؛ و از 17 آبان 1380 سلسله مقالاتي را با عنوان "جرج بوش، مافياي نظامي- شيميايي و پروژه جنگ با تروريسم" در روزنامه صداي عدالت منتشر کردم که تا 6 شماره ادامه يافت. معهذا، ضرورت به پايان بردن زرسالاران سبب شد که کار را موقتاً به کنار نهم

در کوران اين بررسي، برايم ترديدي نماند که حادثه 11 سپتامبر و تحولات پسين آن تصادفي نيست بلکه پيامد طراحي دقيق کانون سوداگر و جنگ ‎افروزي‎ است که امروزه جرج بوش و ديک چني و توني بلر به‌عنوان سه سخنگوي اصلي آن شناخته مي‌شوند. اين همان شبکه سوداگر آمريکايي- انگليسي است که در گذشته نيکسون، ريگان و جرج بوش اوّل را در مقام رئيس‌جمهور ايالات متحده آمريکا جاي داده بود.

اندکي بعد، انعقاد قرارداد دويست ميليارد دلاري پنتاگون با کمپاني هواپيماسازي لاکهيد مارتين بر اين نظر مهر تأييد زد. اين قرارداد براي ساخت جنگنده‌هاي جديد اف. 35 بود که بايد در دوران "جنگ با تروريسم"- به‌عنوان عرصه‌اي جديد و متفاوت با دوران جنگ سرد- به‌کار گرفته شود. اين قرارداد در زمان خود جنجالي بزرگ را برانگيخت و رسانه‌هاي غربي آن را "بزرگ‌ترين پيمان تسليحاتي تاريخ ايالات متحده آمريکا" خواندند. براي مقابله با اين موج و موجه جلوه دادن قرارداد فوق، جرج بوش‌ و دونالد رمسفلد، وزير دفاع او، مرتب تکرار مي‌کردند که جنگ با تروريسم "جنگي جديد" و با "تاکتيک‌هاي جديد و ناشناخته" است؛ و رمسفلد مي‌گفت: سيستم جنگي ايالات متحده در دوران جنگ سرد و براي مقابله با ابرقدرتي چون اتحاد شوروي ساخته شده و تسليحات کنوني، مانند جنگنده‌هاي اف. 22، براي مقابله با اهداف آن زمان طراحي‌شده است. اکنون که با پديده‌اي "نو" و "ناشناخته" به‌نام "تروريسم جهاني" مواجهيم، تسليحات آن دوران کهنه و فاقد کارايي است و اينک به سيستم دفاعي و تسليحات جديد متناسب با اين دشمن نياز داريم.

در همان زمان، به يمن پوشش فراگير غول‌هاي رسانه‎اي،‌ به‌ويژه CNN، طبيعت بکر و کوهستاني افغانستان به بزرگ‌ترين نمايشگاه تاريخ براي تبليغ کالاهاي جديد کمپاني‌هاي تسليحاتي آمريکا و بريتانيا بدل شد. و جالب‌تر اين که نه کمپاني لاکهيد مارتين و نه وزارت دفاع آمريکا (پنتاگون)، که قاعدتاً بايد براي منافع ملّي اهميتي خاص قائل باشد، حاضر نشدند کمپاني بوئينگ را، به‌عنوان دومين کمپاني سازنده هواپيما در ايالات متحده، در اين پيمان شريک کنند. بدينسان، ضربه اقتصادي مهيبي بر بوئينگ وارد شد که به اخراج سي هزار نفر نيروي متخصص شاغل در آن انجاميد و بحراني بزرگ در شهر سياتل،‌ مقر بوئينگ،‌ پديد ساخت. در مقابل، اندکي بعد گروهي از کمپاني‌هاي بزرگ تسليحاتي بريتانيا، که نگارنده در جريان پژوهش زرسالاران با پيشينه و پيوندهاي ايشان آشنايي کامل داشت (ويکرز آرمسترانگ، مارکوني، رولزرويس و جنرال الکتريک)، در کنار کمپاني آمريکايي نورتروپ گرومن،‌ به‌عنوان شريک لاکهيد وارد عمل شدند.

قرارداد دويست ميليارد دلاري با لاکهيد پايان کار نبود و از آن زمان کساني مانند نورم ديکز (نماينده دمکرات از واشنگتن) و رندي کانينگهام (نماينده جمهوري‌خواه از کاليفرنيا)، با حمايت از دونالد رمسفلد، وزير دفاع،‌ تلاش براي خريد چهل فروند بمب‌افکن ب. 2 را آغاز کردند. اين هواپيما به‌وسيله کمپاني نورتروپ گرومن،‌ شريک لاکهيد در قرارداد ساخت جنگنده‌هاي اف. 35، ساخته مي‌شود و قيمت هر فروند آن دو ميليارد دلار است.

بدينسان، حادثه 11 سپتامبر 2001 روندي از سوداگري‌هاي مشکوک مالي را، به بهانه "جنگ با تروريسم"، آغاز کرد که تا به امروز ادامه يافته و بودجه نظامي ايالات متحده آمريکا براي سال 2003 را به رقم 380 ميليارد دلار (بيش از يک ميليارد دلار در روز) رسانده است. توجه کنيم که اين بودجه حتي در سال‌هاي جنگ سرد نيز توجيه کافي نداشت ولي امروزه به يمن هياهوي رسانه‌هاي وابسته به اين شبکه سوداگر و با برافراشتن مترسک‎هايي چون بن‌لادن و "القاعده" توجيه يافته است. با توجه به اين تحولات نگارنده در آن زمان چنين پيش‌بيني کرد:

با توجه به ارقام خيره‌کننده‌اي که پروژه "جنگ با تروريسم" فراروي مافياي نظامي‌گراي غرب قرار داده،‌ جنگ در منطقه قطعاً به‌سادگي و به سرعت پايان نخواهد يافت. بيهوده نيست که مقامات دولت بوش مرتب تکرار مي‌کنند که اين جنگي طولاني است. در اين جنگ طولاني،‌ بن‌لادن و القاعده بهانه‌اي بيش نيست. هدف غارت است و مهم‌ترين منبع اين غارت ثروت ملّي ثروتمندترين کشور جهان،‌ ايالات متحده آمريکا، است. اين ارقام نجومي بايد هزينه شود تا، به‌گفته جرج بوش، با موشک‌ دو ميليون دلاري چادر ده دلاري منهدم گردد.

اينک که فراغتي حاصل شده، نگارنده مي‌کوشد تا حاصل پژوهش خود را درباره خاندان بوش و شبکه سوداگر فوق در قالب مقالاتي عرضه کند. اولين مقاله به پيشينه خاندان بوش و برکشندگان و حاميان آن اختصاص دارد.

کاريکاتور از نيک آهنگ کوثر

کاليگولاي آمريکايي

در سال 1992 ميلادي دو محقق آمريکايي به‌نام‌هاي وبستر تارپلي و آنتون چايتکين کتابي جنجالي منتشر کردند با عنوان زندگينامه غيررسمي جرج بوش. در اين کتاب، نويسندگان فوق حاصل پژوهش خود را درباره پيشينه خاندان بوش عرضه کردند و بر اساس اسناد و مدارک معتبر چهره ناشناخته و شگفت اين خاندان و پپوندهاي ديرين و عميق آن را با شبکه‌اي گسترده و قدرتمند از صاحبان صنايع تسليحاتي و شيميايي، دسيسه‎ گران و شيادان مالي و سوداگران مرگ آشکار نمودند.

انگيزه نگارش کتاب در ژانويه- فوريه 1991، در جريان جنگ خليج فارس، در نويسندگان پديد شد؛ جنگي که طي آن جرج بوش (پدر)، در همدستي با سوداگران نظامي ايالات متحده آمريکا و بريتانيا، با قساوت تمام به کشتار دسته‌جمعي انسان‌هاي بيگناه در عراق مشغول بود. در اين زمان، تارپلي و چايتکين از روحيه هم‌ميهنان خود به هراس افتادند؛ مردمي که واقعيات تکان‌دهنده را نمي‌ديدند و به تبعيت از بمباران تبليغات رسمي با قساوت تمام از فاجعه کشتار انسان‌هاي بي‎دفاع حمايت مي‌کردند. کتاب در پائيز 1991 به چاپ سپرده شد در فضايي که نويسندگان احساس مي‌کردند اگر بوش بار ديگر انتخاب شود ايالات متحده آمريکا و تمامي جهان را به يک فاجعه بزرگ سوق خواهد داد. «ما چگونه مي‌توانستيم اميد داشته باشيم که با کارتل قدرتمند بوش تنها به‌وسيله يک کتاب مبارزه کنيم؟» ولي نويسندگان آرزو داشتند که اين کتاب چشم بخشي از مردم آمريکا را به روي واقعيت‌هاي خاندان بوش باز کند. نويسندگان اثر خود را اولين بيوگرافي واقعي جرج بوش معرفي کردند و مطالب مندرج در اتوبيوگرافي جرج بوش (1987) را سرشار از دروغ و تحريف واقعيات خواندند.

 زندگينامه غيررسمي جرج بوش در آستانه انتخابات رياست‌جمهوري نوامبر 1992 منتشر شد.

تارپلي و چايتکين در مقدمه کتاب جرج بوش اوّل را "کاليگولاي آمريکايي" ناميدند- کاليگولا امپراتور ديوانه و خونريز روم باستان است که خود را خدا مي‎پنداشت؛ و انديشه اصلي مندرج در کتاب را چنين بيان داشتند:

تز اين کتاب بسيار ساده است: اگر در نوامبر 1992 جرج بوش براي دومين بار به‌عنوان رئيس‌جمهور ايالات متحده آمريکا انتخاب شود، اين کشور و جهانيان با فاجعه‌اي در ابعاد عظيم مواجه خواهند شد.

در انتخابات سال 1992 جرج بوش (پدر) شکست خورد، ولي هشت سال بعد اين فاجعه به‌گونه ديگر تحقق يافت: به‌جاي پدر، جرج بوش پسر در مسند رياست‌جمهوري ايالات متحده آمريکا جاي گرفت.

هريمن‎ ها؛ برکشندگان خاندان بوش

کانوني که در اواخر سده بيستم و اوايل سده بيست‌ويکم ميلادي خاندان بوش به‌عنوان سرشناس‌ترين نمايندگان آن شناخته مي‌شوند، در بخش مهمي از سده بيستم با نام خاندان هريمن پيوند خورده بود و تداوم شبکه‌اي کهن و متنفذ به‌شمار مي‎رفت که از بدو شکل‌گيري ايالات متحده آمريکا در اقتصاد و سياست اين کشور نقش فائقه داشت. اين شبکه بر بنياد گروهي همبسته و منسجم از صرافان و ماجراجويان مالي يهودي- آلماني مهاجر به آمريکاي شمالي شکل گرفت. برخي از اين صرافان و دسيسه ‎گران مالي، که بندر نيويورک را مرکز اصلي تکاپوي خود قرار دادند، رسماً خود را به‌عنوان يهودي معرفي مي‌کردند و برخي صرفاً با عنوان آلماني شناخته مي‌شدند. و چنين بود که شبکه‌اي بهم ‎بافته از بانکداران آلماني ‎تبار زمام امور مالي کشور نوپاي ايالات متحده آمريکا را به‌دست گرفت.

ادوارد هريمن

ادوارد هريمن- که دو پسر او، آورل و رولاند (باني)، به‌عنوان حاميان و برکشندگان خاندان بوش در ساختار سياسي ايالات متحده آمريکا شناخته مي‌شوند- به يک خانواده صرّاف مهاجر از آلمان تعلق داشت و از نوجواني در بازار بورس نيويورک مشغول بود. او از اوايل دهه 1880 ميلادي با سرمايه ياکوب شيف، زرسالار نامدار يهودي و رئيس مجتمع مالي کوهن- لوئب، فعاليت گسترده‌اي را در زمينه احدات خطوط راه‌آهن آغاز کرد و مدتي بعد رياست کمپاني "يونيون پاسيفيک" را به‌دست گرفت.

ياکوب شيف

در آغاز سده بيستم، ادوارد هريمن "غول راه‌آهن" ايالات متحده به‌شمار ميرفت. ادوارد هريمن، علاوه بر ياکوب شيف، با لرد اينچکيپ نيز شراکت داشت.

لرد اينچکيپ اول

لرد اينچکيپ (سِر جيمز ماکاي) از کارگزاران مستعمراتي بريتانيا در شبه‌قاره هند و رئيس کمپاني کشتيراني شبه‌جزيره و شرق (P&O) بود که بزرگ‌ترين شرکت کشتيراني جهان به‌شمار مي‌رفت. اينچکيپ، در کنار اعضاي خاندان‌هاي يهودي بغدادي ساسون و عزرا و کدوري و گباي و ساير تجار بزرگ ترياک سده نوزدهم، از بنيانگذاران بانک هنگ‌کنگ و شانگهاي (HSBC) نيز بود. کمپاني کشتيراني P&O و مجتمع عظيم بانکي HSBC در کنار کمپاني عظيم جردن ماتيسون به‌عنوان مهم‌ترين مؤسسات فعال در قاچاق ترياک سده نوزدهم شناخته مي‌شوند.

لرد اينچکيپ براي تأمين نيروي کار کمپاني‌هاي راه‌آهن ياکوب شيف و ادوارد هريمن حدود 120 هزار نفر باربر چيني را به عنوان کارگر ساده به ايالات متحده آمريکا انتقال داد. دکتر جان کولمن، کارشناس بازنشسته سيا در زمينه مواد مخدر، هدف از اين اقدام را اشاعه مصرف مواد مخدر در آمريکا مي‌داند و مي‌نويسد:

در حاليکه در آن زمان سياهان آمريکايي از قدرت بدني بيشتري برخوردار بودند و کارهاي عضلاني را بهتر از معتادان چيني انجام مي‌دادند، در کمال حيرت از ارجاع شغل به آنها خودداري مي‌شد. علت آن بود که ترياک در ميان سياهان آمريکايي بازار فروش نداشت و لرد اينچکيپ براي حمل و توزيع هزارها کيلو ترياک از چين، که از عهده سياهان ساخته نبود، به باربران چيني نياز مبرم داشت.

طبق آمار دولت ايالات متحده آمريکا، حدود 115 هزار نفر از کارگران چيني فوق معتاد به ترياک بودند. هريمن به‌دليل عمليات خلافکارانه‌اش مورد سوءظن ديوانعالي آمريکا قرار گرفت و در سال 1906 يک کميسيون ويژه قضايي به بررسي وضع او پرداخت ولي نتوانست چيزي را ثابت کند و در گزارش خود تنها اعلام کرد که دسيسه‌هاي هريمن در بازارهاي بورس برخلاف منافع عمومي است. به‌نوشته آمريکانا، افکار عمومي آمريکا ادوارد هريمن را به‌عنوان «نماد تمامي فساد و تباهي‌هاي کمپاني‌هاي بزرگ» مي‌شناخت

در سده نوزدهم، کمپاني‌هاي P&O، جردن ماتيسون و بانک HSBC شبکه‌اي همبسته را تشکيل مي‌دادند که بخش عمده فعاليت‌هاي مربوط به امور حمل و نقل دريايي و بانکي مرتبط با تجارت ترياک با شرق را در انحصار خود داشتند. مرکز اوليه فعاليت اين شبکه در بندر شانگهاي بود که سپس به هنگ‌کنگ منتقل شد. جزيره برمودا نيز از ديرباز يکي از مراکز اصلي فعاليت اين شبکه بود و لقب اشرافي لرد اينچکيپ بيانگر پيوند اين خاندان با منطقه برمودا است. (اينچکيپ يکي از جزاير برمودا است و سِر جيمز ماکاي از سوي دربار بريتانيا در سال 1911 به‌عنوان لرد اين جزيره منصوب شد.)

 از سال 1990 مجتمع جردن ماتيسون دفتر مرکزي خود را از بندر هنگ‌کنگ به جزيره برمودا منتقل کرد و بانک HSBC نيز مرکز خود را در لندن قرار داد.

اين سه کمپاني امروزه نيز به‌عنوان کانون اصلي تجارت جهاني مواد مخدر شناخته مي‌شوند. سازمان ملل متحد حجم تجارت مواد مخدر را ساليانه 400 تا 500 ميليارد دلار تخمين مي‌زند که ده درصد کل تجارت جهاني را شامل مي‌شود و دومين شاخه اقتصاد جهان، بعد از تجارت اسلحه، به‌شمار مي‌رود. (تجارت نفت در رده سوم جاي دارد.) نوآم چومسکي، انديشمند سياسي آمريکايي، مي‌نويسد:

اين پول از کجا مي‌آيد و به کجا مي‌رود؟ اين معمايي تقريباً ناشناخته است، ولي تخمين‌هاي کلي نشان مي‌دهد که 60 درصد اين پول از طريق بانک‌هاي ايالات متحده ردوبدل مي‌شود

چومسکي توجه مي‌دهد که طبق آمار رسمي وزارت بازرگاني هر ساله 25 درصد از کل نقدينگي که از ايالات متحده خارج مي‌شود به جزيره برمودا مي‌رود، 15 درصد به جزاير باهاماس و کايمن و ده درصد به پاناما. چومسکي مي‌افزايد:‌ آن‌ها کارخانه فولاد که نمي‌سازند،‌ معلوم است اين پول صرف چه تجارتي مي‌شود

پس از مرگ ادوارد هريمن (1909)، پسر بزرگ او، ويليام آورل هريمن، به‌همراه برادرش- رولاند (باني) هريمن، اداره ثروت عظيم موروثي پدر را به‌دست گرفت و در سال 1919 بانک خصوصي "و. آ. هريمن و شرکا" را تأسيس کرد که در سال 1931 به بانک برادران براون- هريمن تغيير نام داد. اين مجتمع مالي به‌عنوان يکي از بزرگ‌ترين بانک‌هاي خصوصي جهان شناخته مي‌شود

آورل هريمن عمري طولاني داشت: 95 سال زيست و در 1986 درگذشت. او بيش از پنجاه سال در حيات سياسي ايالات متحده و جهان نقشي بسيار مرموز و مؤثر ايفا نمود. در دوران جنگ سرد، در مقاطع حساس تاريخي مأموريت‎هاي مهم سياسي و ديپلماتيک را به‌دست مي‌گرفت و به‌عنوان متنفذترين "کارچاق‎کن بين‌المللي" سرّي ‎ترين مذاکرات را به فرجام مي‌رسانيد. هريمن به‌عنوان فرستاده ويژه رؤساي جمهور ايالات متحده، از روزولت تا کارتر، مأمور مذاکرت سرّي با چهار رهبر اتحاد شوروي پيشين (استالين، خروشچف، برژنف و آندروپوف) بود. آورل هريمن دوست صميمي سِر وينستون چرچيل به‌شمار مي‎رفت و از پيوندهاي شخصي عميق و گسترده با محافل سياسي و مالي لندن برخوردار بود. مورخين او را به‌عنوان يکي از برجسته‌ترين دسيسه‎ گران مالي و سياسي سده بيستم مي‌شناسند که در مداخله نظامي آمريکا در ويتنام و اشتعال نائره جنگ ويتنام به‌شدت مؤثر بود

آورل هريمن

آورل هريمن در جريان جنبش ملّي شدن صنعت نفت ايران نيز نقش مرموز و پيچيده‌اي ايفا نمود که تاکنون مورد مطالعه جدّي قرار نگرفته است.

او در تير ماه 1330 ش./ ژوئيه 1951 م. به‌عنوان نماينده ترومن، رئيس‌جمهور آمريکا، براي حل اختلافات نفتي ايران و انگليس تعيين شد و در جريان سفرهاي خود به تهران و لندن با دکتر محمد مصدق و مقامات دولت کلمنت اتلي از حزب کارگر انگلستان و شرکت نفت انگليس و ايران به مذاکره پرداخت.

طبق بررسي نگارنده، هدف اصلي هريمن از اين تلاش، انتقال مالکيت پالايشگاه آبادان از شرکت نفت انگليس به رويال داچ شل بود که به‌عنوان مهم‌ترين مرکز سرمايه‎ گذاري‎ نفتي اين شبکه شناخته مي‌شود. در آن زمان، پالايشگاه آبادان به‌عنوان بزرگ‌ترين پالايشگاه جهان از جايگاهي منحصر‌به‌فرد در صنعت جهاني نفت برخوردار بود و ارزش مادي آن حدود 120 ميليون پوند تخمين زده مي‌شد که برابر بود با هزينه احتمالي نوسازي و مدرن کردن صنعت زغال سنگ انگلستان. در ايالات متحده آمريکا، نقش ميانجي‌گري دولت ايران و شرکت نفت انگليس را گروهي از دسيسه ‎گران نفتي- مالي وابسته به شبکه هريمن، به‌ويژه جرج مک‌گي (معاون و دوست آچسون وزير خارجه)، به‌دست داشتند که به غارت مرده‎ ريگ کمپاني دولتي نفت انگليس (بريتيش پتروليوم بعدي) به‌سود بخش خصوصي (به‌ويژه رويال داچ شل) چشم دوخته بودند. در مذاکرات ايشان با مصدق مسئله انتقال پالايشگاه آبادان به رويال داچ شل به‌طور جدّي مطرح بود و به‌نظر مي‌رسد زماني‌که اين تلاش به نتيجه نرسيد ساقط کردن دولت مصدق در دستور کار اين کانون دسيسه‌گر قرار گرفت

معمايي به‌نام تبار خاندان بوش

اطلاعات ما درباره پيشينه خاندان بوش تنها به چهار نسل اخير آن محدود است: ساموئل بوش، پرسکات بوش،‌ جرج بوش اوّل و جرج بوش دوّم.

زماني که پرسکات بوش (پدر جرج بوش اوّل) به‌عنوان سناتور به شهرت و مقامي دست يافت، کوشيد تا براي خانواده خود نسب اشرافي جعل کند و مدعي شد که از تبار هنري سوم، پادشاه انگلستان از خاندان آنژو، است. براي اين ادعا نمي‌توان کمترين اعتباري قائل شد و تنها بايد آن را به‌عنوان "طنز" يا نمادي از روانشناسي خاندان بوش نقل کرد.

البته در آمريکاي سده هيجدهم و اوايل سده نوزدهم نام "بوش" ناشناخته نيست ولي اين نام نه به اعضاي يک خاندان اصيل مسيحي از تبار شاهان آنژو بلکه به خانواده‎اي يهودي تعلق داشت که احتمالاً از آلمان مهاجرت کرده بودند. نام بوش نيز، به شکل هاي Busch و Bush ظاهرا آلماني است. از اين خاندان ماتياس بوش را مي‌شناسيم که در کنار ساير صرافان و پيمانکاران نظامي يهودي، چون مانوئل مردخاي نوح و حايم سالومون، در صحنه جنگ استقلال آمريکا فعال بود؛ و کلنل سولومون بوش و هنري پايک بوش و لويس بوش و يوناس بوش را که همه در زمره پيمانکاران و ماجراجويان نظامي جاي داشتند. و اين بوش‎ها، در کنار همتايان خويش، در دوران اوليه فراماسونري آمريکا بسيار مؤثر بودند. براي مثال، سولومون بوش در اواخر سده هيجدهم استاد اعظم گراندلژ پنسيلوانيا بود همانگونه که حايم سالومون و جوزف ميرز يهودي به‌عنوان فعال‌ترين گردانندگان نهادهاي ماسوني آمريکاي آن عصر شناخته مي‌شدند و حمون بوش از فعالين ماسوني نيويورک به‌شمار مي‎رفت. به‌دليل فقدان منابع و اسناد کافي، شناخت پيوند بوش‎هاي يهودي اواخر سده هيجدهم و اوايل سده نوزدهم، که اندکي بعد نام ايشان از صفحات تاريخ ايالات متحده محو شد، با خاندان مسيحي بوش، که از اوايل سده بيستم ميلادي و با ساموئل بوش ظهور کرد، ممکن نيست.

البته جرج بوش دوّم چندان نيز بي ريشه نيست. مادر او، باربارا پيرس، از اعقاب ژنرال فرانکلين پيرس، چهاردهمين رئيس‌جمهور آمريکا (1853-1857)، است. ولي حتي اگر، طبق ادعاي پرسکات بوش، هنري سوم را نياي خاندان بوش بدانيم نه بوش‎هاي يهودي و ماسون را، فرانکلين پيرس نيز، چون هنري سوم، نياي خوشنامي براي بوش پسر نيست. او از حاميان برده‌داري بود و مورد حمايت برده‎ داران بزرگ منطقه نيوانگلند. پيرس با بانکداران انگلستان پيوند نزديک داشت و اگوست بلمونت (مندس)، صرّاف نامدار يهودي و نماينده رسمي بنياد روچيلد لندن، مقتدرترين وزير کابينه‌اش بود. اين بلمونت بود که مخارج انتخابات ژنرال پيرس را تأمين کرد و در دوران زمامداري پيرس سياست استعماري او را عليه کوبا هدايت نمود. مورخين آمريکايي دولت پيرس را دولت ماسون‌هاي طريقت اسکاتي کهن مي‌دانند.

فرقه جمجمه و استخوان

سه نسل اخير خاندان بوش (پرسکات بوش، جرج بوش اوّل و جرج بوش دوّم) فارغ‌التحصيل دانشگاه ييل مي‌باشند و به‌عنوان اعضاي فرقه شبه ‎ماسوني جمجمه و استخوان شناخته مي‌شوند که مقر آن در دانشگاه ييل است و يکي از متنفذترين نهادهاي پنهان براي گزينش و تربيت نخبگان و جذب ايشان به صفوف اليگارشي ايالات متحده آمريکا به‌شمار مي‌رود. فرقه فوق داراي مناسک عجيبي است؛ از جمله اعضا بايد برهنه در تابوت بخوابند و معبد ايشان "مقبره" نام دارد. به دليل اين مناسک مرگ‎ پرستانه است که اين فرقه به "برادري مرگ" نيز شهرت دارد. اعضا از انضباط اکيد و وفاداري شديد نسبت به فرقه برخوردارند. برخي محققين مقررات و مناسک اين فرقه را بسيار شبيه به فرقه رازآميز ايليوميناتي مي‌دانند.

توجه به فرقه جمجمه و استخوان، به‌عنوان يک سازمان مخفي دسيسه‌گر و بسيار مؤثر در حيات سياسي ايالات متحده آمريکا، از سال 1977 و با مقاله افشاگرانه ران روزنبائوم برانگيخته شد که خود فارغ‌التحصيل ييل بود. معهذا، نقش اصلي را در معرفي اين فرقه دکتر آنتوني ساتون، محقق برجسته انستيتوي هوور دانشگاه استانفورد، انجام داد. او از سال 1983 به انتشار مقالاتي در اين زمينه دست زد که سرانجام در سال 1986 به‌صورت کتاب انتشار يافت. کتاب ساتون يک اثر تحقيقي مستند است که از اسناد داخلي فرقه نيز بهره جسته است. ساتون اندکي بعد کتابي منتشر کرد با عنوان دو چهره جرج بوش که گامي بزرگ در افشاي پيوندهاي پنهان خاندان بوش به‌شمار مي‎رفت.

مؤسسه آموزشي که بعدها به دانشگاه ييل موسوم شد، هر چند در سال 1701 تأسيس شد، ولي در واقع از زمان انتقال آن به شهر نيوهاون و دريافت کمک‌ از  اليهو ييل بود که به‌طور جدّي شکل گرفت. اليهو ييل يک ماجراجوي متولد بندر بوستن بود که به خدمت کمپاني هند شرقي بريتانيا درآمد و در سال‌هاي 1672-1687 رياست مرکز کمپاني در مدرس هند (قلعه سن‌جرج) را به‌دست داشت. او در مشارکت با سوداگران يهودي چون بارتولمو رودريگز، آلوارو فونسکا، دومينيگو دوپورتو و ژاک دو پائيوا تکاپوي تجاري گسترده‌اي را، به‌ويژه در زمينه الماس، سامان داد و با ثروتي انبوه به انگلستان بازگشت. ساير بنيانگذاران و مديران دانشگاه ييل نيز به شبکه مستعمراتي- تجاري فوق وابسته بودند و به خاندان‌هايي تعلق داشتند که به "اليگارشي بوستن" شهرت دارند.

فرقه جمجمه و استخوان را ژنرال ويليام هانتينگتون راسل در سال 1832 بنيان نهاد. و عجيب اينجاست که اين فرقه در زماني تأسيس شد که، به‌دليل نوشته‌هاي ضد ماسوني جان کوينزي آدامز، رئيس‌جمهور پيشين (1825-1829)، در افکار عمومي آمريکا بدبيني شديدي نسبت به فراماسونري و فرقه‌هاي سرّي حاکم بود. آدامز ضدماسوني سرسخت بود و، به‌نوشته کويل، "از فراماسونري نفرت داشت." او مي‌گفت: کساني که در فرقه‌هاي مخفي جهانوطني عضويت دارند در يک جامعه دمکراتيک نمي‌توانند به‌عنوان شهرونداني وفادار شناخته شوند.

ويليام راسل به خاندان راسل تعلق داشت که اعضاي آن به‌عنوان رهبران سنديکاي آمريکايي قاچاق ترياک در سده نوزدهم شناخته مي‌شوند. در سال 1818، چهارده سال پيش از تأسيس فرقه جمجمه و استخوان، ساموئل راسل، پسر عموي ژنرال راسل فوق‌الذکر، قاچاق گسترده ترياک عثماني و ايران را به چين آغاز کرد. خاندان راسل در رأس يک شبکه تجاري خويشاوند بسيار مقتدر و ثروتمند جاي داشت که اعضاي آن عبارت بودند از خانواده‌هاي راسل،‌ پيرپونت، ادواردز، بار،‌ گريسولد، داي، آلسوپ و هوبارد. در دهه 1830 شبکه راسل سنديکاي قاچاق ترياک متعلق به خاندان پرکينز، اهل بوستن، را خريد و از اين‌طريق با خاندان‌هاي کابوت، لاول، هيگينز، فوربٍس، کاشينگ، استورگيز، کوليج و دلانو و قاچاقچيان نيويورک شريک شد و امپراتوري ترياک راسل‌ها را تشکيل داد. اعضاي اين خاندان‌ها از آن زمان تا به امروز در صفوف فرقه جمجمه و استخوان حضور فعال دارند. خاندان هانتينگتون نيز به‌همين شبکه تعلق دارد، اعضاي آن در فرقه فوق عضويت داشته‌اند و برخي نويسندگان آمريکايي از ساموئل هانتينگتون، انديشه‌پرداز معاصر آمريکايي، به‌عنوان مورخ اين فرقه ياد مي‌کنند.

بدينسان، تأسيس فرقه جمجمه و استخوان را بايد به‌عنوان يکي از پروژه‌هاي اين شبکه مافيايي براي استقرار حاکميت سياسي خويش بر ايالات متحده آمريکا ارزيابي کرد. اين پروژه سيطره‎ جويانه به دانشگاه ييل محدود نبود و برخي ديگر از نهادهاي آموزش عالي ايالات متحده را نيز دربرمي‌گرفت. از جمله مي‌توان به اقدامات ساير اعضاي نامدار اين امپراتوري ترياک اشاره کرد: جان گرين سه ساختمان در دانشگاه پرينستون ساخت و بخشي از هزينه‌هاي اين دانشگاه را متقبل شد، ابيل لاو ساختمان دانشگاه کلمبيا در نيويورک را ساخت. او پدر ست لاو، رئيس دانشگاه کلمبيا، است. اشخاصي چون جان گرين و ابيل لاو، که نام‌شان بر تارک ساختمان‌هاي پرينستون و کلمبيا مي ‎درخشد، براي استتار منشاء تبهکارانه ثروتشان تلاش چندان نمي‌کردند. همانگونه که کابوت‌ها و هيگينسون‌ها و ولدهاي هاروارد نيز اصراري بر پنهان کردن پيشينه غيرشرافتمندانه خود نداشتند.

جرج بوش اوّل، چهل و يکمين رئيس‌جمهور ايالات متحده آمريکا، فرزند پرسکات بوش و دوروتي واکر است. پرسکات بوش در سال 1913 وارد دانشگاه ييل شد. اين همان سالي است که رولاند (باني) هريمن نيز تحصيلات خود را در دانشگاه ييل آغاز کرد و آورل هريمن، برادر بزرگ باني، به‌عنوان عضو برجسته فرقه جمجمه و استخوان، در کنار پرسي راکفلر، هدايت فرقه را به‌دست گرفت. در بهار سال 1916 پرسکات بوش و باني هريمن، که اينک دوستان صميمي به‌شمار مي‌رفتند،‌ به عضويت فرقه پذيرفته شدند.

در اين زمان، که مقارن با سال‌هاي جنگ اوّل جهاني بود، دو متولي فرقه، آورل هريمن و پرسي راکفلر، توجهي خاص به پرسکات بوش معطوف مي ‎داشتند. آن‌ها به‌دنبال شناسايي و ارتقاء کارگزاران جديد و مورد اعتماد بودند. چنين بود که پرسکات بوش را براي همکاري برگزيدند و اندکي بعد او را در مقام يکي از شرکاي اصلي خويش جاي دادند. در نوامبر 1919 بانک "و. آ. هريمن و شرکا" در نيويورک تأسيس شد. رياست عالي بانک را آورل هريمن به‌دست داشت. برت واکر، که اندکي قبل پرسکات بوش با دختر او ازدواج کرده بود، در مقام رئيس و مدير اجرايي بانک قرار گرفت. ساير شرکاي اصلي عبارت بودند از باني هريمن، پرسي راکفلر و پرسکات بوش.

پيوند خاندان بوش با فرقه جمجمه و استخوان در نسل‌هاي بعد نيز تداوم يافت. در سال 1927 جرج هربرت واکر (پسر)، برادر زن پرسکات بوش و دايي جرج بوش اوّل، به عضويت فرقه درآمد. در سال 1948 جرج بوش اوّل عضو فرقه شد و در سال 1968 جرج بوش پسر (رئيس‌جمهور کنوني ايالات متحده آمريکا).

ساموئل بوش و دولت ويلسون

اولين چهره سرشناس خاندان بوش، فردي به‌نام ساموئل بوش است که در اواخر سده نوزدهم و نيمه اوّل سده بيستم ميلادي مي‌زيست. درباره نسل‌هاي قبلي خاندان بوش، بجز چند نام، اطلاعي در دست نداريم و لذا بناچار بايد ساموئل بوش را به‌عنوان بنيانگذار اين خاندان معرفي کنيم. ساموئل بوش عمري دراز داشت و در سال 1948 ميلادي در 84 سالگي درگذشت.

شهرت و اقتدار خاندان بوش از زمان جنگ اوّل جهاني و دوران رياست‌جمهوري وودرو ويلسون و با ساموئل بوش آغاز مي‌شود. ساموئل بوش با شبکه‌اي از زرسالاران وال‌استريت مرتبط بود که در انتخابات سال 1912 با سرمايه‎ گذاري‎ بر روي ويلسون، نامزد حزب دمکرات، او را در مقام بيست و هشتمين رئيس‌جمهور ايالات متحده آمريکا (1913-1921) جاي دادند

وودرو ويلسون

در پيرامون ويلسون کانون قدرتمندي از سوداگران يهودي و شرکاي ايشان گرد آمده بودند که در آن زمان به‌عنوان متنفذترين شبکه دسيسه‌گر مالي- سياسي ايالات متحده شناخته مي‌شدند.‌ از اعضاي يهودي سرشناس اين کانون بايد به برنارد باروخ، هنري مورگنتو، سيمون بامبرگر، استفن وايز و لويي برانديز اشاره کرد. مورگنتو در انتخابات رياست‌جمهوري سال 1912 رياست کميته مالي حزب دمکرات را به‌دست داشت و پس از صعود ويلسون به‌عنوان سفير ايالات متحده آمريکا در عثماني منصوب شد. سال‌هاي مأموريت مورگنتو مقارن با حوادث مرموز و دسيسه‎ گرانه‎ اي است که به مشارکت عثماني در جنگ اوّل جهاني و فروپاشي نهايي اين دولت پهناور و اشغال فلسطين به‌وسيله يهوديان زرسالار انجاميد. ويلسون و حلقه ياران او، از جمله مورگنتو، در اين حوادث نقشي مؤثر ايفا نمودند. سيمون بامبرگر نيز از ياران نزديک و مشاوران ويلسون بود که پس از پيروزي ويلسون به‌عنوان استاندار اوتاوا منصوب شد. استفن وايز، حاخام سرشناس و رئيس سازمان جهاني صهيونيسم، در صعود ويلسون سهمي بزرگ داشت. زرسالار يهودي سرشناس ديگر لويي برانديز است که ويلسون او را در مقام قاضي کل ايالات متحده جاي داد. برانديز اولين يهودي است که در ايالات متحده آمريکا به اين مقام رسيد

برنارد باروخ

برنارد باروخ به يک خانواده يهودي مهاجر از آلمان تعلق داشت. او در زمان انتخابات رياست‌جمهوري سال 1912 يکي از سرشناس‌ترين و ثروتمندترين دلالان وال‌استريت بود؛ رابطه نزديک شخصي و کاري با خانواده هريمن داشت و مؤسسه باروخ در امور بورس‎ بازي سهام کمپاني‌هاي هريمن فعال بود. باروخ از حاميان مالي اصلي حزب دمکرات به‌شمار مي‌رفت و در کنار ساير يهوديان زرسالار ايالات متحده در صعود ويلسون سهمي بزرگ داشت. در سال‌هاي پسين، باروخ و کلنل هاوس مشاوران اصلي ويلسون و گردانندگان واقعي دولت ايالات متحده بودند. پس از پايان جنگ اوّل جهاني، برنارد باروخ رياست کميته‌اي را به‌دست داشت که غرامت سنگين 12 ميليارد دلاري را بر آلمان تحميل کرد. محدوديت‎هاي سخت اقتصادي تحميل شده بر جمهوري نوپاي آلمان به‌وسيله دولت ويلسون و برنارد باروخ و زرسالاران وال‌استريت از جمله عوامل اصلي است که زمينه را براي ظهور هيتلر و جنگ دوّم جهاني فراهم ساخت

برخي مورخين، کلنل ادوارد مندل هاوس را قدرتمندترين مرد ايالات متحده از سال 1912 تا دهه 1920 مي‌دانند. کلنل هاوس پسر توماس هاوس، کارگزار خاندان زرسالار روچيلد در سال‌هاي جنگ داخلي آمريکا، است. او در سال 1912 رياست ستاد انتخاباتي ويلسون را به‌دست داشت و در همين زمان کتابي منتشر کرد با نام فيليپ درو: مدير. اين رُمان سرگذشت مردي است به‌نام فيليپ درو که اداره ايالات متحده را به‌دست مي‌گيرد و با اقتدار و استبداد، در مقام "ديکتاتور مصلح"، تحولاتي بزرگ پديد مي‌سازد. بسياري از اقداماتي که در دوران رياست‌جمهوري ويلسون صورت گرفت، تحقق طرح‌هاي کلنل هاوس در اين کتاب بود. از جمله اين طرح‌ها، تأسيس سازمان ملل متحد است که در آن زمان "مجمع ملل" نام داشت. انگاره "نظم نوين جهاني"، که در سياست خارجي ايالات متحده از زمان ويلسون مطرح شد، نيز در واقع تحقق آرماني بود که کلنل هاوس در کتاب خود مطرح ساخته بود

کلنل هاوس

اين کانون با همتايان انگليسي و فرانسوي خود رابطه نزديک داشت و همين نفوذ را در دولت لويدجرج در انگلستان و دولت ژرژ کلمانسو در فرانسه اعمال مي‌کرد. در آن سال‌ها، استفن وايز در کنار مارکوس ساموئل و هربرت ساموئل و سيمون مارکس و اسرائيل سيف و برادران اسحاق (روفوس و گادفري اسحاق) به‌عنوان رهبران طراز اوّل صهيونيسم شناخته مي‌شدند و اين شبکه تمامي تحرکات حييم وايزمن، رئيس‌جمهور بعدي دولت اسرائيل، و سازمان جهاني صهيونيست‌ها را هدايت مي‌کرد. پيوند ويلسون با زرسالاران يهودي ايالات متحده تا بدان حد گسترده و عميق بود که برخي نويسندگان آمريکايي او را يهودي‌الاصل و از تبار يک آلماني مارانو (يهودي مخفي) به‌نام ويهلسون مي‌دانند.

ساموئل بوش و "سوداگري مرگ"

در سال‌هاي 1914-1917 جنگ اوّل جهاني با شدت تمام جريان داشت ولي هنوز دولت ايالات متحده آمريکا به‌طور رسمي بي‎طرف شناخته مي‌شد. معهذا، در اين سال‌ها زرسالاران وال‌استريت در پيوند با کمپاني‌هاي تسليحاتي بريتانيا در تحولات جنگ به‌شدت ذينفع بودند. آنان از نظامي‌گري و فروش اسلحه سودهاي کلان مي‌بردند و همينان بودند که سرانجام دولت آمريکا را به‌سود جبهه بريتانيا و فرانسه وارد جنگ کردند. در آن سال‌ها، جان پيرپونت مورگان، زرسالار نامدار آمريکايي، به‌عنوان بزرگ‌ترين واسطه مالي و سياسي بريتانيا در آمريکا شناخته مي‌شد و به‌همراه شرکا و دوستان خويش خط اتحاد آمريکا و بريتانيا را پيش مي‌برد. در اين زمان بانک مورگان نماينده رسمي مالي دولت بريتانيا در ايالات متحده به‌شمار مي‌رفت. دو مشاور عالي‌رتبه و متنفذ ويلسون، کلنل ادوارد هاوس و برنارد باروخ، با اين کانون دسيسه‌گر مالي پيوند نزديک داشتند و عمليات مالي مشکوک و سوداگرانه ‎اي را سامان مي‌دادند.

در کوران حوادث جنگ، دو متولي فرقه جمجمه و استخوان، يعني آورل هريمن و پرسي راکفلر، در صفوف بورس‎ بازان و دسيسه‎ گران مالي- سياسي ايالات متحده آمريکا جايگاهي برجسته داشتند. پرسي راکفلر، پسر ويليام راکفلر و برادرزاده جان راکفلر، تحصيلات خود را در دانشگاه ييل به پايان برد و در سال 1910 به عضويت فرقه درآمد. اعضاي خاندان راکفلر در مشارکت با کمپاني‌هاي کوهن- لوئب و مورگان اداره دو غول بزرگ نفتي و مالي ايالات متحده را به‌دست داشتند: استاندارد اويل و نشنال سيتي‌بانک. کوهن- لوئب مؤسسه عظيم مالي بود که به‌وسيله سه زرسالار نامدار يهودي، اتو کاهن و ياکوب شيف و فليکس واربورگ، اداره مي‌شد. هريمن ‎ها در مشارکت با اين شبکه قرار داشتند و عمليات آن‌ها در عرصه راه‌آهن در پيوند با مورگان‌ها و راکفلرها و مجتمع کوهن- لوئب صورت مي‌گرفت.

با شروع جنگ جهاني در سال 1914، برنامه‌ريزي و هدايت صنايع نظامي ايالات متحده را نهادي به‌نام "اداره صنايع نظامي" به‌دست گرفت که برنارد باروخ رياست آن را به‌دست داشت. باروخ مأموريت تجديد سازمان صنايع وابسته به ارتش آمريکا را به نشنال سيتي‌بانک محول کرد. در اين زمان پرسي راکفلر اداره کمپاني رمينگتون را به‌دست گرفت و يکي از کارگزاران خود به‌نام ساموئل پريور را در مقام رئيس هيئت مديره اين کمپاني منصوب کرد. در آن دوران، رمينگتون بزرگ‌ترين کمپاني تسليحاتي آمريکا به‌شمار مي‌رفت.

در سال 1917 ايالات متحده رسماً وارد جنگ شد و باروخ در بهار 1918 ساموئل بوش را به‌عنوان رئيس بخش تدارکات، سلاح‌هاي سبک و مهمات در اداره صنايع نظامي آمريکا منصوب کرد. پرسکات بوش، پسر ساموئل، نيز به‌دليل دوستي با آورل هريمن و پرسي راکفلر، در مقام رابط ميان دولت و کمپاني رمينگتون و ساير کمپاني‌هاي تسليحاتي ايالات متحده جاي گرفت. بدينسان، ساموئل بوش و پسرش در مواضعي مهم و سودآور استقرار يافتند. اين جايگاه و ارتباطات سطح عالي و استوار با زرسالاران وال‌استريت، پايه‌هاي انباشت ثروتي عظيم را فراهم ساخت که بعدها پسر و نوه پرسکات بوش را در رأس دولت ايالات متحده آمريکا جاي داد.

بيشتر اسناد و مکاتبات دولتي مربوط به معاملات تسليحاتي برنارد باروخ و ساموئل بوش در سال‌هاي جنگ اوّل جهاني به بهانه کمبود قفسه در آرشيوهاي ايالات متحده معدوم شده است. اين همان بهانه‌اي است که در رابطه با انهدام اسناد بايگاني آژانس مرکزي ايالات متحده (سيا) درباره کودتاي 28 مرداد 1332 در ايران نيز عنوان مي‌شود. و اين در حالي است که امروزه شناخت جزئيات معاملات و روابط نياي خاندان بوش از اهميت فوق‌العاده برخوردار است زيرا مي‌تواند ريشه‌هاي مناسبات ديريني را عيان سازد که در اوايل هزاره سوم ميلادي بار ديگر بشريت را با دور جديدي از نظامي‌گري و جنگ‎ افروزي لجام‌گسيخته مواجه ساخته است. معهذا، اسناد به‌جاي مانده براي ترسيم چارچوب و کليات روابط ساموئل بوش با زرسالاران نيويورک و لندن کفايت مي‌کند. اين اسناد نشان مي‌دهد که بوش گزارش‌هاي خود را به برنارد باروخ و کلارن ديلون، زرسالار نامدار وال‌استريت، تقديم مي‌کرد و اين کانون به سوداگري‎ هاي مشکوک تسليحاتي اشتغال داشت. کمپاني رمينگتون مسلسل و تفنگ و سلاح‎هاي سبک و کمري اتوماتيک توليد مي‌کرد و در طي سال‌هاي جنگ ميليون‌ها تفنگ به روسيه تزاري فروخت. بيش از نيمي از کل تسليحاتي را که متحدين انگليس و آمريکا در جنگ جهاني اوّل مصرف کردند و 69 درصد تفنگ‌هايي را که ايالات متحده در دوران جنگ مورد استفاده قرار داد کمپاني رمينگتون تأمين مي‌کرد.

تحرکات برنارد باروخ و دستياران او، از جمله ساموئل بوش، در سال‌هاي جنگ جهاني اوّل چنان غيراخلاقي بود که بعدها، در سال 1934، کميته تخصصي سناي آمريکا، به رياست جرالد ني، از اقدامات اين شبکه با عنوان "تجارت مرگ" ياد کرد و از سودهاي کلاني سخن گفت که از طريق بندوبست‎ هاي نامشروع نظامي به چنگ آوردند. سناتور ني در گزارش خود به‌شدت به اين شبکه، و به‌ويژه به کمپاني آمريکايي رمينگتون و کمپاني انگليسي ويکرز- آرمسترانگ، حمله کرد و کارگزاران و دلالان اين دو کمپاني را مسبب بروز جنگ در بسياري از کشورها و تغذيه تسليحاتي طرفين محارب دانست.

ويکرز نيز متعلق به همان کانوني بود که برنارد باروخ و ساموئل بوش کارگزاران آن به‌شمار مي‌رفتند. اين مجتمع عظيم تسليحاتي در اواخر سده نوزدهم به‌وسيله دو زرسالار نامدار يهودي، سِر ارنست کاسل و لرد ناتانيل روچيلد، بنيان نهاده شد و در طول سده بيستم ميلادي نقشي بزرگ و مرموز در بسياري از عمليات جنگ‌افروزانه و نظامي‎ گرايانه در سراسر جهان ايفا نمود. مورخين ويکرز را، در کنار رمينگتون، به‌عنوان زرادخانه اصلي متفقين در دوران جنگ اوّل جهاني مي‌شناسند. سرشناس‌ترين کارگزار کمپاني‌هاي ويکرز و رمينگتون در اوايل سده بيستم ميلادي، يک سوداگر مرموز يهودي به‌نام سِر بازيل زاهاروف بود که به‌عنوان بزرگ‌ترين دلال اسلحه زمان خود شهرت افسانه ‎اي يافته است. زاهاروف در سال 1918 عنوان شهسواري امپراتوري بريتانيا را دريافت کرد و، به‌نوشته آمريکانا، دوست صميمي برخي از دولتمردان غرب مانند ديويد لويدجرج (نخست‌وزير بريتانيا)، ژرژ کلمانسو (نخست‌وزير فرانسه)، آريستيد بريان (نخست‌وزير و وزير خارجه فرانسه) و ونيزلوس (نخست‌وزير يونان) بود.

تمامي اين افراد، که متنفذترين چهره‌هاي دوران جنگ اوّل به‌شمار مي‌روند، به گرايش‌هاي صهيونيستي و پيوندهاي مشکوک با سوداگران بزرگ مالي و تسليحاتي شهرت فراوان دارند. از اقدامات مرموز اين شبکه "سوداگر مرگ" بايد به فروش رزمناو 23000 تني رشاديه به دولت ترکان جوان در عثماني به مبلغ 5/2 ميليون پوند استرلينگ اشاره کرد؛ دولتي که در زمان جنگ در جبهه متخاصم با بريتانيا و فرانسه و ايالات متحده آمريکا جاي داشت.

پرسکات بوش و "پروژه هيتلر"

فعاليت‌هاي تجاري و سياسي پرسکات بوش از دوران اقتدار پدرش در سال‌هاي جنگ اوّل آغاز شد و پس از جنگ در پيوند با شبکه هريمن‌ها و به‌عنوان دستيار هربرت واکر تداوم يافت. هربرت واکر از دلالان بورس بود که با مجتمع مالي مورگان پيوند نزديک داشت و از کارگزاران مورد اعتماد و سرشناس ادوارد و آورل هريمن به‌شمار مي‌رفت. در نوامبر 1919 هربرت واکر بانک خصوصي "و. آ. هريمن و شرکا" را در نيويورک تأسيس کرد و خود رئيس و مدير اجرايي اين بانک شد. رياست عالي بانک را آورل هريمن به‌دست داشت و شرکاي اصلي او عبارت بودند از رولاند باني هريمن، پرسي راکفلر و پرسکات بوش. پرسکات بوش در اين زمان داماد هربرت واکر به‌شمار مي‌رفت و اين همان وصلتي است که در 1924 به تولد جرج هربرت واکر بوش انجاميد. دو سال پس از تولد اين پسر، در 1926 پرسکات بوش به‌عنوان نايب‌رئيس بانک هريمن منصوب شد. در اين زمان هربرت واکر همچنان رئيس بانک بود

بخش مهمي از فعاليت مجتمع هريمن در رابطه با آلمان صورت مي‌گرفت. بنيان اين فعاليت از زماني نهاده شد که آورل هريمن و هربرت واکر از طريق زدوبندهاي مشکوک مالي با مقامات آمريکايي کشتي‌هاي مصادره شده آلمان در زمان جنگ را به مالکيت کمپاني خود درآوردند. بدينسان، يکي از بزرگ‌ترين خطوط کشتيراني جهان به‌نام "خط هامبورگ- آمريکا" تأسيس شد که به مدت بيست سال (1920-1940) کنترل تمامي فعاليت‌هاي کشتيراني ميان بندر مهم تجاري هامبورگ و بنادر ايالات متحده آمريکا را به‌دست داشت. اقدام بعدي آورل هريمن و هربرت واکر مشارکت با مجتمع مورگان بود که از طريق ادغام بانک هريمن و بانک مورتن صورت گرفت. بانک مورتن بخشي از مجتمع مالي "گارانتي تراست" مورگان ‎ها بود.

کمپاني کشتيراني هامبورگ- آمريکا در سال‌هاي مياني دو جنگ جهاني نقش بزرگي در اقتصاد و سياست آلمان ايفا نمود و در تخريب اقتصاد اين کشور و فراهم آوردن زمينه‌هاي ظهور نازيسم مؤثر بود. اين اقدامات در پيوند با خاندان واربورگ انجام مي‌شد که به‌عنوان يکي از مقتدرترين خاندان‌هاي زرسالار يهودي سده بيستم شناخته مي‌شود. در سال 1922 آورل هريمن و هربرت واکر شاخه برلين بانک خود را تأسيس کردند و به کمک بانک واربورگ ارتباطات مالي خود را با صنايع و معادن آلمان گسترش دادند. از سال 1925، که موج تبهکاري سازمان‌يافته در آمريکا آغاز شد، آورل هريمن و هربرت واکر به سرمايه ‎گذاري‎ در اين عرصه پرداختند و قمارخانه بزرگ خود را در ميدان مديسون شهر نيويورک برپاکردند. در سال 1931 بانک هريمن به‌دليل مشارکت با "بانک برادران براون" به "بانک برادران براون- هريمن" تغيير نام داد. هربرت واکر و دامادش، پرسکات بوش، از مديران اصلي اين مجتمع عظيم مالي بودند که در دهه‌هاي بعد در حيات مالي و سياسي ايالات متحده نقشي بزرگ ايفا کرد.

مولفين زندگينامه غيررسمي جرج بوش مي‌نويسند‌:

براي درک ميزان خطري که جرج هربرت واکر بوش براي بشريت دارد بايد به اين امر به‌درستي توجه نمود که ثروت خاندان او در نتيجه پروژه هيتلر به‌دست آمده است. آن شبکه قدرتمند انگليسي- آمريکايي که بعدها جرج بوش را به آژانس مرکزي اطلاعات (سيا) و سپس کاخ سفيد وارد کردند،‌ همان شرکاي پدر او در پروژه هيتلر هستند.

طبق نظر مورخيني که در زمينه نقش زرسالاران وال‌استريت در صعود نازيسم به پژوهش پرداخته‌اند، "پروژه هيتلر" از سال‌هاي 1920 ميلادي آغاز شد. منظور از اين عنوان، سرمايه‎ گذاري‎ مشترک کانون معيني از زرسالاران ايالات متحده آمريکا، بريتانيا و آلمان بر روي حزب نازي و به قدرت رسانيدن آدولف هيتلر است

اين پيوند عجيب از زماني آشکار شد که در 20 اکتبر 1942، ده ماه پس از ورود ايالات متحده به جنگ جهاني دوّم، دستور توقيف کليه عمليات بانکي و شرکت‌هاي متعلق به آلمان نازي در شهر نيويورک صادر گرديد. اين عمليات را همان کانون آشنايي هدايت مي‌کرد که درباره آن سخن گفته‌ايم. از مهم‌ترين شرکت‌هاي متعلق به آلمان نازي که در اين زمان به‌وسيله دولت ايالات متحده آمريکا مصادره شد، "يونيون بانکينگ کورپوريشن" است که پرسکات بوش مديريت آن را به‌دست داشت و اوراق سهام آن به‌نام پرسکات بوش و باني هريمن بود. در حکم مصادره "يونيون بانکينگ کورپوريشن" اسامي سهامداران چنين ذکر شده است: اي. رولاند هريمن [باني هريمن] رئيس و عضو هيئت مديره، 3991 سهم، کورنليس ليونس چهار سهم، هارولد پنينگتون يک سهم، راي موريس يک سهم،‌ پرسکات بوش يک سهم، کوونهافن يک سهم، جان گرونينگر يک سهم. افراد فوق کارگزاران مالي دولت آلمان و اعضاي هيئت مديره مؤسسه مالي فوق بودند و کوونهافن از مأموران برجسته و فعال آلمان نازي به‌شمار مي‌رفت.

در 28 اکتبر 1942، دو روز بعد از ورود قشون آلمان نازي به شمال آفريقا، دولت ايالات متحده طي فرماني اموال دو مؤسسه ديگر متعلق به آلمان هيتلري را مصادره کرد: "هلند- آمريکن تريدينگ کورپوريشن" و "سيملس استيل کورپوريشن". اين دو مؤسسه نيز به‌وسيله بانک هريمن اداره مي‌شد و پرسکات بوش از مديران آن بود. در 17 نوامبر 1942 "سيلسين آمريکن کورپوريشن" به‌دليل ارتباط با دولت آلمان مصادره شد. اين شرکت نيز به‌وسيله پرسکات بوش و پدرزنش، جرج هربرت واکر، اداره مي‌شد. در فرمان اخير تنها اموال متعلق به دولت آلمان مصادره گرديد و سهام شرکاي آمريکايي- يعني هريمن و واکر و بوش- مصادره نشد.

يکي از شرکاي اصلي آورل و باني هريمن، هربرت واکر و پرسکات بوش در عمليات فوق، يک سرمايه‌دار بزرگ آلماني به‌نام فريتز تيزن بود که از اکتبر 1923 يکي از مهم‌ترين حاميان مالي هيتلر به‌شمار مي‌رفت. در گزارش دولت ايالات متحده در زمان مصادره اموال تيزن و هريمن در نيويورک چنين آمده است:‌ آورل هريمن اندکي پيش از سال 1924 در اروپا فعال بود و در همان زمان با فريتز تيزن، کارخانه‌دار آلماني، آشنا شد. هريمن و تيزن موافقت کردند که مشترکاً بانکي در نيويورک تأسيس کنند. براي تحقق اين عمل، کوونهافن، کارگزار تيزن، وارد نيويورک شد و با مديران کمپاني هريمن ملاقات‌هايي کرد. تحقيقات مقامات قضايي ايالات متحده در سال 1942 حاکي از آن است که بانک هريمن در پيوند تنگاتنگ با "کورپوراسيون فولاد آلمان" قرار داشت که به‌وسيله فريتز تيزن و دو برادرش اداره مي‌شد. اين مجتمع بزرگ‌ترين غول فولاد آلمان به‌شمار مي‌رفت و قريب به نيمي از آهن و فولاد و 35 درصد از مواد منفجره مورد نياز آلمان نازي را تأمين مي‌کرد. "کورپوراسيون فولاد آلمان" در سال 1926 تأسيس شد و مقارن با آن کلارنس دلون، زرسالار آمريکايي، با 70 ميليون دلار سرمايه اوليه سازماني براي مشارکت در صنعت فولاد آلمان در نيويورک ايجاد کرد. دلون از زمان تجارت اسلحه در جنگ اوّل جهاني دوست صميمي ساموئل بوش، پدر پرسکات، بود. در اين زمان، آورل هريمن با سران فاشيست آلمان و ايتاليا ارتباط فعال داشت. براي مثال، او در يکي از نامه‌هاي خصوصي خود به هربرت واکر مي‌نويسد که در ايتاليا با موسوليني ملاقات کرده و او «قرارداد پيشنهادي ما» را تصويب کرده است

در 1931 پرسکات بوش کار خود را در بانک جديد "برادران براون- هريمن" آغاز کرد. شريک اصلي او در اين مؤسسه تاچر براون، از مالکان اصلي بانک برادران براون و ‌دوست صميمي مونتاگ نورمن،‌ بود. مؤسسه برادران براون پيشينه مستعمراتي مفصلي دارد. در زمان جنگ داخلي کشتي‌هاي اين کمپاني 75 درصد پنبه جنوب آمريکا را به انگلستان حمل مي‌کردند. مونتاگ نورمن، دوست ديگر پرسکات بوش و تاچر براون، به خاندان زرسالار نورمن تعلق داشت و طي ساليان مديد رئيس بانک انگلستان بود. نورمن يکي از شرکاي پيشين مؤسسه برادران براون بود و پدربزرگ وي در زمان جنگ داخلي آمريکا رياست اين مؤسسه را به‌دست داشت. مونتاگ نورمن در محافل حاکمه بريتانيا به‌عنوان حامي هيتلر شناخته مي‌شد و مقام کنوني وي به‌عنوان رئيس بانک انگلستان جايگاه مهمي در . پروژه هيتلر داشت. نورمن در سفرهايش به نيويورک در خانه تاچر براون اقامت مي‎گزيد

در اين شبکه پرسکات بوش متولي معامله با آلمان بود و تاچر براون با انگلستان.

از شرکاي ديگر شبکه فوق بايد به اعضاي خاندان بانکدار شرودر اشاره کرد که مانند هريمن‌ و واکر و بوش با آلمان هيتلري پيوند داشتند و از رابطه نزديک با آلن و جان فوستر دالس برخوردار بودند. اين دو برادر در آن زمان وکلاي دعاوي بانک شرودر بودند. بانک شرودر از نيمه دوّم سده نوزدهم به‌عنوان يکي از کانون‌هاي مهم سرمايه‎گذاري‎ زرسالاران بريتانيا و شرکاي ايشان شناخته مي‌شد و همين بانک بود که به‌همراه کمپاني يهودي ساسون و کمپاني والپول- گرينول در تأسيس بانک شاهنشاهي ايران و انگليس (بانک شاهي) شرکت نمود و امتياز نشر اولين اسکناس‎ هاي ايران را به‌دست آورد. بارون کورت فن شرودر در کنار هريمن و واکر و بوش از شرکاي اصلي مؤسسات آلمان نازي در آمريکا به‌شمار مي‌رفت. شرودر در جمع شرکاي خويش مسئوليت تأمين مالي ارتش خصوصي حزب نازي را به‌عهده داشت و به‌همراه فردريک فليک و مونتاگ نورمن در صعود نهايي هيتلر نقش مؤثري ايفا نمود. بارون رودلف فن شرودر نايب‌رئيس و عضو هيئت مديره کمپاني کشتيراني هامبورگ- آمريکا بود.

در سال 1932 سفارت آمريکا در برلين در گزارش‌هاي خود به واشنگتن از مبارزات انتخاباتي پرهزينه هيتلر خبر داد و از پول هنگفتي که براي ايجاد ارتش خصوصي 300 الي 400 هزار نفري حزب نازي صرف شده است و اين پرسش را مطرح کرد که حاميان مالي حزب نازي چه کساني هستند؟ در اين سال دولت قانوني آلمان دستور انحلال ارتش خصوصي حزب نازي را صادر کرد و سفارت آمريکا در برلين گزارش داد که کمپاني کشتيراني هامبورگ- آمريکا تبليغات شديدي را عليه دولت آلمان و به‌سود هيتلر آغاز کرده است. اين در زماني است که هزاران آلماني مخالف حزب نازي به‌وسيله ارتش خصوصي اين حزب به قتل مي‌رسيدند. بعدها، گزارش کميسيون تحقيق سناي آمريکا روشن ساخت که در اين دوران کمپاني رمينگتون نقش مهمي در تسليح حزب نازي ايفا مي‌نموده است. در گزارش سنا چنين آمده است: "تقريباً تمامي سازمان‌هاي سياسي آلمان، مانند حزب نازي، مسلح به همه نوع تفنگ‌هاي آمريکايي هستند که از آمريکا به آنتورپ حمل مي‌شود و از طريق خاک هلند وارد آلمان مي‌گردد."

در 27 مارس 1933 ماکس واربورگ از آلمان به شريکش پرسکات بوش در نيويورک نامه‌اي نوشت که متضمن تمجيد فراوان از هيتلر بود. او دولت هيتلر را براي آلمان مفيد توصيف کرد و نوشت:‌

در چند سال گذشته تجارت بسيار بهتر از انتظار ما شده است. ولي متأسفانه تبليغات شديد عليه آلمان فضاي نامطلوبي به‌وجود آورده است. مطبوعات خارجي فوق‌العاده درباره تحولات آلمان اغراق مي‌کنند. دولت جدّيد با جدّيت به‌دنبال اعاده صلح و نظم در آلمان است و من از اين نظر کاملاً احساس رضايت مي‌کنم.

توجه کنيم که اين مطالب را عضو يکي از سرشناس‌ترين خاندان‌هاي يهودي سده‌هاي نوزدهم و بيستم نگاشته است.

در 29 مارس 1933، دو روز بعد از نامه ماکس واربورگ، پسر او به‌نام اريش واربورگ تلگرافي به نيويورک براي پسرعمويش فردريک واربورگ فرستاد. فردريک واربورگ عضو هيئت مديره کمپاني راه‌آهن هريمن در آمريکا بود. او از فردريک واربورگ خواست که "از تمامي نفوذ خود براي متوقف کردن فعاليت‌هاي ضدنازي در آمريکا از جمله تبليغات غيردوستانه در مطبوعات و اجتماعات" استفاده کند. فردريک واربورگ به اريش پاسخ داد:‌ "هيچ گروه مسئولي در اينجا بايکوت کالاهاي آلماني را تبليغ نمي‌کند." در 31 مارس 1933 کميته آمريکايي- يهودي، که تحت نفوذ واربورگ‌ها بود، و سازمان بني‌بريث، که به‌وسيله شولزبرگرها اداره مي‌شد، اطلاعيه رسمي مشترکي منتشر کردند و اعلام نمودند که "هيچ آمريکايي بايکوت آلمان را تشويق نمي‌کند." يک دهه قبل،‌ در سال 1922، نيويورک تايمز، که به خاندان يهودي شولزبرگر تعلق دارد، دولت موسوليني را به‌عنوان "جالب‌ترين تجربه حکومتي زمانه" معرفي کرده و از پيشرفت مقتدرانه کار او ابراز شادماني نموده بود. تنها در سال‌هاي اخير، در ژانويه 2001، است که آرتور شولزبرگر (پسر)،‌ مالک کنوني نيويورک تايمز، به‌همراه هاول راينز، سردبير اين روزنامه، به‌خاطر حمايت اسلاف‎شان از فاشيسم از جهانيان عذرخواهي کردند

در مه 1933 شبکه هريمن‌ها پيشنهادي به آلمان هيتلري ارائه داد براي تأسيس يک سنديکا متشکل از 150 مؤسسه و فرد که صادرات تمامي کالاهاي آلماني به ايالات متحده را به‌دست داشته باشد. اين پيشنهاد در برلين مورد مذاکره قرار گرفت. طرف آلماني هالمر شاخت، وزير اقتصاد هيتلر، بود و طرف آمريکايي جان فوستر دالس. دالس وکيل دعاوي ده‌ها مؤسسه اقتصادي نازي بود. چنان‌که مي‌دانيم او بعدها به يکي از چهره‌هاي اصلي حزب جمهوري‌خواه بدل شد و در مقام وزير خارجه مقتدر ايالات متحده جاي گرفت. برادران دالس، هر دو، وکلاي مؤسسات خاندان بوش نيز بودند. در طول دهه 1930 جان فوستر دالس براي سرمايه ‎گذاري‎ در بازسازي اقتصاد آلمان مذاکرات فراواني با دولت حزب نازي داشت و در نامه‌هايي گزارش برخي از اين مذاکرات را به پرسکات بوش ارائه مي‌نمود. از جمله، در 22 سپتامبر 1937 جان فوستر دالس در نامه‌اي به پرسکات بوش درباره قرارداد کمپاني تلگراف آلمان- آتلانتيک توضيحات مفصلي ارائه داد. اين کمپاني با بانک هريمن- واکر- بوش رابطه نزديک مالي داشت و از آن وام مي‌گرفت. دوستي با جان فوستر دالس و برادرش آلن دالس (رئيس بعدي سيا) در راه‎يابي پرسکات بوش به‌عنوان سناتور ايالت کانکتيکت به پارلمان آمريکا مؤثر بود و همين رابطه بعدها به جرج بوش اوّل کمک فراواني کرد که مدارج ترقي را در آژانس مرکزي اطلاعات ايالات متحده آمريکا (سيا) به‌سرعت بپيمايد

از سال 1934 ياکوب چايتکين، وکيل دعاوي اهل نيويورک و پدر آنتون چايتکين (يکي از دو مؤلف کتاب زندگينامه غيررسمي جرج بوش)،‌ وکالت تعدادي از سهامداران خرده‎پايي را به‌دست گرفت که در اثر بورس‌بازي‌هاي مشکوک شبکه هريمن- بوش- واربورگ به‌سود هيتلر ورشکست شده بودند. اين گروه مبارزه سختي را براي تحريم آلمان هيتلري آغاز کرد و اندکي بعد فدراسيون کار آمريکا به اين مبارزه پيوست. در جبهه مقابل کساني جاي داشتند که از تجارت با آلمان هيتلري سودهاي کلان مي‌بردند. در رأس اين جبهه شبکه هريمن جاي داشت و در اين کارزار پرسکات بوش، به‌عنوان نماينده آورل هريمن، به‌شدت فعال بود.

چنان‌که گفتيم، منويات واربورگ‌ها را کميته يهوديان آمريکا و سازمان بني‌بريث دنبال مي‌کرد. بني‌بريث همان سازماني است که امروزه به "جمعيت ضدافترا" (ADL) تغيير نام داده و به دليل اقامه دعوي در محاکم قضايي عليه نويسندگان و مورخيني که درباره پيوند زرسالاران يهودي با آلمان هيتلري يا عليه افسانه هالوکاست سخن مي گويند، شهرت جهاني يافته است.  معهذا، همانگونه که نويسندگان زندگينامه غير رسمي جرج بوش به درستي توجه کرده اند، اين پرسش به جدّ مطرح است که چرا سازمان هايي چون ADL و ساير "شکارچيان حرفه اي" نازي ها، به رغم اسناد و تحقيقات فراوان موجود، هيچگاه منشاء ثروت خاندان بوش را کشف نمي کنند و درباره آن سخن نمي گويند.

پرسکات بوش در سال 1972 در 77 سالگي درگذشت و پيوندهاي استوار و عميق او و پدرش‌، ساموئل بوش، با شبکه‌هاي مشکوک دسيسه‎ گران مالي و سياسي و ثروت کلاني که به ميراث نهاده بود،‌ بستر صعود پسرش، جرج هربرت واکر بوش، را به مقام چهل و يکمين رئيس‌جمهور ايالات متحده آمريکا فراهم ساخت.

متن اين مقاله به همراه زيرنويسها و منابع به صورت فايل پي. دي. اف. در کتابخانه موجود است.

این مقاله توسط استاد عبدالله شهبازی نوشته شده است.

رويال داچ شل و ايران

رويال داچ شل و ايران

توجه من به نقش مجتمع نفتي رويال داچ شل در ايران از زمان تدوين ‏کتاب ‏ظهور و سقوط سلطنت پهلوي آغاز شد؛ و در جلد دوّم کتاب فوق شل را به ‏‏عنوان يکي از قدرت‌هاي بيگانه مؤثر در تحولات داخلي ايران مطرح کردم. اين ‏‏ادعا مبتني بر اسنادي بود که در آن زمان يافتم از جمله پيوندهاي سِر شاپور ‏ريپورتر و امير ‏اسدالله علم با رويال داچ شل. و اين دغدغه در من پديد ‏شد که به‌راستي نقش شل ‏در حوادث نفتي سالهاي بيست و کودتاي بيست و هشت مرداد چه بوده است؟

بعدها، اين اطلاعات کامل‌تر شد و حساسيت من به نقش شل ‏بيش‌تر. زماني که ‏در سال 1369 جلد دوّم ظهور و سقوط را مي‌نگاشتم هيچگاه ‏تصوّر نمي‌کردم که ‏روزي شل در ايران حضور مقتدرانه بيابد و در مقابله مستقيم سياسي و قلمي با ‏آن ‏قرار گيرم. در آن زمان تصورم اين بود که هر چه هست مربوط به گذشته، پيش ‏از انقلاب اسلامي ‏ايران، است.

در بهمن 1372 سفر سلطان برونئي به ايران رخ داد ‏و، با توجه ‏به پيوندهاي عميق او با مجتمع شل، هشدار‌هاي من آغاز شد. ‏

حدسم درست بود. سفر سلطان برونئي طليعه موجي بود که از اوائل سال 1374 ‏آغاز شد و طي ‏آن شل به‌تدريج حضور خود را در ايران آشکارتر کرد.

کمي بعد ‏با نقش برادران هندوجا در معاملات نفتي و خارجي ايران آشنا ‏شدم و ‏پيوندهاي آنان با سر شاپور ريپورتر و همان شبکه قدرتمند و به هم ‏بافته ‏کمپاني‌هايي از نوع کلينورت بنسون که نقش آنان را در دوران پهلوي به خوبي ‏مي‌شناختم.

کلينورت بنسون، که يکي از شرکتهاي پوششي سرشناس وابسته به ام. آي. 6 به شمار ميرود، هدايت سفرهاي بزرگ هيئتهاي انگليسي به ايران را به دست داشت. جرج کندي يانگ، طراح و رهبر عمليات کودتاي 28 مرداد 1332 در ايران و قائم مقام پيشين ام. آي. 6، ساليان سال عضو هيئت مديره اين کمپاني بود. يانگ، در پوشش فوق، هدايت شبکه هاي مخفي پيمان ناتو را در سراسر جهان به دست داشت و اين شبکه را در ايران از طريق شاپور ريپورتر اداره ميکرد.

هندوجاها، که کار خود را در ايران با پخش فيلم سينمايي‏ ‏‎سنگام‎ ‏شروع کردند، اکنون، از طريق معاملات نفتي با ايران و دلالي براي ‏شل و ساير ‏کمپاني‌هاي عضو اين شبکه، در رديف ثروتمندان درجه اوّل بريتانيا و ‏جهان جاي ‏دارند. ‏

بعدها پرسش هاي ديگري برايم مطرح شد: سِر نجات (نيجل) آليانس (يهودي ايراني مقيم لندن، سي و هشتمين ثروتمند بريتانيا و از گردانندگان اتاق بازرگاني بريتانيا- اسرائيل) به پاس کدام خدمت در سالهاي اخير از ملکه اليزابت مقام شهسواري امپراتوري بريتانيا (OBE) دريافت کرد؟

و نقش دکتر مظفر مسنن، يهودي صهيونيست ديگر که در زمان انقلاب از ايران خارج شده و اکنون مقيم لندن است، در معاملات نفتي ايران چيست؟

 

اوّلين مقاله من درباره شل در شماره يکشنبه، اوّل تيرماه 1376 روزنامه کار و ‏کارگر ‏در يک صفحه و نيم منتشر شد. ‏

 

در اين مقاله چنين آمده بود: ‏

اهميت مذاکرات جاري نفت و گاز و تاثير آن بر سرنوشت ايران ‏اسلامي زماني روشن‌تر ‏مي‌شود که دريابيم مجتمع شل چشم طمع به آن ‏بخش از ذخاير گاز ايران دوخته که با حجمي ‏معادل بيست و سه تريليون متر ‏مکعب دومين ذخاير گاز جهان پس از روسيه محسوب مي‌شود و ‏بي‌شک ‏يکي از عوامل تعيين‌کننده سياست و اقتصاد جهاني در آينده خواهد بود؛ ‏به‌ويژه پس از به پايان رسيدن ذخاير ‏نفتي جهان، که چندان دور نيست.

با عنايت به آنچه گفته شد، و نيز با توجه به اهميت ‏‏گنجينه‌اي استراتژيک به نام حوزه گاز پارس جنوبي، که بي‌شک عاملي ‏کليدي در تحولات انرژي ‏جهاني در دهه‌هاي آينده خواهد بود، ضرور ‏است که با هشياري و دقت کافي به انعقاد اين‌گونه ‏قراردادها نگريسته ‏شود و در چنين مذاکراتي، علاوه بر کارشناسان اقتصادي و نفتي، با ‏متخصصان ‏تاريخ معاصر نيز مشورت شود. اين يک هشدار کلي است. ‏و اما در مورد کمپاني رويال داچ شل، و ‏کمپاني‌هاي فراوان وابسته و ‏پوششي آن، مسئله کاملاً بديهي و روشن است... ‏

دوّمين مقاله مفصل من درباره شل در زماني نگاشته شد که وزارت نفت، در ‏اشتياق ‏مقابله با طرح تحريم ايران توسط دولت ايالات متحده آمريکا (طرح ‏سناتور داماتو)، به ‏سرعت در کار انعقاد قراردادهاي بزرگ نفتي با کمپاني‌هاي ‏توتال و شل بود. توتال همان کمپاني است که با نام پيشين خود، کمپاني نفت ‏فرانسه، در ‏قرارداد کنسرسيوم حضور داشت. ‏

متن کامل مقاله فوق در کتابخانه موجود است.
‏‏ این مقاله توسط استاد عبدالله شهبازی نوشته شده  است.

کن ساروويوا

 
 

کن ساروويوا
نماد مبارزه جهاني با رويال داچ شل
و تخريب محيط زيست

کن ساروويوا، نويسنده و شاعر بزرگ نيجريايي، سرشناس‌ترين قرباني جنايات کمپاني رويال داچ شل ‏است. کن در اکتبر 1941 در منطقه اوگوني نيجريه به دنيا آمد. او پسر ارشد يکي از سران قبايل منطقه بود. پس ‏از اتمام تحصيلات از سال 1962 به تدريس در دانشگاه عبادان مشغول شد و به‌تدريج به عنوان اديب و شاعر ‏در نيجريه، آفريقا و جهان به شهرت فراوان دست يافت.

در سال 1958 رويال داچ شل در اوگوني، زادگاه کن، مخازن بزرگي از نفت و  گاز کشف کرد و عمليات ‏استخراج خود را آغاز نمود. اوگوني سرزمين زيبا و حاصل‌خيزي بود ولي اقدامات بي‌رويه شل به شکلي ‏مدهش به تخريب و آلودگي طبيعت اين منطقه و نابودي مردم آن ‌انجاميد.

کن مبارزه خود عليه شل را با انتشار ‏کتاب ديروز و امروز مردم اوگوني آغاز کرد و سپس با درج مقالات در نشريات مختلف به افشاي عملکرد شل ‏و ديکتاتوري نظامي دست‌نشانده شل و فساد سياسي حاکم بر نيجريه پرداخت. او در سال 1989 "جنبش بقاء ‏مردم اوگوني" (MOSOP) را تأسيس کرد و به عنوان رهبر اين جنبش مبارزه مسالمت‌آميز خود را شدت بخشيد ‏و مدتي به زندان افتاد.

در اين دوران شل و ديکتاتوري نظامي حاکم بر نيجريه به شدت به تخريب روستاهاي ‏منطقه اوگوني ادامه مي‌دادند. کن بار ديگر در 21 مه 1994 دستگير شد و در زير شکنجه‌هاي وحشيانه قرار ‏گرفت.

در فوريه 1995 ژنرال‌هاي حاکم بر نيجريه در يک دادگاه نظامي محاکمه کن و ساير رهبران جنبش ‏اوگوني را آغاز کردند. ساروويوا در دفاعيه تاريخي خود، که دادگاه اجازه قرائت آن را نداد، اعلام کرد که ‏«محاکمه او محاکمه شل است» و اين کمپاني بايد روزي حساب جنايات خود را پس دهد.

در 31 اکتبر دادگاه ‏نظامي کن و ساير رهبران جنبش اوگوني را به مرگ محکوم کرد. به دليل شخصيت برجسته فرهنگي کن، موج ‏عظيمي از مخالفت با اين رأي در سراسر جهان پديد آمد، ولي ژنرال‌هاي دست‌نشانده شل به اين اعتراضات وقعي ننهادند و در دوازده نوامبر  کن و هشت تن ديگر از سران جنبش اوگوني را به قتل رسانيدند.

يک ماه ‏بعد، رويال داچ شل قرارداد چهار ميليارد دلاري استحصال گاز نيجريه را با حکام نظامي اين کشور منعقد کرد. ‏

با جستجوي  Ken Saro-Wiwa در اينترنت مي توان با اين نويسنده نامدار آفريقايي بيشتر آشنا شد و از طريق اين آدرس مي‌توان خاطره کن ساروويوا را گرامي داشت و حمايت خود را با جنبش مردم ‏اوگوني اعلام کرد:

‏Movement for the Survival of the Ogoni People (MOSOP)
Suite 5, 3 - 4 Albion Place, Galena Road,
London W6 0LT, United Kingdom.
Tel. (+44) (0)181 563 8614 Fax. (+44) (0)181 563 8615
e-mail: mosop@gn.apc.org

درباره تاريخ رويال داچ شل، ماهيت اين مجتمع نفتي و قراردادهاي آن با ايران دو مقاله در کتابخانه اين ‏وبلاگ موجود است. ‏

این مقاله از مورخ محقق استاد عبدالله شهبازی است.

متن کامل کتاب «دروغ بزرگ»

این کتاب، پرفروش ترین کتاب سال 2002 در فرانسه بوده است

 

 

در آستانه سالگرد حادثه 11 سپتامبر، «شريف نيوز» متن کامل کتاب «دروغ بزرگ» نوشته «تيري ميسان»، نويسنده فرانسوي، را منتشر مي کند. اين کتاب در سال 2002 پرفروش ترين کتاب فرانسه شده است. نويسنده اين کتاب، حادثه 11 سپتامبر را ساخته مقامات آمريکايي مي داند و براي اين ادعاي خود دلايل قابل توجهي ارائه مي دهد.

 

 

نويسنده: تيري ميسان 

 

فصل اول 

 

هواپيماي خيالي پنتاگون 

«وزارت دفاع همچنان حمله اي را كه در ساعت 38/9 صبح به وقوع پيوسته زيرنظر دارد. هنوز هيچ آماري از تلفات گزارش نشده است.مجروحين حادثه به بيمارستان هاي محلي انتقال داده شده اند. 

دونالد رامسفلد، وزير دفاع، در مركز فرماندهي خود در پنتاگون هدايت عمليات را به عهده دارد. وي با خانواده هاي مصيبت ديده در اين حادثه انفجار اظهار همدردي كرده است. تمامي كارمندان وزارت دفاع ساختمان را تخليه كردند. 

افراد گروه نجات ناحيه براي كنترل و خاموش كردن آتش و انتقال مجروحين به بيمارستان درتلاشند. 

اگرچه صدمات قابل توجهي به ساختمان وارد شده ، ولي انتظار مي رود كه پنتاگون از فردا دوباره به كار خود ادامه دهد. جهت بازسازي قسمت هاي صدمه ديده ساختمان نيز تداركات لازم صورت گرفته است.» 

متن فوق قسمتي از بيانيه كوتاهي بود كه كمي بعد از حادثه يازدهم سپتامبر، يعني ساعت ده صبح به وقت واشنگتن، وزارت دفاع ايالات متحده آن را منتشر كرد. اولين گزارش خبرگزاري رويتر از حادثه، حكايت از صدمات وارده به ساختمان پنتاگون بر اثر برخورد و انفجار يك هلي كوپتر داشت. 

پال بگالا مشاور حزب دمكرات در يك تماس تلفني با خبرگزاري آسوشيتدپرس، خبر فوق را تاييد كرد. اما دقايقي نگذشته بود كه وزارت دفاع اطلاعيه قبلي را اصلاح كرد. در اصلاحيه آمده بود كه در صدمات وارد شده به پنتاگون، هواپيما دخالت داشته است. 

اين موضوع جديد با استناد به گفته مقامي رسمي كه از قضا شاهد ماجرا بوده اعلام شد. شاهد و منبع اصلي پنتاگون در اين گزارش كسي جز «فرد هي» نبود. «هي» ديده بود كه يك هواپيماي بويينگ حالت سقوط به طرف ساختمان پنتاگون نزديك مي شده است. سناتور مارك كرك آن روز به دعوت وزير دفاع، صبحانه را همراه رامسفلد صرف كرده بود. او هم پس از پايان ملاقات، در حالي كه قصد خروج از پاركينگ پنتاگون را داشت، سقوط هواپيماي بزرگ را مشاهده كرده بود. 

چهار گروه آتش نشاني از مامورين فدرال در محل حادثه حضور داشتند كه مامورين آتش نشاني ناحيه آرلينگتون و متخصصين آتش نشاني فرودگاه «ريگان» سر رسيدند. 

ضلع صدمه ديده ساختمان پنتاگون در ساعت 10 و 10 دقيقه صبح فروريخت. از همان لحظات ابتدايي حادثه از حضور خبرنگاران در صحنه جلوگيري شد. 

تنها صحنه اي كه براي تصويربرداري مجاز بود، اجسادي بودند كه در كيسه هاي پلاستيكي در كنار هم رديف شده بودند. با وجود همه اين تدابير امنيتي، يك فيلمبردار غيرحرفه اي از فراز يكي از ساختمان هاي مجاور، تصاويري از حضور مامورين آتش نشاني در محل را ثبت كرد. در آن زمان، اين تصوير، تنها مدركي از حادثه بود كه به دست خبرگزاري آسوشيتدپرس افتاد. 

«ريچارد مه يرز» فرمانده جديد ستاد، عنوان كرد كه هواپيماي انتحاري از نوع بويينگ 200- 757 و متعلق به هواپيماي امريكن ايرلاين است. مبدا هواپيما فرودگاه دالاس در واشنگتن و مقصد آن لوس آنجلس يورو بوده كه در ساعت 8 و 55 دقيقه از صفحه رادار فرودگاه ناپديد شده است. 

800 كشته، اولين خبر از ميزان تلفات بودكه براي خبرنگاران خبري حاضر در اطراف حادثه چندان باور نكردني نمي نمود. ترديد خبرگزاري ها در مورد اين خبر هنوز ادامه داشت كه معلوم شد رقم واقعي كشته شدگان در اين فاجعه چند برابر ارقام اعلام شده است. 

دونالد رامسفلد، وزير دفاع در كنفرانس خبري روز بعد از حادثه از اعلام ارقام واقعي كشته شدگان سرباز زد. بهت ناشي از فروريختن ساختمان هاي مركز تجارت بين المللي (WTO) و حيرت از ضعف بزرگترين قدرت نظامي جهان در پيشگيري از وقوع چنين حوادثي، واكنش طبيعي كساني بود كه لحظه به لحظه اخبار اين واقعه را در گوشه و كنار جهان پيگيري مي كردند. 

بخصوص كه در اين حادثه پايگاه فرماندهي ارتشي هدف قرار گرفته بود كه تا آن زمان آسيب ناپذير تصور مي شد اين بار و نظاميان ارتش امريكا، نه در ميدان جنگ، كه بر خاك سرزمين خود جان مي سپردند. 

شايد گزارش هايي كه منابع رسمي ارائه دادند، هيچ جاي بحث و گفتگويي درباره اين حادثه باقي نگذاشته باشد، اما اگر پوسته ظاهري گزارش هاي رسمي را بشكافيم، حقيقت و اصل ماجرا به طور شرم آوري با گزارش هاي رسمي منافات دارد. 

 

جلسه در كميته نيروهاي مسلح مجلس آمريكا 

كنترل و هدايت هواپيماها در امريكا از وظايف سازمان هواپيمايي فدرال است و مامورين برج كنترل فرودگاه ها در حيطه سازماني اين مجموعه انجام وظيفه مي كنند. ساعت 55/8 صبح بود كه هواپيماي بويينگ بدون هماهنگي با برج كنترل فرودگاه، همچنان اوج گرفت تا به ارتفاع 29 هزار پايي رسيد. تا اين زمان، امواج فرستنده هواپيما را دريافت مي كرديم ولي ناگهان، موج فرستنده نيز قطع شد. 

تصور ما اين بود كه نقص فني بويينگ باعث شده كه خلبان بدون تماس با برج كنترل به راه خود ادامه دهد و همچنان براي برقراري ارتباط در تلاش بوديم كه ناگهان متوجه شديم خلبان بدون اين كه به هشدارهاي ما پاسخ بدهد، فرستنده را روشن كرده است. فرستنده فريادها و تهديدهايي را ارسال كرد كه با لهجه عربي ادا مي شد. 

از اين به بعد هواپيما جهت خود را به طرف واشنگتن تغيير داد و اندكي بعد نيز هواپيما در صفحه رادار برج گم شد. 

اينها مطالبي بود كه روزنامه كريستين ساينس مونيتور به نقل از ماموران برج مراقبت چاپ كرد. در دستورالعمل برج كنترل فرودگاه هاي محلي آمده است: در صورت بروز هواپيماربايي، مامورين وظيفه دارند كه موضوع حادثه را بلافاصله به مركز فرماندهي F.A.A (سازمان هواپيمايي فدرال) گزارش دهند. 

در زمان تماس ماموران برج با مركز فرماندهي، اكثر مسوولان اين مركز براي حضور در يك كنفرانس تخصصي در كشور كانادا به سر مي بردند و كسي جز ماموران رده پايين و كم تجربه در F.A.A حضور نداشت. در همان شرايط بحراني و پرالتهاب بود كه مركز فرماندهي دچار خطاي بزرگي شدند و پس از تلف شدن بيست دقيقه از خطيرترين و حساس ترين دقايق، تازه به اشتباه خود پي بردند. مامورين مركز فرماندهي، اخطار هواپيماربايي جديد را تكرار اخطار قبلي دومين هواپيما كه در حال نزديك شدن به شهر نيويورك بود، تلقي كردند؛ اما هنوز نيم ساعتي نگذشته بود كه متوجه شدند تعداد هواپيماهاي ربوده شده به سه فروند رسيده است. در واقع مقامات نظامي پس از بيست دقيقه تاخير از خطر سومين هواپيما آگاه شدند. 

كميته نيروهاي مسلح مجلس سناي امريكا، روز سيزدهم سپتامبر تشكيل شد و از رئيس ستاد مشترك، ژنرال ريچارد مه ير درباره ماجراي هواپيماي بويينگ توضيح خواست. در شرح مذاكرات اين جلسه، هيچ نكته اي مبني بر تعقيب هواپيماي بويينگ توسط جنگنده هاي نيروي هوايي وجود ندارد. پس از اين مذاكرات سريع و ساختگي بين كميته سنا و مقامات ارشد نظامي، سناتورهاي عضو كميته نيروهاي مسلح تصريح كردند كه در واقع هيچ گونه اقدامي براي تعقيب هواپيماي بويينگ از طرف نيروي هوايي صورت نگرفته است. 

آيا مي توان باور كرد كه در طول حملات هوايي به برجهاي تجارت بين المللي و پنتاگون، نيروي هوايي اين كشور هيچ عكس العملي از خود بروز نداده باشد؟ در متن مذاكرات بين كميته نيروهاي مسلح و رئيس ستاد مشترك، نكات جالب و شايان توجهي وجود دارد كه براي خوانندگان خالي از تعجب نخواهد بود. همان طور كه قبلا اشاره شد، اين جلسه دو روز بعد از واقعه يازدهم سپتامبر يعني سيزدهم همان ماه برگزار مي شود، در اين جلسه گفتگو بيشتر بين ريچارد مه ير، رئيس ستاد مشترك و سناتور كارل لوين، يكي از اعضاي كميته جريان دارد. 

سناتور كارل لوين: قبل از اين كه پنتاگون مورد حمله قرار بگيرد، خبر برخورد هواپيماها به برج هاي تجارت جهاني توسط كدام مركز به وزارت دفاع گزارش شد؟ اف. بي. آي؟ سازمان هواپيمايي ايالتي؟ يا مراكز ديگر؟ 

ژنرال ريچارد مه ير: جوابي براي اين سوال ندارم؛ مي توانم پس از بررسي مدارك به شما پاسخ بدهم. 

لوين : متشكرم. آيا هيچ عملياتي توسط وزارت دفاع عليه هواپيمايي صورت گرفت؟ از شما خواسته شد كه به عملياتي عليه هواپيمايي اقدام كنيد؟ 

مه ير: بله. عملياتي داشتيم. 

لوين: آيا به طور نمونه مي توانيد به موردي اشاره كنيد؟ گفته مي شود هواپيمايي كه در پنسيلوانيا سقوط كرده هدف قرار گرفته است. 

مه ير: نيروي هوايي هيچ هواپيمايي را هدف قرار نداد. بعد از اين كه نوع تهديد هوايي براي ما معلوم شد، گشت زني هوايي را با هواپيماي جنگنده رادار آواكس و تانكر سوخت رسان شروع كرديم. هدف از اين گشت زني، پيدا كردن و تعقيب هواپيماهاي ربوده شده بود، اما ما هيچ هواپيمايي را پيدا نكرديم كه تعقيب كنيم. 

لوين: اين دستوري كه نام برديد، قبل از حمله به پنتاگون صادر شد يا بعد از آن؟ 

مه ير: تا آنجا كه من مي دانم، اين دستور بعد از حمله به پنتاگون صادر شد. 

سناتور بيل نلسون كه تا به حال ناظر مذاكره بوده سوال مي كند: جناب رئيس اگر اجازه بفرماييد به منظور تكميل اسناد خبرهايي كه شبكه CNN از حوادث ثبت كرده، ارائه كنم. زمان دقيق برخورد دومين هواپيما به برج جنوبي 9 و 3 دقيقه و زمان برخورد بويينگ 77 به پنتاگون 43 و 9 دقيقه بوده است. 

ساعت 10 و 10 دقيقه، زمان سقوط هواپيماي يونايتد ايرلاين پنسيلوانيا گزارش شده است. بنابراين فاصله زماني برخورد هواپيما به برج و سقوط هواپيماي ديگر روي پنتاگون، 40 دقيقه است. اين زمان از مرحله برخورد دومين هواپيما با برج جنوبي تا سقوط آخرين هواپيما در پنسيلوانيا يك ساعت و ده دقيقه طول مي كشد. 

لوين: آنچه كه ما مايليم بدانيم اين است كه چه زماني پنتاگون از حالتهاي اضطراري و تهديدهاي بالقوه نظير اخطارهاي FAA درباره تغيير مسير هواپيما و چيزهاي ديگر باخبر شد؟ اينها چيزهايي است كه مايليم از شما بشنويم چون. 

.. مه ير: اين چيزي نيست كه بتوانم پاسخ بدهم، بعد از اولين حمله به برجهاي دوقلو ما بلافاصله گروه هاي مقابله با بحران را به حالت آماده باش درآورديم. بعد هم با مقامات ايالتي ارتباط برقرار كرديم. اما اين كه چه زماني هواپيماهاي نيروهاي دفاع هوايي (NORAD) وارد عمل شدند، اطلاعي ندارم. 

لوين: مواردي كه قبلا از شما پرسيدم چطور؟ آيا اف.بي.آي يا FAA يا به هر طريق، يكي از نهادهاي مسوول گزارش داده اند كه هواپيمايي تغيير مسير داده و يا هواپيمايي به واشنگتن و يا هر هدف ديگري نزديك مي شوند؟ آنها بايستي گزارش كرده باشند؛ در غير اين صورت در وظايف خود اهمال كرده اند. 

مه ير: بله، همين طور است. همان طور كه مي دانيد در زمان حمله من در پنتاگون حضور نداشتم. ممكن است قبل از وقوع حادثه گزارش هايي به پنتاگون مخابره شده باشد كه براي من هم زياد روشن نيست، اما ما كارمان را با گزارش ها و اخطارهاي مركز دفاع هوايي (NORAD) و FAA شروع كرديم و از اين طريق به موقعيت هواپيماي ربوده شده و هواپيمايي كه در پنسيلوانيا سقوط كرده پي برديم، اين كه جنگنده ها آن هواپيما را رهگيري كرده باشند، اطلاعي ندارم، من بايستي ... 

لوين: فكر مي كنيد زمان اين گزارش ها را بتوانيد در اختيار ما بگذاريد؟ مي دانم كه الان بخاطر نداريد. 

مه ير: اما ما آنها را پيدا خواهيم كرد. 

 

در جستجوي زمان از دست رفته 

مركز دفاع هوايي امريكا (NORAD) پس از انتشار مذاكرات كميته نيروهاي مسلح مجلس، داستان لحظه به لحظه حوادث را به گونه ديگري نقل كرد، تا از اين طريق، ابهامات بجاي مانده ناشي از از دستپاچگي، عدم اطلاع و يا ضعف حافظه رئيس ستاد مشترك (مه ير) را برطرف كرده باشد. اين گزارش به فاصله يك روز پس از مذاكرات كميته با مه ير منتشر شد. 

گزارشي كه NORAD منتشر كرد، زمان دريافت هشدار هواپيماربايي ساعت 9 و 24 دقيقه صبح اعلام و تصريح شد كه : 

«بلافاصله جنگنده هاي اف 16 مستقر در پايگاه هوايي لانگ لي با دستور ره گيري هواپيماي بويينگ به پرواز درآمدند. اما نيروي هوايي بدون اطلاع از موقعيت هدف (هواپيماي بويينگ) به تصور اين كه اين هواپيما نيز به قصد وارد كردن ضربه سوم به برج، به سمت نيويورك در پرواز است، جنگنده هاي اعزامي را به سمت شمال (نيويورك) هدايت مي كند. 

در حالي كه جنگنده ها در مسير شمال (نيويورك) در جستجوي هدف بودند يك هواپيماي باري ارتش پس از برخاستن از باند فرودگاه رياست جمهوري واقع در سنت آندرو بطور كاملا اتفاقي هواپيماي بويينگ را شناسايي مي كند؛ اما زمان از دست رفته است و ديگر هيچ اقدامي ممكن نيست.» 

اين كه سيستم رادار ارتش امريكا از تعيين موقعيت هواپيمايي در شعاع چند ده كيلومتري مركز رادار عاجز باشد و همين طور قضيه فرار و فريب دادن جنگنده هاي اف 16 توسط هواپيماي مسافربري چندان باوركردني نيست. 

به همين خاطر اطلاعيه NORAD را نمي توان معتبرتر از توضيحات دستپاچه رئيس ستاد مشترك (مه ير) در مقابل كميته نيروهاي مسلح مجلس دانست؛ حتي اگر باور كنيم كه هواپيماي مذكور توانسته موانعي نظير جنگنده هاي اف 16 را پشت سر گذاشته باشد، احتمالا مي توانسته هنگام پرواز به سوي پنتاگون هدف قرار گرفته باشد. 

موضوع محرمانه بودن ساختار دفاعي محل استقرار وزارت دفاع و ساير محلهاي استراتژيك نظير كاخ سفيد بر كسي پوشيده نيست. 

... اين سيستم ها در سال 1994، بازنگري و به سطح عالي ارتقا داده شدند. دليل اين بازنگري، فرود آن هواپيماي دو موتوره شخصي معروف به حياط كاخ سفيد در آن سال بود. 

طبق اطلاعات منابع دولتي ، در طرح دفاعي جديد، پنج توپ ضدهوايي بر بام پنتاگون مستقر شد كه در طول 24 ساعت از مقر وزارت دفاع حراست مي كرد. دو اسكادران از جنگنده هاي اف 16 و اف اي 18 متعلق به پايگاه نظامي رئيس جمهور واقع در سنت آندرو و همين طور نيروهاي پروازي 113 و نيروهاي تهاجمي 321 مستقر در اين پايگاه هم، امنيت كاخ سفيد و پنتاگون را به عهده داشتند ... 

اين تدابير شديدا امنيتي با چنين حجم عظيم و گران قيمتي نبايستي به هواپيماي بويينگ اجازه مي داد كه به پنتاگون نزديك شود. كلنل وارزينكي سخنگوي پنتاگون در اين باره مي گويد: تا قبل از حادثه روز سه شنبه بعيد مي دانم كسي از اين ضعف دفاعي پنتاگون خبر داشت؛ ما اصلا متوجه نشديم كه هواپيما به طرف ما مي آيد. 

به بيان ديگر، وارزينكي چنين ادعا مي كند كه خلبان توانسته است از نقطه هاي كور رادار قويترين و پيشرفته ترين سيستم ضدهوايي جهان، بدون هيچ آسيبي عبور كرده و خود را به پنتاگون برساند. 

و حالا مشخصات هواپيمايي كه توانسته از همه اين موانع بگذرد، چه بوده؟ يك بويينگ 757، ظرفيت مسافر: 239 نفر، طول هواپيما: 52 متر، طول بالها: 42 متر، وزن هواپيما به علاوه بار و مسافر: 104 تن و بالاخره سقف سرعت پرواز: 1000 كيلومتر در ساعت! سقف وسيع پنتاگون (بزرگترين ساختمان اداري جهان كه نامش از شكل معماري آن اقتباس شده و تركيبي از 5 پنج ضلعي در دل هم است) راحت ترين هدف و آسيب پذيرترين موضع پنتاگون براي كوبيدن هواپيما بنظر مي رسد؛ هواپيمايي به وزن 104 تن با سرعت 900 كيلومتر در ساعت، نيرويي برابر با 8 ميليارد و 500 ميليون نيوتن فشار بر نقطه اصابت وارد مي كند؛ اما در عمل، خلبان بجاي سقف 5/14 هكتاري پنتاگون ترجيح داده به سينه ديواري به ارتفاع 27 متر ضربه وارد كند! هواپيما در كسري از ثانيه، به حالت شيرجه به زمين نزديك شده در همان ارتفاع به حالت افقي ادامه مسير مي دهد و بعد، پس از عبور از بزرگراه و از ميان راهرويي كه به پاركينگ پنتاگون ختم مي شود عبور كرده تقريبا با زاويه 90 درجه به ديوار ساختمان مي كوبد. تمام چراغهاي مسير پاركينگ، بجز يكي كه بر اثر برخورد هواپيما سقوط كرده بود، سالم مي مانند. 

همان طور كه در تصوير مشاهده مي شود، ضربه اوليه به طبقه اول و تقريبا نزديك به زمين وارد شده است. بدون آن كه به حياط زيبا و باشكوه مقابل ساختمان و يا باند هليكوپتر مقابل آن، صدمه اي وارد شود. 

در واقع 5/8 ميليارد نيوتن فشار وارد بر ساختمان فقط به قسمت كوچكي از حلقه اول صدمه وارد كرده و هواپيما در حلقه دوم متوقف شده است. 

 

آيا آنچه به پنتاگون برخورد كرد يك هواپيما بود؟ 

كليه پرسنل حاضر در مجموعه پنتاگون لرزه حاصل از برخورد هواپيما را زير پاي خود حس كردند. سوخت هواپيما كه در بالهاي آن ذخيره مي شود، بر اثر حرارت ناشي از ضربه آتش گرفت و اين آتش به ساختمان هاي مجاور سرايت كرد. با اين وجود، تعداد تلفات افراد مستقر در ساختمان 125 نفر و مسافران كشته شده 64 نفر گزارش شد. 

خوشبختانه (اگر بتوان اين عبارت را بر زبان راند) محل اصابت هواپيما به ساختمان، قبلا جهت بازسازي و تغيير دكوراسيون داخلي تخليه شده بود و قرار بود محل مزبور را براي مركز فرماندهي جديد نيروي دريايي آماده كنند. 

به اين ترتيب، اكثر اطاقهاي طبقه اي كه ويران شد، خالي از پرسنل بود و فقط در برخي از اطاقها كارگراني كه مشغول بازسازي بودند، حضور داشتند. به همين دليل بيشتر تلفات از غيرنظاميان بود تا نظاميان و در ميان نظاميان كشته شده هم تنها يك افسر جان خود را از دست داد. نيم ساعت بعد از برخورد هواپيما بود كه طبقات بالاي نقطه آسيب ديده نيز فروريخت. 

داستان روايت شده از زبان مقامات رسمي درباره حادثه 11 سپتامبر، پر از نقص است. عبور هواپيما از مسير بزرگراه و پاركينگ پنتاگون بدون هيچ گونه تخريب را نمي توان ممكن دانست و با توجه به دلايلي كه در ادامه ارائه مي شود، دخالت هواپيماي بويينگ در اين ماجرا كاملا غيرممكن به نظر مي رسد. 

در تصويري كه مشاهده مي كنيد با رعايت دقيق نسبتها، تصوير ماهواره اي از پنتاگون پس از حادثه و تصوير گرافيكي بويينگ باهم تركيب شده اند. با توجه به اندازه هاي داده شده (عرض تخريب شده ساختمان و طول بالها) اگر هواپيمايي از مدل بويينگ 757 در اين حادثه دخالت داشت، فقط برخورد دماغه هواپيما همين قدر باعث خرابي مي شد. اگر بخواهيم روايت مقامات رسمي را بپذيريم، بايد قبول كنيم كه هواپيما پس از برخورد دماغه اش، در جا متوقف شده و در نتيجه بالها هيچگونه صدمه اي به ساختان وارد نكرده اند. 

دماغه هواپيما، تركيبي از مواد كربني بسيار مقاوم، بدنه آن از آلومينيم و فلزات بكار رفته در موتورهاي هواپيما نيز ساخته شده از فولادي با قدرت تحمل دماي بسيار است. 

ضربه حاصل از برخورد اين مجموعه عظيم و محكم با سرعت چند صد كيلومتر در ساعت، حتما توام با انفجار بوده ؛ مخصوصا با وجود سوخت ذخيره شده در بالها. اما پس از فرونشاندن آتش هيچ اثري از بقاياي هواپيما در تصوير مخابره شده آسوشيتدپرس ديده نمي شود. در حالي كه اين تصوير در دقايق اوليه پس از خاموش كردن آتش گرفته شده است. 

اد پلاگر مسوول آتش نشاني منطقه آرلينگون در كنفرانس خبري 12 سپتامبر به نكات درخور توجهي اشاره داشت. 

پلاگر به صراحت گفت: گروه او با هدف جلوگيري از گسترش آتش به پنتاگون اعزام شدند، اما از نزديك شدن آنها به نقطه اصلي آتش، جلوگيري به عمل آمد و فقط گروه ويژه تجسس (FEMA'S) و گروه نجات اجازه پيدا كردند كه به نقطه اصلي آتش و لاشه هواپيما نزديك شوند.» 

در اين كنفرانس مباحث و گفتگوهاي جالب ديگري هم مطرح شد. 

يكي از گزارشگران حاضر در كنفرانس از پلاكر سوال مي كرد: هيچ چيزي از لاشه هواپيما باقي مانده بود؟ 

پلاگر: آنچه از هواپيما كه در داخل محوطه به چشم مي خورد و آنچه كه ما در زمان فرونشاندن آتش ديديم، قطعاتي كوچك بود و نه چيزهايي نظير پاره هاي بدنه اصلي هواپيما و ... 

گزارشگر: جناب رئيس، قطعات كوچكي از هواپيما در اطراف محل حادثه در بزرگراه مشاهده شده، مي توانيد بگوييد كه آن هواپيما منفجر شده؟ آيا به نظر مي رسيد كه اين انفجار ناشي از انفجار سوخت هواپيما بود؟ 

پلاگر: مي دانيد، بهتر است كه من وارد اين موضوع نشوم، خيلي از شاهدان عيني مي توانند اطلاعات بهتري در رابطه با اين موضوع و نحوه حركت هواپيما به سوي پنتاگون و بقيه قضايا در اختيار شما بگذارند، اطلاعي نداريم، لااقل من اطلاعي ندارم. 

گزارشگر: سوخت هواپيما كجا رفت؟ فقط...؟ 

پلاگر: ما يك گودال ديديم، فكر مي كنم، آنجا... فكر مي كنم آنجا اثر برخورد دماغه هواپيما باشد. 

هواپيمايي كه فقط دماغه اش با ساختمان برخورد كرد! 

اگرچه، مقامات رسمي نظير نماينده اي از كنگره و يك عضو ارشد ارتش امريكا ادعا كرده اند كه هواپيما را ديده اند اما هيچ كس ديگري، به جز قطعات غيرقابل تشخيص، هيچ قطعه اي از هواپيما را حتي قطعه اي از چرخهاي آن را نديده است. 

دوربين مداربسته مستقر در زواياي پنتاگون از جمله در منطقه فرضي ورود هواپيما نيز گفته هاي مقامات ياد شده را تاييد نمي كنند. دوربين ها در تمام زواياي تحت پوشش و در تمام لحظه هاي حادثه هيچ تصويري از ورود هيچ هواپيمايي ثبت نكرده اند. 

يك بار ديگر گزارش مقامات رسمي را بطور اختصار مرور مي كنيم: خلبان هواپيماي بوئينگ ربوده شده با معرفي خود بجاي يكي از جنگنده هاي F-16 كه ماموريت تعقيب بوئينگ را داشتند، مركز فرماندهي را فريب داده، سيستم دفاعي واشنگتن را خنثي كرده و از جنگ جنگنده هاي F-16 مي گريزد به همين سادگي. هواپيما در حالت افقي به پنتاگون نزديك مي شده كه، به يكباره به حالت عمودي تغيير وضعيت داده به ديواره طبقه اول ساختمان اصابت مي كند. 

دماغه، كابين و بدنه هواپيما به داخل ساختمان فرو مي رود، يك يا هر دو بال هواپيما خارج از ساختمان كاملا مي سوزند و از آنجا كه بدنه اصلي هواپيما به داخل ساختمان فرورفته و از هم پاشيده شده، سوخت ذخيره شده در بالها براي مدتي شعله ور مي شود و آتش به داخل ساختمان ها سرايت مي كند. اين داستان ها واقعا ابلهانه و ساختگي به نظر مي رسد. 

همانطور كه در ابتدا هم اشاره شد، در اولين اطلاعيه پنتاگون هيچ نشاني از هواپيماي بوئينگ يافت نمي شد؛ نظريه هواپيماي انتحاري (Kamikaze) هم نيم ساعت پس از اطلاعيه اول ارائه شد. همچنين در جلسه كميته نيروهاي مسلح مجلس سنا و رئيس ستاد مشترك، هيچ سوالي پيرامون تعقيب هواپيماي خيالي توسط جنگنده ها به ميان نيامد و داستان جنگنده هاي سرگردان دو روز بعد از جلسه كميته نيروهاي مسلح، توسط سازمان دفاع هوايي امريكا ساخته و پرداخته شد. با همه اين اوصاف، اگرچه روايت رسمي مقامات امريكايي بيشتر، عوامفريبي به نظر مي رسد، اما ناپديدشدن 64 سرنشين هواپيماي و كشته شدن 125 تن در حادثه پنتاگون واقعيتي است كه نمي توان به فراموشي سپرد. 

آيا مسافران هواپيما كشته شدند؟ اگر چنين است چه كسي آنها را كشته و به چه دليل؟ و اگر كشته نشدند، كجا هستند؟ اين سوال هايي است كه دولت امريكا بايستي به آنها پاسخ گويد. 

افزون بر اين سوال ها، ما بايد از خود نيز بپرسيم، مقامات دولتي امريكا با اين داستان سرايي ها درصدد پنهان كردن چه چيزي بودند؟ ژنرال وسلي كلارت فرمانده عالي نيروهاي ناتو در جنگ كوزوو در پاسخ به سوال شبكه CNN مي گويد: ما از قبل از نقشه هاي برخي از گروهها (براي حمله به پنتاگون) باخبر بوديم، ولي واضح است كه ما نتوانستيم خود را براي اين حملات آماده كنيم. اين اعتراف معماگونه اشاره اي به تهاجم خارجي ندارد، بلكه انگشت اتهام را به سوي نقطه اي در داخل امريكا نشانه رفته است. 

نگاهي به كينه جويي هاي كهنه در ميان گروههاي طبقه حاكم بر امريكا اين نكته را روشن تر مي كند. شبكه خبري CNN در آن زمان (پانزدهم سپتامبر) با حسني مبارك رئيس جمهوري مصر درباره اين ماجرا يك گفتگوي تلويزيوني پخش كرد. 

به طور يقين اطلاعاتي كه ما الان در اختيار داريم، در آن زمان در اختيار رئيس جمهور مصر نبود و اطلاعاتي كه ما از ميان تحليل ها به دست آورده ايم او در اختيار نداشت. 

اما از سوي ديگر او با دريافت اطلاعات موثق و محرمانه، هفته ها قبل از حادثه مقامات امريكايي را در جريان وقوع چنين حادثه اي قرار داده بود. 

حسني مبارك در اين مصاحبه مي گفت: هيچ ساختار اطلاعاتي در جهان وجود ندارد كه بتواند بگويد، عده اي با هواپيماي مسافربري همراه با مسافرانش به برجها حمله مي كنند و پنتاگون را هدف قرار مي دهند. كساني كه چنين عملي را مرتكب شدند، بايستي اين برنامه ها را مكرر از قبل تمرين كرده باشند. 

مثلا، ساختمان پنتاگون براي يك خلبان ارتفاع زيادي ندارد، براي هدايت يك هواپيماي مسافربري بسوي هدف نه چندان مرتفعي نظير پنتاگون، آن هم با پروازي در ارتفاع پايين، بايستي بارها و بارها اين مسير بصورت تمرين طي شود تا خلبان با موانع متعدد در مسير پرواز كاملا آشنا شود. 

بطور يقين اين برنامه بطور ماهرانه اي طراحي شده و كساني اين مسير و موانع بر سر راه آن را بدقت شناسايي و بررسي كرده اند. 

CNN: شما بر اين باوريد كه اين يك حادثه از پيش طراحي شده و داخلي بوده؟ اگر اين طور است، فكر مي كنيد چه كسي در پشت ماجراست؟ 

مبارك: حقيقت اين است كه من قصد ورود به اين مباحث را ندارم. 

شما امريكايي ها اگر كسي را به جرمي دستگير كنيد بلافاصله به نتيجه گيري مي پردازيد كه: اين كار مصري هاست، كار عربستان سعودي است، كار امارات است و... همه اين ماجراها زير سر عربهاست، به نظر من، كسي قادر به پيش بيني نيست پس بايد صبر كنيم تا ماجرا روشن شود. اگر ماجرای اوكلاهما را به ياد داشته باشيد، بلافاصله بازار شايعه بر عليه عربها داغ شد، ولي بعدا معلوم شد كه عربها در آن نقشي نداشتند. كسي چه مي داند؟ بگذاريد صبر كنيم و ببينيم كه تحقيقات چه چيزي را روشن خواهد كرد. من فكر مي كنم چنين حركتي در امريكا نمي تواند كار خلباني باشد كه با تمرينات خلباني در آموزشگاه خصوصي در فلوريدا، خلبان شده باشد. 

اين همه خلبان براي آموزش خلباني و گرفتن گواهينامه پرواز دوره مي بينند؛ آيا مي شود گفت كه اين همه تروريست بالقوه در امريكا وجود دارد؟ من خود سابقه خلباني دارم و خيلي خوب اين موضوع را درك مي كنم. 

من هم با هواپيماي سنگين پرواز كرده ام و هم با جنگنده هاي سبك. 

آنچه برايم كاملا روشن است، اين است كه اين حركت كار ساده و آساني نبوده، پس بگذاريد فعلا وارد نتيجه گيري نشويم. 

 

هواپيماي خيالي پنتاگون 

كساني كه در بزرگراه نزديك پنتاگون رانندگي مي كردند، صدايي شبيه سوت موتور جت هواپيما را از بالاي سر خود شنيده بودند. صدايي شبيه صداي هواپيماهاي جنگنده و نه صداي هواپيماهاي مسافربري. آنهايي كه هواپيما را ديده بودند گفتند هواپيماي كوچكي بود؛ مثلا هواپيمايي با ظرفيت هشت تا دوازده مسافر. قطعا هواپيماي بويينگ 757 نبود. 

مامور برج كنترل فرودگاه دالاس، دانيل اوبراين، وضعيت پرواز هواپيما بر روي صفحه رادار برج را براي شبكه ABC چنين توصيف مي كند: هواپيما با سرعتي حدود 800 كيلومتر در ساعت بطرف منطقه حفاظت شده اطراف كاخ سفيد در پرواز بود، اما ناگهان با يك گردش خيلي سريع مسير خود را به طرف پنتاگون تغيير داد. 

براي اوبراين همكارانش كاملا روشن بود كه چنين تغيير مسير و گردش سريعي از عهده هواپيماي مسافربري بر نخواهد آمد و هواپيما قطعا از انواع جنگنده است. 

گفته مي شود كه هواپيما با كمترين صدمه به نماي بنا در دل ساختمان فرو نشسته و با عبور از هر لايه از ساختمان تودرتوي پنتاگون، حفره هايي به ترتيب بزرگ و بزرگتر ايجاد كرده و سرانجام در دهانه اي گرد به قطر 5/2 متر از حركت بازايستاده. هواپيما در برخورد با اولين حلقه از ديوارهاي پنتاگون آتش مي گيرد، دامنه وسيعي از آتش از داخل به ساختمان بيرون سرايت مي كند و آتش با چنان سرعتي گسترش مي يابد كه از تجهيزات ايمني آتش نشاني ساختمان هم كاري ساخته نيست. 

اين شكل آتش سوزي و حالت تخريب و همچنين صورت وقوع حادثه فقط مي تواند از عهده آخرين نسل از موشكهاي AGM بربيايد، موشكي با كلاهكي از مواد انفجاري هسته اي BLU و با هدايت سيستم هاي GPS اگرچه ظاهر اين سلاح شبيه هواپيماهاي مسافربري كوچك است، اما مسلما هواپيما نيست. 

صداي اين سلاح در حال پرواز شباهت زيادي به صداي هواپيماهاي جنگنده دارد، و دقت هدف گيري اين سلاح به كمك GPS به حدي است كه مي تواند از طريق پنجره وارد ساختمان شود. درهم شكستن قوي ترين لايه هاي بتون تمام زره ها و سپرهاي دفاعي از مشخصات برجسته اين سلاح به شمار مي آيد. حرارت حاصل از برخورد اين سلاح به هدف، از مرز دو هزار درجه سانتي گراد مي گذرد و گسترش سريع آتش سوزي را باعث مي شود. 

قبلا به ساختار دفاع ضد هوايي پيشرفته پنتاگون كه همزمان منطقه كاخ سفيد را هم پوشش مي دهد اشاره كرديم. ساختاري كه به قول مقامات ارشد امريكا، در هنگام حمله به پنتاگون هيچ نوع عكس العمل دفاعي از خود نشان نداده بود. 

اما اين نكته را نيز نبايد فراموش كرد كه رادارهاي دفاع هوايي منطقه پنتاگون، با دريافت رمز عبور، فقط به هواپيماها و سلاحهاي دولتي اجازه ورود به حريم هوايي منطقه را مي دهند. به عبارت ديگر هيچ هواپيمايي بدون ارسال كد رمز به پايگاه ضد هوايي نمي تواند از ديوار آتش ضد هوايي ها بگذرد. پس مي توان گفت كه اين حمله احتمالا از سوي گروهي از ماموران ارتش امريكا بر عليه گروهي ديگر از ارتشيان تدارك و اجرا شده است. 

و حالا آيا سرپوش گذاشتن بر حقايق پشت پرده حادثه پنتاگون، به قصد پنهان نگهداشتن اختلافات داخلي، محدود به حادثه پنتاگون است يا اين كه بوش و دولت او حقايق و موارد ديگري در رابطه با حوادث 11 سپتامبر را همچنان پنهان نگاه داشته اند؟ 

 

موشك يا هواپيما؟ 

بد نيست يكبار ديگر گزارش هاي خبري حمله به نيويورك را مرور كنيم. روز يازدهم سپتامبر 2001، ساعت 50/8 دقيقه صبح، شبكه خبري CNN، با قطع برنامه عادي خود، گزارش داد كه يك هواپيماي مسافربري با برج شمالي تجارت جهاني برخورد كرده است. از آنجا كه هنوز فيلمي از محل حادثه گزارش نشده بود، تصوير ثابتي از برج منهتن در حالي كه دود از آن بيرون مي زد نشان داده شد. 

سال 2001 را شايد بتوان بدترين دوران تاريخ خطوط هوايي امريكا دانست. قبل از يازدهم سپتامبر شركتهاي هواپيمايي ورشكستگي را در چند قدمي خود احساس مي كردند. خدمات فني هواپيماها در ارزان ترين و سطحي ترين صورت رفع و رجوع مي شدن و برجهاي مراقبت فرودگاه ها خدمات مطمئني ارائه نمي كردند و تراكم هوايي بيش از حدي كه در اطراف فرودگاه و شهر نيويورك وجود داشت، باعث بي نظمي گسترده اي شده بود. 

لذا پس از اولين گزارش CNN، آنچه ذهن مخاطب را به خود مشغول مي كرد، تاسف بر اين شاهكار خطوط هواپيمايي امريكا بود. 

اگرچه امكان هر حادثه اي غير از تصادف هوايي وجود داشت، اما CNN در خبر بعدي گزارش داد كه: اين حادثه مي تواند حمله اي تروريستي باشد. در گذشته اي نه چندان دور، يعني در 26 فوريه 1993، يكبار برج تجارت جهاني مورد حمله قرار گرفته بود. در آن زمان با انفجار يك وانت استيشن پر از مواد منفجره در پاركينگ زيرزمين ساختمان، شش نفر كشته و هزاران تن ديگر زخمي شدند. حمله سال 1993 به گروههاي مسلح اسلامي نيويورك به رهبري شيخ عمر عبدالرحمان نسبت داده شد. 

مفسر خبري CNN معتقد بود در صورت عمدي بودن حادثه كار، احتمالا كار گروههاي بنيادگراي اسلامي به رهبري اسامه بن لادن ، ميليونر سعودي است. بن لادن كه از او به عنوان پشتيباني كننده مالي اين عمليات ياد مي كنند، در تاريخ 23 اوت 1996 از پناهگاهش در افغانستان، فتوايي مبني بر يك جهاد مقدس عليه امريكا و اسرائيل صادر كرده بود. حملاتي كه در هفتم اوت 1998 بر عليه سفارتخانه هاي امريكا در نايروبي (كنيا) و دارالسلام (تانزانيا) تدارك شده بود را هم به وي و گروه او نسبت مي دهند. 

لذا، درچند سال اخير، بن لادن به دشمن شماره يك امريكا شهرت يافت و پليس فدرال امريكا براي كله او پنج ميليون دلار جايزه تعيين كرد و شوراي امنيت سازمان ملل از دولت طالبان خواست او را جهت محاكمه تسليم كند. 

دولت امريكا نيز همواره در پي محاكمه غيابي بن لادن در دادگاه نيويورك بوده و هست. بعد از حادثه، شبكه هاي تلويزيوني امريكا، يكي بعد از ديگري پخش زنده و مستقيم از حادثه نيويورك را آغاز كردند و بينندگان تلويزيون برخورد دومين هواپيما به برج جنوبي مركز تجارت بين المللي را به طور زنده از شبكه هاي تلويزيوني امريكا مشاهده كردند. تصويربرداران شبكه هاي تلويزيوني كه تا لحظاتي قبل از 9و 3و دقيقه صبح ، مشغول تهيه گوياترين تصوير از آتش سوزي برج شمالي بودند، به يكباره دوربين ها را به طرف هواپيمايي متمركز كردند كه با سرعت زياد به برج جنوبي نزديك شد. 

لحظه اصابت اين هواپيما به برج دوم را ميليون ها نفر به طور زنده از گيرنده هاي خود ديدند. در آن لحظه هيچ كس ترديد نكرد كه امريكا در خاك خود مورد حمله تروريست ها قرار گرفته است. پس از دو حمله هوايي نزديك به هم، وحشت از حملات تكميلي زميني و كماندويي تروريست ها باعث شد كه تمام بندرها، پل ها و تونل ها بسته اعلام شود. پليس نيويورك در ساعت 9 و 40 دقيقه طي اطلاعيه اي، حمله هوايي به ساير برجها را هم محتمل دانست و بيست دقيقه بعد يعني راس ساعت 10 صبح، همزمان با اعلام خبر حمله به پنتاگون، مردم دنيا مستقيما شاهد فروريختن برج جنوبي بر صفحه تلويزيون ها بودند. 

ساعت 10 و 29 دقيقه نوبت به سقوط دومين برج (برج شمالي) رسيد و منهتن در زير چادري از دود و غبار پنهان شد. احتمال آن مي رفت كه دهها هزار نفر در اين حادثه كشته و زخمي شده باشند. بعدها معلوم شد كه حرارت حاصل از برخورد و انفجار بسيار شديد هواپيماها، سازه هاي فلزي ساختمان را ذوب كرده و ستونها تحمل بار فوقاني را از دست دادند. جرج پاتاكي فرماندار نيويورك، با بسيج تمامي دفاتر ايالتي از گارد ملي خواست كه به نجات مصدومان حادثه بشتابند. 

او گفت: من هيچ فكري جز نجات كساني كه در آن دو برج گرفتار شده اند ندارم. انگار همه آنها دوستان و بستگان من هستند براي نجات آنها از هيچ كوششي فروگذار نكنيم. ساعت 11و2 دقيقه صبح راديو نيويورك وان خطاب به اهالي نيويورك، اطلاعيه اي را پخش كرد. 

مفاد اين اطلاعيه كه رودولف گيلياني، شهردار وقت نيويورك در يك تماس تلفني آن را براي شنوندگان راديو خواند، از اين قرار بود: از تمام كساني كه خارج منطقه منهتن قرار دارند درخواست مي كنم كه از منزل و محل كار خود خارج نشوند. اگر در منطقه تجاري شهر قرار داريد، براي تسهيل در عمليات نجات از منطقه حادثه ديده گرفته به آرامي به سمت شمال شهر حركت كنيد، تا ما بتوانيم عمليات نجات را هرچه سريعتر و بهتر انجام دهيم. 

پس از پخش اين اطلاعيه، جمعيتي بالغ بر دهها هزار نفر، با پاي پياده از روي پلها، به خارج از منهتن گريختند (پلها قبلا به روي اتومبيل ها بسته شده بود) ساعت 20/5 عصر، برج شماره هفت مركز تجارت بين المللي هم، بي آن كه هواپيمايي به آن برخورد كند، فرو ريخت. 

اين برج قبل از حادثه كاملا تخليه شده بود مركز خدمات امدادي نيويورك، علت ريزش برج هفتم را ناشي از اثر جانبي فروريختن دو برج شمالي و جنوبي تشخيص داد. از آنجا كه فروريختن ساير برجها نيز محتمل به نظر مي رسيد و امكان داشت تلفات، لحظه به لحظه بيشتر و بيشتر شود، اين مركز سفارش حمل سي هزار كيسه ملحفه پلاستيكي براي حمل اجساد احتمالي را داد. پس از گذشت يك شبانه روز بود كه ويرايش دوم داستان 11 سپتامبر اين گونه تنظيم شد: گروه هاي نظامي اسلامگراي وابسته به شبكه بن لادن، در گروههاي پنج نفره و مسلح به تيغهاي موكت بري، هواپيماها را در اختيار گرفته بودند. آنها با قرباني كردن خود هواپيماها را به سبك خلبانان انتحاري ژاپني (Kamikaze) به برجها كوبيدند. 

در نگاه اول همه چيز كاملا روشن و انكارناپذير مي نمود، اما هرچه در شرح وقايع منتشره عميق تر مي شديم، تناقض هاي بيشتري آشكار مي شد. اف.بي.آي، 2 هواپيماي ياد شده را از نوع بوئينگ 767 شناسايي كرد. يكي از آنها پرواز شماره 11 شركت هواپيماي امريكن ايرلاين بود كه در مسير بوستن- لوس آنجلس پرواز مي كرد و ديگري پرواز شماره 175 شركت يونايتد ايرلاين بود كه او هم در همان مسير بوستن- لوس آنجلس در پرواز بود. 

هر دو شركت هوايي هم گم شدن هواپيماهاي خود را تاييد كردند. 

برخي از مسافران هواپيما توانستند لحظه هايي از ماجراي عمليات را براي بستگان و دوستان خود به وسيله تلفنهاي همراه گزارش كنند. از ميان گفته هاي مسافران معلوم شده كه همه را در انتهاي هواپيما جمع كرده بودند. به عبارت ديگر، همه را از محل اصلي عمليات كه كابين خلبان باشد دور نگاه داشتند. تعداد مسافران به عمد و يا سهو بسيار كمتر از ظرفيت اصلي هواپيما بود. 

در پرواز شماره 11 امريكن ايرلاين، 81 نفر و در پرواز 175 يونايتد ايرلاين 56 نفر بودند در حالي كه ظرفيت هريك از هواپيماها 239 نفر است. بنا به اطلاعاتي كه از مسافران به دست آمده، هواپيماربايان به سلاح سرد مسلح بودند. 

زماني كه تمام فرودگاه ها بسته اعلام شده و تمام هواپيماهاي در حال پرواز، جهت كنترل، مجبور به فرود در نزديك ترين فرودگاه شدند، در بازرسي FBI از داخل 2 هواپيما، دو عدد تيغ كاتر در زير تشك صندلي ها كشف شد. اين هواپيما، پروازهاي شماره 43 (نيويورك- لوس آنجلس) و 1729 (نيويورك- سانفرانسيسكو) اعلام شدند. بعدها سازمان CIA، چندين كيسه تيغ كاتر در محل اقامت بن لادن در افغانستان پيدا كرد. 

سازمان سيا، تيغهاي كشف شده در منزل بن لادن را، شاهدي بر تمرين و آمادگي چريكهاي اسلامي در به كار گرفتن اين سلاحها دانست و حالا جالب اينجاست كه عبور دادن سلاحهاي گرم از جنس كامپيوزيت (سلاح هاي گرمي كه از آلياژ مخصوص ساخته شده و دستگاه هاي كنترل هواپيما قادر به شناسايي آن نيست). 

به داخل هواپيماكاري به مراتب راحتتر از عبور دادن تيغهاي فولادي است. نمي توان باور كرد كه بن لادن، مرتكب چنين بي احتياطي بزرگي شده باشد. اما واقعا چرا پاي سلاح سرد و تيغ كاتر به ميان كشيده شد؟ پاسخ روشن است: افكار عمومي مردم امريكا، چنين شكل گرفته كه عرب ها و چريكهاي اسلامي، اغلب قربانيان خود را با سلاح سرد مي كشند. آن هم به سبك بريدن گلوي قرباني! پيش كشيدن موضوع كاتر، عرب بودن تمام هواپيمارباها را القا مي كند. 

موضوعي كه در افكار قالبي جامعه امريكا نسبت به عربها، نيازي به اثبات ندارد. هواپيما براي اين كه برج و هدف را به خوبي ببينيد و نشانه رود، بايستي ارتفاع خود را به مقدار قابل توجهي كاهش مي داد تا درست رودرروي هدف قرار بگيرد. نماي شهر از ارتفاع بالا چيزي شبيه نقشه راهنماي شهري است. 

علايم و نشانه ها ناپيداست و برج از نماي فوقاني، اصلا مناسب هدف گيري نيست. براي اصابت به نقطه موثر، هواپيما بايستي در ارتفاع بسيار پايين، هر لحظه تغيير موقعيت دهد و مانور بسيار ظريفي را به نمايش گذارد. 

تنظيم ارتفاع هواپيما از زمين و ساختمان هاي اطراف و همچنين هدايت مستقيم به طرف نقطه موثر برج، كاري بسيار دقيق و حرفه اي را مي طلبيد. عرض برج حدود 75 متر و طول بالهاي بوئينگ 767، حدود 55 متر است و فيلمهاي ويدئويي از حادثه نشان مي دهد كه هواپيما درست در وسط برج فرو مي رود. 

در حالي كه اگر در هدايت هواپيما فقط 65 متر (در محل هدف و نه از لحظات اول هدفگيري) خطا پيش مي آمد، هواپيما با همان سرعت، بدون برخورد با هدف، از كنار برج مي گذشت. دشواري هدف گيري زماني ملموس تر مي شود كه بدانيم اين فاصله (65 متر) در سرعت 460 كيلومتر بر ساعت در زماني حدود 3/0 ثانيه طي مي شود. 

با توجه به قدرت مانور اندك بوئينگ 767، اين هدف گيري براي خلبانان پرتجربه هم باورنكردني است؛ چه رسد به خلبان هاي آماتور و در مرحله آموزش! براي هواپيماي اول باد در جهت موافق مي وزيد و اين حالت حفظ تعادل هواپيما را براي خلبان آسان مي كرد. اما باد مخالف، با فشارهاي چرخشي خود از روبه رو، هدايت دومين هواپيما را براي خلبان، پيچيده و مشكل كرده بود. 

با اين حال اين خلبان هم هواپيما را به نقطه اي حساس تر از پيش و در ارتفاع پايين تر و در وسط برج دوم كوبيد. 

در نظرخواهي از خلبانان پرتجربه در مورد كيفيت و دقت عمل هواپيماربايان در اين ماجرا، اغلب معتقد بودند در اين حرفه كمتر كسي پيدا مي شود كه بتواند مدعي چنين پرواز دقيقي باشد؛ چه رسد به خلبانهاي تازه كار و آماتور. 

البته براي انجام چنين پرواز دقيقي، روش مطمئني وجود دارد: استفاده از امواج راديويي هدايت گر هواپيما. 

امواجي كه از محل هدف منتشر شده و هواپيما را بصورت خودكار به سمت خود هدايت مي كند. به منظور جلوگيري از كشف محل استقرار فرستنده هدايتگر امواج، اين امكان وجود دارد كه فرستنده ها فقط در لحظه مورد نياز روشن و فعال شده باشند. به هر حال از گروه هواپيماربايان، بايستي كسي يا كساني هم از روي زمين، بخشي از عمليات را هدايت مي كردند. 

اگر چنين باشد و بخشي از هدايت، از طريق فرستنده هاي راديويي انجام شده باشد، ديگر چه نيازي است به افراد متعددي از خلبانان كارآموز در داخل هواپيما؟ فقط كافي است كه، 1 الي 2 نفر از هواپيماربايان پس از در دست گرفتن كنترل هواپيما، هواپيما را بحالت پرواز اتوماتيك درآوردند. در واقع براي هدايت چنين پرواز دقيقي، در اصل، هيچ نيازي به ربودن هواپيما و گروگانگيري نيست. 

كافي است، قبل از پرواز، با دستكاري سيستم كامپيوتري هواپيما، قصد طراحان عمليات عملي شود و حتي با تكنولوژي جديد گلوبال هاوس نيازي به عمليات نامطمئن دستكاري كامپيوتري هواپيما در روي زمين هم نيست! اين سلاح جديد وزارت دفاع امريكا قادر است كه هواپيماي در حال پرواز را تحت كنترل مركز هدايتگر زميني يا هوايي خود درآورد. هواپيماي بوئينگ نيز احتمالا تحت چنين شرايطي بصورت كنترل از راه دور و شبيه هواپيماهاي بدون خلبان، به سمت هدف هدايت شده است. 

 

شاهكار خطوط هوايي آمريكا 

پس از فروريختن برج ها، آژانس مديريت حوادث غيرمترقبه امريكا (FEMA) هياتي مركب از اعضاي انجمن مهندسان عمران امريكا را مامور تحقيق تفحص پيرامون حادثه كرد. در گزارش اوليه اين انجمن، چنين آمده بود كه: حرارت بسيار شديد حاصل از انفجار سوخت هواپيما، ساختار فلزي مركز ساختمان را تا جايي تضعيف كرد كه قادر به تحمل بار فوقاني طبقات بالا نبود. 

اما اين فرضيه، از طرف انجمن آتش نشانان نيويورك، به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و نشريه Fire Engineeing با ارائه جداول و محاسبات نشان داد كه ستونهاي مركزي برج پس از آن حرارت هنوز مقاوم بوده و قادر بودند مدتهاي طولاني دوام بياورند. ماموران آتش نشاني كه زودتر از بقيه در محل حاضر شده بودند، كاملا مطمئن بودند كه لحظاتي قبل از فروريختن برج، صداي انفجاري از طبقات زيرين ساختمان شنيده اند. آن ها حتي خواستار بررسي اين موضوع توسط مراكز تحقيقاتي مستقل شدند. سازمان آتش نشاني نيويورك در صدد بود كه نوع ماده انفجاري در انفجار زيرزمين را بيابد، اما هيچ جوابي بدست نيامد. همچنين در رابطه با انفجاري كه منجر به كشته شدن گروهي از ماموران نجات، در طبقه همكف برج شد هم، سوال ها بي پاسخ ماند. 

وان رومرو، چهره سرشناس موسسه تحقيقات و فن آوري معدن واقع در نيومكزيكو هم معتقد بود كه اين كار فقط در قالب انفجار مي توانست صورت گرفته باشد. مركز تجارت جهاني كه ظاهرا كاربري غيرنظامي داشته، جايگاهي نظامي را هم در دل خود پنهان داشته بود و به اين ترتيب از هزاران نفر قربانيان اين حادثه، بدون آن كه بدانند، به عنوان ديوار دفاعي استفاده مي شده است. 

مخفيگاه هاي CIA نه تنها در برج شماره هفت كه در ساير ساختمان ها و در طبقات زيرين گسترده بود. پايگاه اطلاعاتي CIA در برج شماره هفت، از سال 1950 ماموريت داشت تا تردد هيات هاي خارجي در سازمان ملل را زيرنظر بگيرد. اما در زمان رياست جمهوري كلينتون به طور غيرقانوني، دامنه فعاليت هايش را به جاسوسي الكترونيكي در سطح منطقه منهتن گسترش داد و در عمل، تمامي ساز و برگها و مكانيزم هاي ضدشوروي در زمان جنگ سرد، يكجا در خدمت جاسوسي اقتصادي قرار گرفت. 

با اين ترتيب، پايگاه اطلاعاتي CIA واقع در نيويورك به مهمترين پايگاه اطلاعات جاسوسي اقتصادي تبديل شد. 

اين تجديد ساختار غيرقانوني و خودسرانه، زمينه ساز درگيري هاي شديدي بين اين مركز و ساير شاخه هاي ساختار سنتي CIA شد. 

اگر به گذشته اي نه چندان دور برگرديم، بعيد نيست حمله 26 فوريه سال 1993 به برج تجارت جهاني كه 6 كشته و هزاران زخمي بر جاي گذاشت هم در اصل، با هدف تخريب اين مركز سري CIA طراحي و اجرا شده بود. اگرچه اين مركز در آن زمان به توسعه يافتگي سال 2001 نبود. 

با توجه به اين نكته كه در زمان فعاليت برجهاي دوقلو، به طور معمول 30 تا 40 هزار نفر در آن تردد داشته و به كار مشغول بودند، از آنجا كه هر يك از برجها شامل يكصد و دوطبقه بود، به طور متوسط هر طبقه يكصد و سي و شش نفر را در خود جاي مي داد. در حادثه برج شمالي ، هواپيماي بوئينگ ، طبقات بين طبقه 85 و طبقه 80 را مورد اصابت قرار داد. 

ساكنان اين طبقات را بايستي در رديف كساني قرار داد كه در همان لحظات اول با اثر ضربه شديد و حرارت حاصل از انفجار، نابود شدند. اما با بالا گرفتن شعله هاي آتش، افرادي كه در طبقات بالاتر از هشتادمين بودند هم بدون هيچ راه فراري خود را گرفتار آتش ديدند. رخي بين تسليم در برابر آتش و پريدن از پنجره، راه دوم را انتخاب كردند. 

اندكي بعد، زمان فرو ريختن ساختمان فرا رسيد و تمامي كساني كه در سي طبقه فوقاني ساختمان گرفتار بودند نيز تسليم مرگ شدند. 

با محاسبات ما از معدل ساكنان هر طبقه، تعداد كشته شدگان نبايستي كمتر از 4080 نفر مي شد، اما گزارش رسمي نهم فوريه 2002، مجموعه تلفات دو حادثه را 2843 نفر اعلام كرد. 

تازه اين تعداد ، شامل مسافران و خدمه هواپيما اعضاي گروه ، پليس و گروه نجات كه هنگام فرو ريختن برجها درزير آوار ماندند هم مي شد. در رابطه با حادثه مركز تجارت جهاني، افاضات رئيس جمهور جرج بوش شنيدني است، اين گفتگو در جريان ملاقات رئيس جمهور با شهروندان اورلاندو در فلوريدا به تاريخ چهارم دسامبر انجام شد. 

سوال: جناب رئيس جمهور، اولا اين كه، شايد شما نيز نتوانيد تصور كنيد چه تلاشهايي براي اين آب و خاك انجام داده ايد؛ ثانيا، علاقه منديم بدانيم پس از شنيدن خبر حمله تروريست ها (به مركز تجارت جهاني) چه احساسي داشتيد؟ (تشويق و كف زدن حضار) 

رئيس جمهور جرج بوش: از شما متشكرم، جردن! (مجري مراسم) خوب، جردن، نمي تواني تصور كني كه پس از شنيدن حمله تروريست ها، در چه شرايطي قرار گرفتم. من در فلوريدا بودم و Andy card رئيس ستادم همراه من بود. قرار بود در كلاس درس براي بچه ها راجع به برنامه مطالعاتي و كارهاي آنها صحبت كنم. تا زمان رفتن به كلاس در فضاي بيرون منتظر نشسته بودم، آنجا بودم كه برخورد هواپيما با برج را ديدم، البته تلويزيون روشن بود، من خودم زماني پرواز مي كردم، با خودم گفتم، خوب، اين هم يك خلبان ناشي، گفتم اين بايد، حادثه وحشتناكي باشد يكباره خشكم زد، فرصت فكر كردن به اين موضوع نبود، من توي كلاس نشسته بوم و Andy رئيس ستادم هم آنجا نشسته بود، بطرف من آمد و گفت، هواپيماي دوم هم به برج خورد، به امريكا حمله شده. جردن! در لحظات اول، نمي دانستم چه تصميمي بگيرم. تو مي داني من در دوره اي بزرگ شدم كه حمله به امريكا مفهومي نداشت و هيچ وقت چنين تصوري هم در ذهنم شكل نگرفته بود، شايد پدر و مادر شما هم هرگز چنين تصوري را نداشتند و من در آن لحظه كوتاه با خودم فكر كردم، حمله به آمريكا چه مفهومي ممكن است داشته باشد، من مي دانستم كسي قدرت پرداخت تاوان حمله به امريكا را ندارد. 

خوب، از قرار معلوم، رئيس جمهور امريكا، طبق گفته خودش، چند ثانيه پس از برخورد اولين هواپيما به برج، تصوير اين حادثه را ديده است. به طور يقين، اين تصاوير، از ميان تصاويري كه مستندسازان فرانسوي julesو Gedeon Navdetو به طور اتفاقي از حادثه گرفتند انتخاب نشده بوده چون اين مجموعه اولين بار، سيزده ساعت بعد توسط موسسه Gamma پخش و منتشر شد. 

تصاويري كه جرج بوش چند لحظه بعد از برخورد هواپيما به برج اول (شمالي) مشاهده كرد، يقينا تصاوير موسسه Gamma نبوده و بايستي تصاوير سري ديگري بوده، كه بدون درنگ به محل استقرار رئيس جمهور ارسال شده باشد، به طور يقين تجهيزات مخابراتي محرمانه اي از قبل در اطاقي كه براي رئيس جمهور در محل دبستان اختصاص داده شده، تدارك ديده بودند و اگر سازمان اطلاعات امريكا، فيلم برخورد اول را تهيه كرده باشد، به اين معني است كه آنها از قبل آماده چنين حادثه اي بوده اند و در اين صورت بايد پرسيد چرا اقدامي در جهت نجات دوستان و هموطنان خود انجام ندادند؟ نتايج مطالعات ما، به طور خلاصه از اين قرار است كه: تروريست ها با تدارك تجهيزات و همكاراني در بخش زميني، عمليات را به انجام رساندند. 

بخش زميني عمليات ماموريت داشت كه دو منبع راديويي هدايت گر هواپيما را در زمان مشخص فعال كرده و همچنين قبل از وقوع حادثه، با هشدار و تهديدات تلفني به افراد مستقر در برجها، تلفات را به حداقل رسانده و در نهايت به تخريب انفجاري طبقات زيرين هر سه برج شمالي، جنوبي و شماره 7، اقدام كنند، تمام اين مراحل در مقابل چشمان سازمان اطلاعاتي امريكا صورت گرفت، بي آن كه قدمي در توقف آن بردارند. 

آيا مي توان پذيرفت كه عملياتي تا اين حد دقيق و عظيم، از ذهن و فكر مرداني در دل غارهاي افغانستان تراوش كرده و يا توسط تعداد انگشت شماري از شبه نظاميان اسلامي صورت پذيرفته باشد؟ 

 

كاخ سفيد و موش كورها 

از آن روز ناخوشايند روايتي رسمي به جاي مانده است، از اين قرار: Robert Mueler رئيس سازمان FBI پس از دومين حمله بلافاصله، شرايط اضطراري موسوم به 3 Conplan را اعلام فعال كرد. در اين شرايط، تمام موسسات دولتي پس از آگاهي از نوع حادثه، با تمام امكانات تحت امر مركز اطلاعات و عمليات FBI موسوم به SICO و همچنين ستاد مقابله با حوادث غيرمترقبه CDRG قرار مي گيرند. 

با اعلان وضعيت Conpaln تمام مراكز تجمع خصوصي و دولتي، از مراكز آسيب پذير و در معرض حملات تروريستي شناخته شده و بلافاصله پس از خارج كردن افراد از محل، بسته مي شوند. ساعت ده صبح ناگهان، سرويس امنيتي مسوول حفاظت از مقامات ارشد، با اعلان شرايط اضطراري، اطلاعيه جديدي صادر مي كند: كاخ سفيد و هواپيماي اختصاصي رئيس جمهور هر دو در معرض هجوم قرار دارند. در غياب رئيس جمهور، جانشين و معاون وي، ديك چني، به مركز عمليات در شرايط اضطراري اين مركز فرماندهي زيرزميني، درست زير يال غربي ساختمان كاخ سفيد حفر شده است. پس از استقرار چيني، طرح تثبيت و استمرار حكومت جهت اجرا، ابلاغ مي شود. 

بنا به دستورالعمل اين طرح، مقامات ارشد سياسي كشور، مقامات اجرايي و همچنين اعضاي كنگره امريكا به محل امني هدايت و از اين طريق توسط هلي كوپترهاي نيروي دريايي به دو پناهگاه ضداتمي منتقل مي شوند. 

اين پناهگاه عبارتند از (Mount Weather) در ويرجينيا و ديگري «Raven Rock MMountain» در نزديكي كمپ ديويد نباشد و به پايگاه «R» شهرت يافته به پايگاه اول كه به فناوري هاي پيشرفته مجهز شده پايگاه اصلي و پايگاه R، نقش جايگزيني دارد، اين پايگاه هاي پيشرفته بجاي مانده از دوران جنگ سرد مي تواند پذيراي هزاران ميهمان ناخوانده باشد، اما جناب رئيس جمهور به چه مشغول اند؟ جرج بوش در حال عزيمت به واشنگتن بود كه مسير خود را به سمت پايگاه «Barksdale» واقع در لويزيانا تغيير داد، هواپيماي رئيس جمهور بدون توقف در اين پايگاه، عزم پرواز به پايگاه هوايي (offutt) در نبراسكا نمود. 

پايگاه اخير (offutt) مركز فرماندهي استراتژيك امريكا است و فرمانهاي مراحل آماده سازي، تعين اهداف و حملات اتمي از اين مركز صادر مي شود. 

هواپيماي رئيس براي در امان ماندن از حملات، فاصله دو پايگاه نظامي را در ارتفاع كم و در پناه جنگنده هاي محافظ، بطور زيگ زاگ، پرواز كرده بود. براي محافظت از رئيس جمهور در مقابل حمله احتمالي تك تيراندازان از باند فرود و محل توقف هواپيما تا آستانه ساختمان پايگاه، راهرويي فولادي از اتومبيل هاي نظامي شكل گرفت. عمليات حفاظت از مقامات بلندپايه كشور تا ساعت شش بعدازظهر يعني زمان خروج جرج بوش از پايگاه و پرواز به سمت واشنگتن ادامه داشت. 

برنامه «Meet the Press» شبكه NBC در شانزدهم سپتامبر ميزبان ديك چيني، معاون رياست جمهوري بود، شرايط و چگونگي اعلام شرايط اضطراري توسط سازمان اطلاعات، در اين مصاحبه شرح داده شده است،6 اين گفتگوها توسط Tim.Russert مجري برنامه meetthepress صورت پذيرفته. 

چني: چند دقيقه اي در دفترم [يال شمالي كاخ سفيد] مشغول تماشاي شكل گيري حوادث بودم و تازه مي خواستم فكر كنم كه چه بايد بكنم كه مامور سازمان امنيتي، داخل اطاق شد، بدون اين كه مرا «Sir» خطاب كند يا رسمي و مودبانه برخورد كند گفت ما بايد فورا از اطاق خارج شويم و بدون درنگ مرا گرفت و ... 

راسرت: يعني عملا شما را بلند كرد و برد؟ 

چني: آره، مي دونيد، اونها از من درشت تر و بلندترند، و همين طور كه منو با خودشون مي بردند پاهام زمين مي خورد، بالاخره منو كاملا بلند كردند و رفتند داخل راهرو، از اونجا هم از پله ها پايين رفتند. 

از پله ها و راهروها و ... تا به زيرزمين كاخ سفيد كه براي شرايط اضطراري از خيل تدارك شده، علت اين اقدام آنها گزارشي بود مبني بر تغيير مسير تروريست ها بسمت كاخ سفيد. 

راسرت: اين همان پرواز شماره 77 بود كه از دالاس بلند شده بود؟ 

چيني: از قرار معلوم همان پرواز شماره 77 بود كه دالاس را به مقصد اوهايو ترك كرده بود. 

او در اين مسير تروريست ها هواپيما را ربودند، اونها فرستنده هواپيما را خاموش كرده بودند، بعدا گزارش شد كه هواپيما در اوهايو سقوط كرده، ولي اين طور نبود، البته آنها مسير رو دور زدند و يكسره بطرف واشنگتن آمدند، يا بهتر بگيم كه اونها در اصل بقصد كاخ سفيد و ... 

راسرت: در حقيقت هواپيما كاخ سفيد را دور زد؟ 

چني: كاخ سفيد رو دور نزد، ولي بسمت كاخ سفيد در حركت بود، سازمان امنيتي با سازمان هواپيمايي كشوري (FAA) بطور دايم در تماس بودند، اين هماهنگي بعد از حادثه برج تجارت جهاني بوجود آمد. 

راسرت: از طريق رادار. 

چني: فرماني كه هواپيما وارد منطقه خطر شد و معلوم شد كه قصد حمله به كاخ سفيد رو داره، آن وقت بود كه منو برداشتند و با خودشون به زيرزمين كاخ بردند، اين كه هواپيما به كاخ برخورد نكرد، كاملا معلومه، اما، آنچه كه سايت رادار ثبت كرده، نشان مي ده هواپيما دوري زد و از كاخ دور شد و دوباره برگشت و بعد به پنتاگون خورد. 

چنی: ما از طريق سازمان اطلاعات كشور، متوجه شديم كه هواپيماي رئيس جمهور در معرض خطره، رئيس جمهور هم در هواپيما بود. 

راسرت: واقعا قصد داشتند به هواپيماي رئيس جمهور حمله كنند؟ شما كاملا مطمئن بوديد؟ 

چني: من مطمئن بودم، حالا، شما مي دونيد، ممكنه يك آدم نامتعادل اين تلفن رو زده باشه، اما وسط او جريانات امكان بررسي اين كه كي اون تلفن رو زده نبود. 

من فكر مي كنم اون تهديد، چيزي نبود كه بشه بسادگي ازش گذشت، براي همين هم بود كه سازمان اطلاعات منو در جريان گذاشت، همين كه منو به پناهگاه كاخ بردند، در تماس تلفني و بعد از شرح ماجرا براي رئيس جمهور، به او گفتم فعلا از مراكز تهديد خودشو دور نگه داره، خوب من هم به مركز عمليات در بحران يا «PEOC» رفتم، اونجا از طريق معاون راه و ترابري كشور NormMineta يا هواپيمايي كشوري (FAA) در تماس بودم معاون رئيس جمهور اقرار مي كند كه بطور غيرمنتظره توسط مامور حفاظت اش از احتمال حمله به كاخ سفيد مطلع و به اجبار به پناهگاه كاخ منتقل شد و معلوم شده هواپيماي ربوده شده از نوع بوئينگ 77، ناتوان از يافتن كاخ سفيد بر فراز واشنگتن در حال گشت زني بوده و سرانجام بر پنتاگون سقوط مي كند. دومين اخطار حمله به هواپيماي رئيس جمهور زماني به سازمان اطلاعات كشوري مي رسد كه ماموران اين سازمان در حال جابجايي و انتقال مقامات ارشد و اعضاي كنگره به محل امن بودند. 

ظاهرا يك هواپيماي ربوده شده ديگر قصد كوبيدن هواپيما به هواپيماي رئيس جمهور را داشته است. يك بار ديگر و تناقضي ديگر در روايت مقامات رسمي از حادثه. 

ريك چيني رئيس جمهور يك بار هدف هواپيماي ربوده شده را كاخ سفيد و هواپيماي رئيس جمهوري اعلام مي كند و بار ديگر پرواز شماره 77 ساخته ذهن اش را بر پنتاگون فرود مي آورد. تصور گشت زني هواپيما بر فراز كاخ سفيد با هدف يافتن هدف نيز از فرآورده هاي ذهن خلاق! جناب معاون است. 

بنا به روايت ريك چيني بايستي چنين تصور كنيم كه ماموران امنيتي مستقر در كاخ سفيد، بجاي فعال كردن سيستم ضدهوايي كاخ، فقط دستور داشته اند مقامات ارشد را به پناهگاه هدايت كنند. طرفه اين كه ذهن خلاق جناب معاون با دست و دل بازي هواپيماي ديگري خلق مي كند كه در جستجوي هواپيماي رئيس جمهور بر فراز واشنگتن در جولان است، در حالي كه هواپيماي رئيس جمهوري با چندين جنگنده نيروي هوايي اسكورت مي شود، يافتن منبع اين الهامات هنري كار دشواري نيست، كافي است كه شيرين كاري هاي اسب سواران در فيلم هاي وسترن را بخاطر بياوريد. 

حتما اگر بخواهيم اين داستان را با همه تناقضات آن يك جا بپذيريم هنوز جوابي براي برخي از حركتها و اقدامات بظاهر امنيتي، رئيس جمهور نمي توانيم پيدا كنيم. به عنوان نمونه، چرا مقامات امنيتي حتي در پايگاه نظامي استراتژيك و محل فرود هواپيماي رئيس جمهور نگران حمله تك تيراندازان به رئيس جمهور بودند؟ آيا مقامات امنيتي واقعا نگران نفوذ چريك هاي اسلامي به اين پايگاه نفوذ ناپذير نظامي بودند؟! داستان هاي سرگرم كننده ديك چني باعث شد تا از سخنان سخنگوي كاخ سفيد Ari fleischer و همچنين Karl Rove مشاور ارشد كاخ سفيد غافل شديم، صحبتهاي اين دو مقام ارشد كاخ سفيد سرنخ هايي ترفندهاي درون حزبي بدست مي داد، آماده سازي و هدايت افكار عمومي به مقابله با دشمنان خارجي و لزوم ورود به جنگ محور اصلي سخنان اين دو مقام ارشد امريكايي است. 

روزنامه هاي 12 و 13 سپتامبر به نقل از سخنگوي كاخ سفيد «A.fleischers» عنوان كردند كه: سرويس امنيتي قبل از حوادث، پيامهايي از علاملان حمله دريافت كرده بودند، دراين پيامها، كاخ سفيد و هواپيماي رئيس جمهور در فهرست اهداف حمله قرار داشت. 

در اين روز خبر بسيار عجيب و بي سابقه بهره برداري و استفاده عاملان حمله از رمز مخابراتي سري رئيس جمهور، برجسته ترين عنوان خبري روزنامه نيويورك تايمز را به خود اختصاص داد. در چنين اوضاع و احوالي ديگر خبر شديد «World Net Daily» براي خوانندگان غيرمنتظره نبود. 

ورلدنت ديلي عنوان كرد كه تروريست ها به رمز عبور اكثر مقامات ارشد اطلاعاتي دست يافته بودند، ازجمله: آژانس مبارزه با موادمخدر، (Drug EEnforement Agency) اداره تجسس كشوري (National Reconnaissance office)، اداره اطلاعات نيروي هوايي ((Air Force intelligence، اداره اطلاعات ارتش (Army intelligence) اداره اطلاعات نيروي دريايي (Naval Intelligence)، اطلاعات منطقه اي نيروي دريايي ((The Marine corpslligencel، مركز خدمات اطلاعات وزارت كشور ((The intelligence Services of state Department و درنهايت وزارت انرژي، شمار مقاماتي كه فقط يكي از رمزهاي فوق را دراختيار دارند بسيار اندك است، و هيچ مقام ارشدي غير از رئيس جمهور مجاز به دانستن بيش از يك رمز نيست، اين كه عاملان حمله چگونه به مجموعه اي از رمزها دست يافته اند دو احتمال به ذهن مي رسد، يكي اين كه آنها با استفاده از نرم افزارهاي پيچيده كشف رمز، از ساختار حفاظت اطلاعات رئيس جمهوري عبور كرده باشند، و ديگري نيروي نفوذي كه در ميانه بدنه بالاترين رده اطلاعاتي قرار داشته باشد. 

با توجه به اين نكته كه الگوريتم نرم افزار رمزهاي گفته شده يكبار به سرقت رفته نه تنها نفوذ به داخل آن حتي بازنويسي اش كاري دشوار نيست، سارق نرم افزار از افسران FBI بنام RobertHansen است كه درفوريه 2001 شناسايي و دستگير شد. 

اتهام Hansen جاسوسي و گردآوري اطلاعات محرمانه از پرونده هاي FBI بود، Hansen اين اطلاعات را به سفارش يكي از مديران اسبق CIA بنام James Woolsey تهيه كرده بود و از اين طريق رمزهاي مخابراتي به خارج از بدنه دولتي انتقال يافت، Woolsay امروز در حلقه مخالفان صدام حسين قرار دارد و از طرفداران حمله نظامي به خاك عراق است و عمليات سرقت رمزهاي مخابراتي را به گردن گروههاي سري و خطرناك عراقي مي اندازد. لذا، سومين احتمال مي تواند چنين باشد كه: ساختار اطلاعاتي، بطور پنهان، شاهد پروژه سرقت اطلاعات بوده و از روي عمد مانع نشده است. 

به هرحال عاملان حمله يازدهم سپتامبر هر گروهي كه مي خواهد باشد، هيچگونه دسترسي به رمزهاي مخابراتي نمي توانستند داشته باشند مگر ازطريق نفوذهايي نظير Hansenدر FBI Woolsey و در CIA، و اگر تابه حال كوچكترين شكي در دروغ بزرگ يازدهم سپتامبر وجود داشت، عمليات داخلي سرقت رمزهاي مخابراتي آن را برطرف كرد، از اين رو بايستي از روشنگري عاملان و آمران اين عمليات تشكر كرد. 

جداي از اهداف و نيات طراحان عمليات سرقت رمزهاي مخابراتي، اطلاعات عادي و مورد تائيد مقامات امريكا، وجود دو عنصر خيانتكار در بالاترين رده دستگاه اطلاعاتي و امنيتي كشور را انكار نمي كند، آيا تنها توفيق گروه Woolsey سرقت رمزهاي مخابراتي بوده؟ آيا قدرت نمايي ها و ضرب شست هاي ديگري به رقيب ها نشان دادند؟ ولي بايد به محافظان رئيس جمهور حق داد كه از ترس حمله هاي تك تيراندازان ماهر در امن ترين پايگاه هوايي امريكا، شديدترين مراقبت ها را بعمل آورند. 

در آن روز بحراني، از محل فرود هواپيماي رئيس جمهور تا راهرو ساختمان فرودگاه Offutt دو صف طولاني از خودروهاي زرهي بطور متراكم چيده شد، تا رئيس جمهور محافظان وي از ميان آنها عبور كنند. 

عاملان حمله در تماس تلفني با استفاده از رمزهاي مخابراتي محرمانه چه گفتند؟ و چه شنيدند؟ مقامات امريكايي ترجيح مي دهند محتواي اين مكالمه يا بهتر بگوييم مذاكره! سكوت كنند، و حتي از دو طرف مذاكره فقط يك طرف آن كه عاملان حمله باشند آشكار شده و هنوز ازطرف ديگر مذاكره اطلاعاتي منتشر نشده است. 

استفاده عاملان حمله از رمز مخابراتي رئيس جمهوري جهت تماس با سرويس مخفي امريكا به منظور مذاكره اي خطير و در سطوح بالاي مقامات دولتي صورت گرفته و دراين مذاكره عاملان حمله تقاضايي مشخص و از پيش تعيين شده داشته اند، تقاضاهايي توام با تهديد و ضرب الاجل. 

مرحله بحراني يازدهم سپتامبر چند ساعتي بيشتر طول نكشيد، و در همان روز كم كم تهديدها برطرف شد و نمايندگان مجلس و مقامات ارشد با بازگشت رئيس جمهور به كاخ سفيد از پناهگاه ها بيرون آمدند، بعد از عادي شدن اوضاع و برقراري آرامش، تماس تلفني ديگري از سوي عاملان حمله گزارش نشد. ظاهرا مذاكرات عاملان حمله با بالاترين مقام دولتي يعني رئيس جمهور با تسليم جورج بوش درمقابل درخواست هاي آنان به پايان مي رسد. 

عاملان حمله با دراختيار داشتن رمزهاي مخابراتي و خطوط تلفني كاخ سفيد و هواپيماي رئيس جمهور، توانستند براي مدت معيني تمام اختيارات رئيس جمهور را در دست بگيرند، آنها هر دستوري كه به نيروهاي مسلح مي دادند بايستي في الفور اجرا مي شد، حتي شليك موشكهاي حامل كلاهك هسته اي نيز كاملا دراختيار آنها بود. 

اگرچه مذاكرات بين عاملان حمله و رئيس جمهور به نتيجه دلخواه عاملان حمله رسيده بود ليكن تا رسيدن رئيس جمهور به مقر فرماندهي واقع در پايگاه نظامي Offutt، همه چيز در هاله اي از ابهام مي نمود، با فرود هواپيماي مخصوص رياست جمهوري موسوم به Air Force One بر باند فرودگاه نظامي Offutt اندكي از التهاب رئيس جمهور و همراهان او كاسته شد، همانطوركه گفته شد، Airforce one مجبور شده بود تمام طول مسير را در ارتفاع پايين و به صورت زيگ زاگ پرواز كند تا از حملات موشكي عاملان حمله در امان بماند، در پايگاه نظامي نيز احتمال ترور رئيس جمهور توسط تك تيراندازان وجود داشت ولي با استفاده از رئيس جمهور در مقر فرماندهي و حدود دستورات جديد وي بار ديگر كنترل نيروهاي نظامي و انتظامي را بدست گرفت. 

طبق قوانين و دستورالعمل هاي نظامي، فرمان ها و دستورهاي صادره از مقر فرماندهي استراتژيك درصورتي معتبر خواهد بود كه، رئيس جمهور شخصا و بصورت فيزيكي در مقر حضور داشته و دستورات توسط وي صادر شود. 

از يك سو، هواپيماي رئيس جمهور براي پرواز مستقيم از فلوريدا به پايگاه Offutt كافي نبود، و شرايط پرواز در ارتفاع پايين مصرف سوخت را از ميزان معمول بالاتر مي برد. 

 

 

فصل دوم 

 

از سوي ديگر سوخت گيري در هوا از طريق هواپيماهاي تانكر نيز به صلاح نبود، چراكه موقعيت هواپيما براي عاملان حمله آشكار مي شد و احتمال داشت مورد حمله واقع شود. هواپيماي رئيس جمهور، با اين كه براي پرواز در ارتفاع پايين طراحي نشده بود، توانست با استفاده از ذخيره سوخت اضطراري خود را به پايگاه نظامي Barks dale برساند. اين پايگاه يكي از پنج پايگاه پشتيبان مقر نظامي Offutt است. هواپيما پس از سوخت گيري، Barks dale را به قصد Offutt ترك كرد. 

در گزارش هاي مقامات رسمي دولت، هيچ اشاره اي به موضوع سرقت رمزهاي مخابراتي كاخ سفيد نشد. نكته ديگر، گزارش شبكه ABC از آتش سوزي در كاخ سفيد بود كه آن هم تكرار و پيگيري نشد. روز حادثه، ساعت 42/9 صبح، در گزارش خبري مستقيم و زنده از كاخ سفيد، همراه با گزارش خبرنگار، تصوير ثابتي از ساختمان جانبي كاخ نشان داده شد كه از آن دود و شعله زبانه مي كشيد. 

پس از آن گزارش، ديگر هيچ گزارش تكميلي ديگري نه از ABC و نه از شبكه هاي ديگر در اين باره شنيده نشد. هنوز هيچ گونه واكنشي عليه تروريست ها و هواپيماهاي انتحاري از رسانه هاي خبري ديده و شنيده نمي شود. 

15 دقيقه بعد از گزارش ABC يعني حدود ساعت 10 صبح، ماموران امنيتي سراغ ديك چني رفتند تا او را به محل امني انتقال دهند و همزمان كاخ سفيد به دستور ماموران از پرسنل تخليه مي شود. 

تك تيراندازان براي حفاظت از كاخ، در اطراف اين منطقه مستقر مي شوند و سكوهاي متحرك موشك هاي ضدهوايي به آنها ملحق مي شوند تا مجموعه كاخ را در مقابل حملات هوايي احتمالي حفاظت كنند. به زودي معلوم شد حضور اين نيروها در اطراف كاخ ضرورتي ندارد و تنها دليل اين اقدام توصيف ديك چني معاون رياست جمهوري از ماجرا بوده است. 

3 ساعت بعد از حادثه (40/13 بعدازظهر) بيانيه جورج بوش از سوي پنتاگون انتشار يافت. اين بيانيه در پايگاه Barks dale، محل سوختگيري هواپيماي رئيس جمهور ضبط و پس از مدتي تاخير پخش شد. 

من به مردم آمريكا اطمينان مي دهم كه نهادها و ارگان هاي محلي با بهره گيري از تمام امكانات و تجهيزات كشوري و دولتي به كمك و نجات جان مصدومان اين حادثه شتافته اند. بدون شك آمريكا عاملان اين حادثه غيرانساني و بزدلانه را به چنگ خواهد آورد و مجازات خواهد كرد. من در تماسهايي كه با معاون رئيس جمهور، وزير دفاع، گروه امنيت ملي و ساير اعضاي هيات دولت داشته ام، نكات و دستورات لازم را داده ام. تمام اقدامات امنيتي لازم براي حفاظت از مردم امريكا صورت گرفته است. ارتش آمريكا چه در داخل و چه در ساير مناطق جهان، در موقعيت آماده باش كامل قرار دارد و ما تمام اقدامات احتياطي و امنيتي را براي دوام و بقاي دولت شما به انجام رسانده ايم. ما در گفتگوهايي با رهبران كنگره و همچنين رهبران ساير كشورها به آنها اطمينان داده ايم كه براي دفاع از آمريكا و مردم آن از هيچ كوششي دريغ نخواهيم كرد. من به نمايندگي مردم آمريكا از تلاش بي وقفه كساني كه در نجات جان مصدومان كوشيده اند، تشكر مي كنم و از همه مي خواهم براي قربانيان اين حادثه دعا كنند. 

برجسته ترين نكته در بيانيه رئيس جمهور، برخورد احتياط آميز او نسبت به عاملان حمله است. او نامي از عاملان حمله، تروريسم و تروريست بر زبان نمي آورد و تلويحا به آغاز جنگي نظامي و كلاسيك و چيزهايي از اين دست اشاره دارد.رئيس جمهور از آزمايش سخن مي راند؛ آزمايشي كه امريكا مراحل اوليه آن را تجربه كرده است. طرفه اين كه هيچ سخني از ترك كاخ سفيد و خروج از واشنگتن به ميان نمي آورد. 

شايد طرح چنين موضوعي در آن شرايط حساس حمل بر ترس او و اتهام رها كردن مردم در مقابل حوادث مي شد. 

در دو بيانيه مطبوعاتي سخنگوي كاخ سفيد آري فلشر (Ari Flescher) هم هيچ صحبتي از تروريسم و تروريست ها به ميان نمي آيد؛ اين دو بيانيه كوتاه و محتاطانه مربوط به زماني است كه فلشر همراه با رئيس جمهوري از اين پايگاه نظامي به پايگاهي در پرواز بودند و در شرايطي اضطراري با حمايت جنگنده ها خود را به واشنگتن رساندند. 

برقراري و اعلان شرايط خاص تداوم حكومت دو فرضيه را به ذهن متبادر مي كند. 

در فرضيه اول باتوجه به آتش سوزي عمدي در كاخ سفيد و همين طور به سرقت رفتن رمزهاي مخابراتي رئيس جمهور و سازمان هاي امنيتي، حفظ جان رئيس جمهور و خارج كردن او از واشنگتن امري طبيعي و ضروري به نظر مي رسد. در چنين شرايطي دور كردن ساير رهبران سياسي از تيررس افراد وابسته به عاملان حادثه و انتقال آنها به محلي امن، كاملا قابل توجيه است. 

اين يك روي سكه است، اما در فرضيه دوم و روي ديگر سكه اين سوال حك شده كه: آيا برقراري حالت خاص تداوم حكومت (COG) هم جزيي از سناريوي عاملان حمله نبود؟ و آيا انتقال همه رهبران سياسي- به خصوص معاون رئيس جمهور- به پناهگاه هاي دور و نزديك، بهانه اي براي دور كردن آنها از يكديگر و همچنين از سازمان هاي حكومتي نبود؟ صحبت هاي عجيب معاون رئيس جمهور ديك چني بيشتر امكان وقوع فرضيه دوم را تقويت مي كند. 

ديك چني نحوه به پناهگاه رفتنش را اين طور شرح مي دهد: ماموران امنيتي به طرف من هجوم آوردند، از زمين بلند كردند و تا پناهگاه زيرزميني كاخ سفيد با خود بردند؛ بدون اين كه از من نظرم را بخواهند، يا به صحبت هاي من گوش كنند. 

ديك چني، به نقل از ساير همكاران حكومتي خود مي گويد: ماموران امنيتي همين رفتار را با ديگر معاونان و رهبران كنگره از خود نشان دادند. لذا اين سوال به قوت خود باقي است كه: آيا عمليات ماموران امنيتي در زنداني كردن معاونان و نمايندگان منتخب مردم در زيرزمين ها و نقاط پراكنده دور از شهر (به بهانه حفظ جان آنها) چيزي غير از كودتا مي تواند باشد؟ 

قبل از پرداختن به چهارمين دفتر از اين مجموعه، يافته هاي خود را به طور اختصار و در حد سرفصل به شرح ذيل ثبت مي كنيم: 

الف- آتش سوزي مشكوك در بخشي از مجموعه كاخ سفيد. 

ب- عاملان حمله در تماسي تلفني با سازمان اطلاعاتي و امنيتي امريكا مسووليت حادثه را به عهده گرفتند. 

ج- عاملان حمله در تماس تلفني درخواست هاي خود را مطرح و ضرب الاجل تعيين كردند. آنها با استفاده از رمز مخابراتي خاص رئيس جمهور و ساير ساختارهاي امنيتي و حفاظتي، توانايي و قدرت خود را در عملي كردن تهديدات نشان دادند. 

د- سازمان امنيت پس از اعلان برقراري حالت اضطراري تداوم حكومت COG، ظاهرا به قصد حفاظت از سران و رهبران سياسي كشور، آنها را به پناهگاه هاي امن انتقال دادند. 

ه- بعدازظهر يازدهم سپتامبر، رئيس جمهور با عاملان حمله گفتگو كرد و به توافق هايي رسيدند و درخواست ها نيز در غروب همان روز تامين شد. 

و- اين عمليات خارج از توان متعصبان مذهبي و برخلاف باورهاي كساني است كه به عقوبت و مجازات در روز جزا معتقدند. طرفهاي مذاكرات رئيس جمهور بايد از خيل كساني باشند كه به خوبي با ساختار اجرايي دولت آشنا و از اطلاعات درون آن كاملا باخبر باشند. فقط در چنين زماني مي توان رئيس جمهور را مجبور به اجراي دستورات ديكته شده كرد. 

ز- در اين كودتا، به جاي پايين كشيدن پر سر و صداي ساختار رسمي موجود و جايگزيني ساختار جديد، ترجيح دادند مهره هاي خود را در راس هرم قدرت سازمان فعلي (هرچند به طور غيررسمي و پنهان) قرار دهند. 

يكي از منابع اصلي تامين كننده اطلاعات براي عاملان حمله، در اصل همين مهره هاي پنهان در داخل ساختارها بودند كه در نهايت توانستند قدرت را به دست گيرند. 

 

بسيج نيروهاي F.B.I 

آفتاب روز يازدهم سپتامبر هنوز غروب نكرده بود كه سازمان F.B.I، يك چهارم از تمام نيروهاي خود را براي بزرگترين و گسترده ترين ماموريت تاريخ تحقيقات جنايي آماده كرد. در اين ماموريت هفت هزار مامور پليس، چهار هزار نفر از ماموران F.B.I را همراهي مي كردند. 

علاوه بر اين 11 هزار مامور، واحدهاي پليس قضايي از بخش جنايي قوه قضاييه كشور، نيروهاي ادارات مهاجرت، كميته امنيت ملي، ماموران C.I.A و واحدهاي اطلاعاتي وزارت دفاع هم در اين عمليات عظيم بسيج شدند. لشكركشي تحقيقاتي محدود به خاك امريكا نبود، بلكه پليس بين الملل و نيروهايي از ساير كشورهاي همسو با آمريكا نيز به طور هماهنگ به نيروهاي F.B.I پيوستند. قبل از پايان روز يازدهم سپتامبر، در حالي كه ساكنان نيويورك و مردم آمريكا از ضربه رواني ناشي از حادثه رها نشده بودند و همبستگي عاطفي با مصدومان و بازماندگان در اوج بود، F.B.I طي اطلاعيه اي از مردم خواست تا هر آنچه از مشاهدات خود را كه مي تواند به روشن شدن ماجرا كمك كند، از طريق تماس تلفني و يا پست الكترونيكي در اختيار اين سازمان قرار دهند. در مدت سه روز اول پس از اين فراخوان ملي، 3800 پيام تلفني و 30 هزار نامه از طريق پست الكترونيكي به دست F.B.I رسيد. 2400 گزارش نيز به وسيله ماموران لشكر تحقيقاتي F.B.I تهيه و به مركز فرماندهي سازمان ارسال شد. 

يك روز بعد از حادثه، جان اشكرافت در مصاحبه مطبوعاتي اعلام كرد كه F.B.I به اطلاعاتي مبني بر تروريستي بودن ماجرا دست يافته است. در همان تحقيقات اوليه، انگشت اتهام به بن لادن و شبكه او اشاره داشت. 

بنا به گزارش اشكرافت، افرادي از شبكه بن لادن قبلا به طور قانوني وارد كشور شده و پس از گذراندن دوره هاي فشرده پروازي، در قالب چهار گروه پنج نفري خود را براي عمليات انتحاري (Kamikaze) آماده كردند. 

اين گروهها پس از ربودن هواپيما، تصميم داشتند هواپيما و سرنشينان آن را به مراكز مهم تاسيساتي بكوبند. 

2 روز پس از مصاحبه مطبوعاتي اشكرافت (14 سپتامبر) فهرست نوزده نفره اي از اسامي عربي اعلام شد كه احتمال مي دادند در ربودن هواپيما شركت داشته اند. اين فهرست توسط جان اشكرافت (دادستان) و رابرت مولر (رئيس F.B.I) تاييد شد. 

چند هفته پس از حادثه، نشريات بين المللي گزارش هاي تكميلي از نحوه زندگي هواپيماربايان را به چاپ رساندند. 

در اين گزارش چنين آمده كه اين افراد از هر گونه حركتي كه باعث كنجكاوي دوستان و يا همسايگان آنها شود، شديدا پرهيز مي كردند و تا به حال هيچ عملي كه پاي پليس كشورهاي غربي را به ميان بكشد از آنها سر نزده و به اين طريق در خيل مردم عادي خود را پنهان كرده بودند. لذا تا پيش از عمليات كاملا ناشناخته بودند. 

اگرچه حادثه يازدهم سپتامبر اولين عمليات از اين نوع و از اين گروه بود، ولي آيا آخرين آن نيز خواهد بود؟ يا باز هم تعداد ديگري از همين افراد ناشناخته و پنهان در دل جامعه، در روز و ساعت مقرر ماموريت، ناگهان از كمين خارج شده و بر سمبل هاي تمدن غرب فرود خواهند آمد؟ 

روشهاي جاري و معمول تحقيقات جنايي، مواضع F.B.I و نتيجه گيري سريع و سهل الحصول فوق را تاييد نمي كند و آن را فريبي بيش نمي داند؛ بلكه در تحقيقات جنايي در حادثه اي به پيچيدگي يازدهم سپتامبر، بايستي فرضيه هاي متعددي را ترسيم كرد و هر يك را به دقت تا دريافت پاسخ روشن و قانع كننده به پيش برد. 

به عبارت ديگر حذف هر يك از فرضيه ها به اعتبار نتايج خدشه وارد مي كند؛ اما فرمانده عمليات تحقيقات جنايي F.B.I، بدون هيچ مكالمه اي و در اقدامي سريع احتمال خانگي بودن منشاء حادثه را منتفي دانست و بلافاصله (يك روز پس از حادثه) انگشت اشاره به طرف بن لادن و گروه او گرفت؛ دادستان كل نيز بر اين موضع گيري مهر تاييد زد. 

در اين موضع گيري تنها مستند F.B.I، گزارش منابع نزديك اطلاعاتي نزديك به بن لادن است. در شرايطي كه افكار عمومي امريكا خواهان معرفي عاملان حادثه بودند، دولتمردان امريكا نيز بلافاصله وارد عمل شدند و علي الحساب بن لادن را نامزد و معرفي كردند. 

در روايت F.B.I، در هر چهار مورد هواپيماربايي، گروههاي پنج نفره اي دخالت داشتند كه درست در لحظات آخر سوار شدن به هواپيما به هم مي پيوستند؛ اما در گزارش ها آمده بود در هواپيمايي كه در پنسيلوانيا سقوط كرد، فقط چهار نفر تروريست در عمليات شركت داشتند F.B.I دليل غيبت نفر پنجم را دستگيري او اعلام مي كند. اين گزارش مي افزايد نفر پنجم به نام ذكر يا موسوي لحظاتي قبل از سوار شدن به هواپيما به دليل همراه نداشتن برگه اقامت دستگير مي شود. 

در گزارش هاي اوليه F.B.I چنين آمده بود كه تمامي تروريست ها در دوره هاي تمريني و آموزشي، خود را براي عمليات انتحاري آماده كرده بودند. اما پس از دست يافتن به نواري ويدئويي از بن لادن، چنين عنوان شد كه تنها يكي از تروريست ها از عمليات انتحاري باخبر بود و ديگر همراهان او در لحظات آخر از نوع عمليات و انتحاري بودن آن باخبر مي شوند؛ اما سوابق و مطالعات روان شناسي درخصوص عمليات Kamikaze نشان مي دهد تصميم گيري و اجراي اين گونه عمليات هميشه انفرادي و شخصي بود و جز يك مورد اخير (1972)، تمامي عمليات انجام شده در جنگ جهاني دوم انفرادي بوده است. 

در سال 1972، گروهي 3 نفره تحت آموزش يكي از اعضاي ارتش سرخ ژاپن Rengo Segikun)) قصد داشتند در منطقه اي به نام Lodd اقدام به عمليات نمايند ، اما پس از دريافت آموزش هاي خاص به منظور انجام هماهنگ و همزمان عمليات، يكي از افراد گروه به نام ((Kozo Okamoto زنده دستگير شد. جز اين مورد، هيچ نمونه ديگري از عمليات Kamikaze تيمي كه بخواهند در آخرين لحظات به هم بپيوندند گزارش نشده است. 

افزون بر اين، سلمان رشدي در اظهارنظري شيطنت آميز مي گويد: به نظر مي رسد اگر هواپيمارباها، نگرش Kamikaze داشتند، پس نمي توانند همزمان هم كامي كازي باشند و هم بنيادگرا؛ در حقيقت قرآن اجازه خودكشي به اين شكل را به پيروان خود نمي دهد. 

بنيادگراهايي نظير طالبان و وهابي ها، ممكن است خود را در معرض شرايطي قرار دهند كه مفري جز مرگ ندارد، اما اجازه ندارند به دست خود، زمينه هلاكت خود را فراهم آورند و اقدام به خودكشي كنند. مدتي بعد، F.B.I اقدام به انتشار دست نوشته هايي به زبان عربي كرد و مدعي شد اين يادداشت ها مربوط به گروههاي كامي كازي يا هواپيماربايان است. ترجمه انگليسي اين يادداشت ها در بيشتر روزنامه هاي بين المللي انتشار يافت. 

به گفته مسوولان F.B.I سه مورد از اين دست نوشته ها در 3 نقطه متفاوت توسط ماموران سازمان، كشف شده است. 

اولين يادداشت مربوط به محمد عطا بود كه از داخل چمدان او پيدا شد، چمدان محمد عطا در طول سفرش گم شده بود كه در نهايت به دست ماموران F.B.I افتاد. 

دومين يادداشت را از داخل اتومبيلي كه در حوالي فرودگاه دالاس در كنار خيابان رها شده بود، پيدا كردند. 

اين دست نوشته مربوط به نواف الحزيمي نسبت داده شده و سومين يادداشت را توانستند از ميان بقاياي پراكنده هواپيمايي كه بر فراز «Township» پنسيلوانيا منفجر شده بود بيابند! برخي از نشريات اروپايي در آن زمان به اشتباه محل كشف اين يادداشت اخير را پنتاگون اعلام كردند. اين يادداشت ها در 4 صفحه تنظيم شده بودند و اغلب، محتواي اخلاقي و مذهبي دربر داشتند. 

1- تو نذر كرده اي كه خود را در اين راه قرباني كني، عهد خود را بياد آور و دوباره آن را تازه كن، بدن خود را از موهاي زايد پاك و غسل كن و با عطر، معطر نما. 

2- يك بار ديگر جزييات نقشه را با خود مرور كن، اين كار را تا اطمينان كامل و آگاهي از جزء به جزء برنامه ادامه بده، براي لحظه هاي مقابله و مستقيم و عكس العمل هاي خود در مقابل حركتهاي احتمالي دشمن آمادگي كامل داشته باش. 

3- سوره هاي توبه و انفال را با توجه به معاني آن بخوان و به آنچه خداوند به شهدا وعده داده، اميدوار باش و... 

تدارك، توليد و عرضه چنين دست نوشته هايي با چنين سبك نگارش و محتواي خاص متعصبان مذهبي قرون وسطي، طعمه اي بود كه در مقابل افكار عمومي معترض به دولتمردان امريكا رها شد. اندكي آشنايي با اسلام، جعلي بودن متن فوق را آشكار مي كند. 

به طور مثال مسلمانان گفتار و نوشته هاي خود را با نام خداوند و به كارگيري جمله بسم الله الرحمن الرحيم آغاز مي كنند و نه به نام خود و خانواده ام نه مسلمانان و نه شاخه هاي منشعب از اين دين هيچ گاه كلام خود را با نام خود و خانواده شان آغاز نمي كنند. 

روزي كه روزنامه واشنگتن پست، دست نوشته هاي مذكور را به چاپ رساند، «Bob woodword» روزنامه نگار مشهور امريكايي به اين نكته غيرعادي در نامه هاي منتشره اشاره كرد و آن را نوعي بدعت و عملي غيرمعمول خواند؛ اما در نوشته هاي پرشتاب و هيجان زده نشريات آن روز، كسي بدان توجهي نكرد. در متن دست نوشته ها اغلب با گشتارها و حمله هايي مواجه مي شويم كه مشابه آن در فرهنگ و زباني غير از امريكايي وجود ندارد. 

نظير اين جمله : «you must face it and understand it100%»: «تو بايد از عواقب آن كاملا آگاه باشي و شهامت برخورد با آن را داشته باشي». 

F.B.I، محمد عطا را سركرده گروه مي داند و طبق تحقيقات اين سازمان محمد 33 ساله به مدت 10 سال در «salou» اسپانيا اقامت داشته سپس به سوئيس مي رود و در شهر زوريخ مستقر مي شود. 

او يك قبضه چاقويي سوئيسي از يكي از فروشگاه ها خريداري مي كند و بهاي آن را با كارت اعتباري مي پردازد. 

از نظر كارشناسان F.B.I اين همان چاقويي است كه محمد در عمليات هواپيماربايي به كار گرفته است. او سرانجام از هامبورگ آلمان سر درمي آورد. 

در اين شهر بود كه محمد به اتفاق دو نفر ديگر از دوستانش دوره هايي از مباحث مهندسي الكترونيك را مي گذرانند. محمد و دوستانش در اين سالها توانستند افكار و نيات خود را از ديد سازمان هاي اطلاعاتي و امنيتي پنهان نگاه دارند و كسي نسبت به گرايش هاي افراطي آنان مظنون نشود. محمد داستان F.B.I خود را به شهر «Venice» واقع در ايالت فلوريدا مي رساند و در آنجا به همراه ساير دوستانش در كلاسهاي آزاد خلباني ثبت نام مي كند. 

آنها حتي در ميامي چند ساعتي پشت شبيه ساز هواپيما مي نشينند از خدا كه پنهان نيست از شما چه پنهان، محمد خدا بيامرز گاهي به لاس وگاس مي رفته و براي ردگم كردن و پنهان كردن عقايد بنيادگرايانه اش سري هم به كاباره Olympic Garden (بزرگترين كاباره جهان) مي زده. اين مزدور عجيب، از طريق پروازهاي داخلي خود را به بوستون مي رساند. روز يازدهم سپتامبر، محمد چمدان خود را در فاصله دو پرواز گم كرده و لذا مدتي به دنبال آن مي گردد. اين تاخير هر چند كوتاه، موجب جا ماندن از هواپيما مي شود. ولي او با پرواز بعدي خود را به مقصد مي رساند. محتواي چمدان باعث مي شود ماموران F.B.I مداركي دال بر تروريست بودن محمد پيدا كنند. 

اين مدارك عبارتند از فيلم ويديويي آموزش پرواز هواپيماي بوئينگ، كتابي با محتواي تعليمات اسلامي و نامه اي قديمي كه نويسنده آن آرزوي شهادت داشته است. 

فرمانده عمليات صندلي!8D پيامي كوتاه از تلفن همراه يكي از خدمه پرواز هواپيماي بوئينگ ربوده شده. براي F.B.I هم هيچ گونه شكل باقي نمانده كه فرمانده عمليات همان محمد عطا است. 

آيا مي توان اين گونه اطلاعات را جدي تلقي كرد؟ چطور مي توان پذيرفت فردي چون محمد عطا با توصيفي كه F.B.I از گذشته او مي دهد مرتكب چنين خطاهاي فاحشي شود؟ كسي كه به مدت 10 سال بدون هيچ اشتباهي عكاسها، ارتباطات و قصد و نيت خود را از چشم سازمان هاي عريض و طويل اطلاعاتي پنهان نگاه داشته، چرا بايد چمداني از اطلاعات را تا قربانگاه خود به يدك بكشد و سرانجام آن را براحتي در فرودگاه رها كند تا به چنگ ماموران F.B.I بيفتد؟ F.B.I بر اين باور است كه محمد عطا هر چند با تاخير خود را به محل قرار رسانده، به دوستانش مي پيوندد و ماجراي گم شدن چمدان فراموش مي شود. پس چمدان براي كسي كه در آستانه خودكشي است چه فايده اي مي تواند داشته باشد؟ 

در نهايت F.B.I گويي نسلي از گوسفندان را مخاطب قرار داده ادعا مي كند گذرنامه محمد عطا را از ميان آوارهاي برج تجارت جهاني (W.T.C) سالم و دست نخورده پيدا كرده است! حتي اگر باور كنيم گذرنامه محمد عطا در آن انفجار عظيم سالم مانده باشد، چطور مي توان باور كرد كه در ميان آن همه آوار دوباره به دست آمده باشد؟. 

ناگفته پيداست اين اطلاعات پراكنده و غيرمنسجم، ساخته و پرداخته ذهن خسته و آشفته ارشد سازمان عريض و طويل F.B.I است. 

فاجعه يازدهم سپتامبر تاثيرات جبران ناپذيري بر ساختارهاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي ، دولتي و حتي علمي امريكا وارد كرد؛ ليكن دراين سيل مخرب، اولين ساختاري كه بيشترين صدمه را متحمل شد ساختارهاي امنيتي بخصوص سازمان F.B.I بود. 

لذا اين گونه موضع گيري هاي شتابزده و غيرمعقول را بايد به دليل ترس و وحشت ناشي از فروپاشي و از دست دادن اعتبار اين سازمان نزد مردم امريكا و جهانيان ناظر بر اين ماجرا دانست. در چنين شرايطي تمام تلاش مديران و مسوولان اين سازمان جلوگيري از اضمحلال و فروپاشي آن است تا ادامه تصميم تصحيح و بموقع. 

تلاش F.B.I در بسيج دهها هزار تن از نيروهاي امنيتي قضايي و اداره مهاجرت، همچنين فعال كردن چهار هزار نفر نيرو در بزرگترين تحقيقات جنايي تاريخ، قبل از هر چيز نوعي مانور سياسي اجتماعي با هدف اعلام وجود و زنده ماندن سازمان محسوب مي شود. 

مروري بر مقاله ها و كتاب هاي منتشر شده بعد از يازدهم سپتامبر، غلبه نااميدي بر جامعه، ضرورت چنين رزمايشي را توجيه مي كند. تمامي افراد در فهرست 19 نفره F.B.I مردان جواني بين 25 تا 35 ساله، تبعه عربستان سعودي و تحصيل كرده دانشگاهي بودند. در اين گزارش انگيزه عمليات تروريست ها عقيدتي و آرماني و نه از سر نااميدي ذكر شده بود. 

اين موضوع براي مدتي طولاني، ستونهاي تفسيري روزنامه هاي بين المللي را به خود اختصاص داد؛ اما به تدريج اصل فهرست و اسامي و اطلاعات F.B.I مورد سوال قرار گرفت و شك و ترديدها درباره آن بالا گرفت. به خصوص بعد از اين كه ثابت شد چند نفر از آنها يعني عبدالعزيز العمري، وليد الشهري، سالم الحميزي و سعيد القمدي همگي زنده و سالم، در كشور خود به كار مشغولند. اين اطلاعات توسط سفارت عربستان در واشنگتن تاييد شد. 

شغل وليد.م.الشهري خلباني است، اما او سالهاست كه به استخدام خطوط هواپيمايي سلطنتي مراكش درآمده و زمان حادثه در شهر كازابلانكا بوده است. وليد در مصاحبه اي با روزنامه عرب زبان القدس العربي كه در لندن منتشر مي شود، اتهامات F.B.I را تكذيب كرد. 

سعود الفيصل وزير امور خارجه عربستان سعودي در بيانيه اي رسمي گفت: ثابت شده كه اين افراد كه نام آنها در فهرست F.B.I آمده، هيچ رابطه اي با حادثه يازدهم سپتامبر نداشته اند. 

همچنين نايف وزير كشور عربستان پس از ملاقات با هيات اعزامي امريكا به عربستان اعلام كرد: ما به فرستادگان واشنگتن گفتيم كه تا اين لحظه هيچ گونه شواهدي دال بر روابط نامبرده با حادثه يازدهم سپتامبر پيدا نكرده ايم و متقابلا امريكايي ها هم چيزي در رد صحبتهاي ما نداشتند. مواضع عربستان و گفته هاي وزراي خارجه و كشور، در روزنامه نيويورك تايمز 10 دسامبر 2001 به وسيله داگلاس جل گرد آمده است. داگلاس به نقل از وزير كشور عربستان مي نويسد: با سوابق و شناختي كه ما از بن لادن داريم، اصولا او نمي تواند مغز متفكر القاعده باشد، او فقط ابزاري است در دست القاعده!... 

 

 

فصل سوم 

 

سقوط سهام شركت هاي هواپيمايي قبل از حادثه اما... داستان فهرست اسامي تروريست ها به روايت F.B.I اگر به ياد داشته باشيد در فهرست اسامي قربانياني كه از سوي شركتهاي مربوط به حادثه 13 سپتامبر منتشر شد، هيچ يك از اسامي هواپيماربايان وجود نداشت. «شايد قصد آنها از اين گزينش مشخص شدن مسافران بي گناه از تروريست ها بود». 

تعداد قربانيان بي گناه در اطلاعيه 13 سپتامبر از اين قرار است. 

- پرواز شماره 11 هواپيماي امريكن ايرلاين، كه به برج شمالي W.T.C اصابت كرد 78نفر. 

- پرواز شماره 175 يونايتد ايرلاين (برج جنوبي) 46نفر. 

- پرواز شماره 77 امريكن ايرلاين (مثلا پنتاگون) 51نفر. 

- پرواز شماره 93 يونايتد ايرلاين (پنسلوانيا) 36نفر. 

همان طور كه گفته شد، اين فهرست كامل تلفات نيست و اسامي هواپيماربايان از آنها حذف شده است. 

فهرست كامل مسافران در اطلاعيه قبلي شركتهاي هواپيمايي كه روز 11 سپتامبر توسط خبرنگاري آسوشيتدپرس انتشار يافت ، از اين قرار است: 

- پرواز شماره 11 امريكن ايرلاين 81نفر. 

- پرواز شماره 175 يونايتد ايرلاين 56نفر. 

- پرواز شماره 77 امريكن ايرلاين 58نفر. 

- پرواز شماره 93 يونايتد ايرلاين 38نفر. 

از مقايسه دو اطلاعيه يازدهم و سيزدهم سپتامبر، در پرواز شماره 11 امريكن ايرلاين، تعداد هواپيماربايان نبايستي بيشتر از سه نفر و در پرواز شماره 93 يونايتد ايرلاين دونفر باشند. 

جالب اين كه نتايج مقايسه نشان مي دهد در پرواز 175 يونايتد ايرلاين 10 تروريست حضور داشتند! در حقيقت در هيچ يك از پروازها تيم چهارنفره مورد ادعاي F.B.I وجود نداشته و گزارش F.B.I از تماس تلفني خدمه هواپيماي حامل محمد عطا و تيم چهار نفره و موضوع صندلي 8D كاملا ساختگي بوده است. 

F.B.I با استخراج فهرستي از اسامي به اصطلاح دشمنان غرب و اعلام آنها به عنوان تروريست، از ما مي خواهد باور كنيم كه مسلمانان و فعلا عربها دشمنان خط مقدم امريكا و غرب هستند. 

در اين ماجرا كه هزاران نفر از مردم امريكا جان خود را از دست دادند، هنوز عاملان واقعي فاجعه پنهان مانده اند. 

با اطلاعات ضدونقيض F.B.I هنوز تصوير درستي از تروريست ها و نحوه عملكرد آنها به دست نيامده و اين پرونده جنايي همچون ساير موارد از اين دست بازخواهد ماند. اما در تمام فرضيه هاي موجود، اين سوال به قوت خود باقي است كه: اين جنايت ها به سود چه كسي تمام خواهد شد؟. 

با توجه به اين سوال اساسي، موسسه بين المللي تحقيقات ضدتروريستي در پژوهشي توسط دان رادلور (Don Radlaver) به نتايج جالبي در اين زمينه دست يافت. 

اين تحقيقات كه با عنوان «اختلاس درون سازماني» انتشار يافت، نشان داد كه از 6 روز قبل از حادثه يازدهم سپتامبر تا ساعاتي قبل از حادثه، سهام 3 شركت عمده امريكن ايرلاين، يونايتد ايرلاين و K.L.M در اقدامي ساختگي و بي سابقه اي دچار سقوط شد. 

يونايتد ايرلاين، مالك دو هواپيمايي بود كه يكي به برج جنوبي اصابت كرد و ديگري هم در Pittsburgh سقوط كرد. 

عرضه بي سابقه سهام اين شركت در مراكز بورس، ارزش آن را به ميزان 42 درصد پايين آورد. 

امريكن ايرلاين مالك دو هواپيمايي كه يكي به برج شمالي اصابت كرد و ديگري به گفته (F.B.I) بر ساختمان هاي پنتاگون فرود آمد هم دچار تزلزل سهام 39درصدي شد. شركت هواپيمايي K.L.M نيز گرفتار سقوط متناسب با دو شركت فوق شد. اين سقوط سهام در حالي اتفاق افتاد كه هيچ يك از شركتهاي هواپيمايي در سراسر جهان دچار چنين تنزل سهامي نشدند و استثناي K.L.M نيز نشان مي دهد اين شركت در پروژه عمليات قرار داشته، اما به دلايلي در انتهاي ماجرا حذف شده بود. 

در مقابل سقوط سهام شركتهاي هواپيمايي بود كه قرار بود مستقيما درگير ماجرا باشند، سهام برخي از شركتها- خصوصا شركتهاي بيمه گر درگير ماجرا- درست يك هفته قبل از ماجراي يازدهم سپتامبر خبر از 25 برابر رشد را مي داد. 

شركت مورگان استنلي (Morgan stanley) كه در طبقه بيست ودوم برج w.t.c قرار داشت، رشد سهام 12 برابر را تجربه كرد، و مريل لينچ (Merrill Lynch & co) بزرگترين حق العمل كار سهام جهان، قيمت سهام خود تا 25 برابر ارتقا داد. دفتر كار اين شركت در مجاورت برجها قرار داشت. 

ارتقاي ساختگي ارزش سهام به شركت بزرگ بيمه گر نظير Munich Re ، AASwiss Re و A * A و كشيده شد و هر سه اين شركتها درگير عواقب بعد از حادثه بودند كه بايد خسارات ناشي از حادثه را پرداخت مي كردند. 

«كميسيون ايمني تبادلات سهام شيكاگو» اولين مركزي بود كه بخشي از ماجرا را كشف و آشكار كرد. 

واحد تحقيقات، كميسيون شيكاگو دريافته بود كه يكي از سهامداران متنفذ و داراي شغل دولتي، توانسته از مركز بورس شيكاگو سودي بالغ بر 15 ميليون دلار كسب كند. 

اين سود حاصل از مبادله سهام شركت هواپيمايي يونايتد ايرلاين (5ميليون دلار)، سهام امريكن ايرلاين (4ميليون دلار)، سهام مورگان استنلي ( 2/1 ميليون دلار) و سهام مريل لينچ (5/5ميليون دلار) ثبت شده بود. 

گزارش ديگري از كميسيون نشان داد اين مقام ارشد دولتي همزمان با وقوع حادثه، در حال نقد كردن 5/2 ميليون دلار سود حاصل از فروش سهام شركت امريكن ايرلاين بوده كه موفق به انجام آن نمي شود. 

پس از انتشار كميسيون امنيتي سهام شيكاگو، سازمان بين المللي امنيت سهام (IOSCO) در سطح بين المللي تحقيقات گسترده اي را در تمام مراكز عمده سهام جهان آغاز كرد و نتايج اين گزارش به طور مشروح در سايت www.sfgate.com منعكس شد. 

در كنفرانس خبري ويدئويي پانزدهم اكتبر 2001، IOSCO يك گزارش اجمالي از تحقيقات انجام شده ارائه كرد. 

اختلاس ثابت شده مقامات دولتي امريكا در اين گزارش كه از آن به عنوان «بزرگترين تخلف مالي دولتي» ياد شد، به صدها ميليون دلار مي رسد. حسابهاي بانكي اسامه بن لادن در سال 1998 به دستور امريكا در سراسر جهان بسته شده بود و توان مالي گروه طالبان به مراتب كمتر از آن بود كه بتواند از «رانت اطلاعاتي» در مراكز تبادلات سهام استفاده كند. 

پس از جريان بمب گذاري در «دارلسلام» و «نايروبي»، دولت كلينگون در حركتي نمادين با دستوري به شماره 130909 صادر شده از كاخ سفيد خواستار انسداد كليه حسابهاي بانكي بن لادن و طالبان شد. 

اين اقدام با قطعنامه شماره 1193 شوراي امنيت سازمان ملل متحد، در تاريخ 13 اوت 1998، جنبه بين المللي پيدا كرد. 

دولت كلينگون، مصادره اموال طالبان و بن لادن را تا لغو قراردادهاي مخابراتي و خدمات ماهواره اي اين گروه ادامه داد و به اين ترتيب تنها كانالهاي مخابراتي و اطلاع رساني آنها مسدود كرد. 

پس از اين اقدام بين المللي كه به بهانه «تروريست» بودن بن لادن و گروه او صورت گرفت، ميليونر خواندن بن لادن امري مضحك مي نمود. 

پس از قطعنامه شماره 1296 شوراي امنيت در تاريخ 19 اكتبر 1999، هرگونه كمك مالي و همكاري بانكي با اسامه بن لادن در رديف معاونت و همكاري با تروريست ها قلمداد شد. 

در چنين شرايطي، چه كسي و يا كساني مي توانستند هزينه عمليات تروريستي 11 سپتامبر را از 1999 (انسداد حسابهاي بن لادن) تا 11 سپتامبر 2001 بپردازند؟ پس از قطعنامه 1999، هيچ نمونه همكاري مالي با بن لادن از سوي امريكا به عنوان ناظر ذي نفع، اين ماجرا گزارش و ثابت نشد؛ اما حوادث پس از 11 سپتامبر نشان داد كه تنها پشتيبان ممكن بن لادن در اين مدت، ايالات متحده امريكا بوده و بس. تحقيقات بعد از حادثه، تا حدودي كارساز بود و برخي از مجاري دولتي، كمكهاي مالي به بن لادن را مشخص كرد؛ اما خيلي زودتر از آن كه اصل ماجرا را آشكار كند، متوقف شد. در ميان ياوران مالي بن لادن، بانكي به اسم Alex Brown Deutsche Bank، سرمايه دار بزرگ امريكايي است. اين بانك با استفاده از رانت اطلاعاتي، يك هفته قبل از حادثه 11 سپتامبر تمامي سهامي كه از دو شركت هواپيمايي امريكن ايرلاين و يونايتد ايرلاين در اختيار داشت در بازار بورس به فروش رساند. 

نشريه سان فرانسيسكو كرونيكال در تاريخ 29 سپتامبر 2001 در مقاله اي با عنوان «سودهاي مشكوك بازپس گرفته نشد». به قلم كريستين برت لسن و اسكات وينكور با تاكيد بر سوءاستفاده مالي Alex Brown، تا حدي به عمق ماجرا اشاره مي كند؛ اين مقاله از طريق آدرس اينترنتي www.sfgate.com قابل بازخواني است. 

بررسي ها نشان مي دهد A.B KKrongard - مديرعامل Deutsche Bank- در سالهاي 1998 به بعد، از سوابق درخشاني در ارتش امريكا برخوردار بوده است. 

فرماندهي ستاد، فرماندهي توپخانه و مقام فرماندهي در نيروي دريايي امريكا از جمله خدماتي است كه او مي تواند به آنها افتخار كند. 

A.B KKrongard تا 26 مارس 2001 يكي از 3 شخصيت برجسته سازمان C.I.A محسوب مي شد و هنوز از مشاوران ارشد و مورد اعتماد رياست سازمان امنيتي امريكا (CIA) به حساب مي آيد. 

با توجه به سوابق و افتخارات A.B KKrongard و نزديكي او به سازمان C.I.A از يك سو و مديريت عاملي او در Deutsche Bank از سوي ديگر، بايد تخلفات مالي الكس براون - سرمايه دار اين بانك - در بازار بورس- از ديد مديرعامل اين بانك و مشاور ارشد C.I.A مخفي نمي ماند و او زودتر از ماموران F.B.I و گروه تحقيقات IOSCO، گزارش مفصلي از گردش مالي بانك در اختيار مقامات دولتي قرار مي داد؛ اما چنين نشد و به طرز مرموزي 

تحقيقات كميسيون امنيتي سهام (IOSCO) بي هيچ دستاوردي در نيمه راه رها شد و F.B.I از تحقيق و بررسي بيشتر در اين خصوص دست كشيد. 

پي گيري نقل و انتقالات مالي ميان بانكها، براي سازمان هاي نظير F.B.I و IOSCO و كار دشواري نيست؛ چرا كه تمامي اين مبادلات از طريق 2 موسسه بزرگ دولتي به طور رسمي پيگيري و ثبت مي شود؛ اما واردشدن F.B.I و IOSCO و به حريم امن Deutsche Bank باعث برملاشدن تمامي نقل و انتقالات سري پولهايي مي شد كه فقط C.I.A، مشاور ارشد اين سازمان . (A.B Krongard)و (Alex Brown)، (سهامدار اصلي اين بانك) از آن اطلاع داشتند. 

 

 

فصل چهارم 

 

لطف و بخشش يا انتقام؟ 

 زمان: غروب يازدهم سپتامبر 

مكان: كاخ سفيد 

جرج دبليو بوش، روزي پرخطر را پشت سر گذارده است و حالا نوبت آن رسيده كه در مقام رئيس جمهور امريكا با پيام خود مردم را دلگرم و به آرامش دعوت كند. بوش با لحني عرفاني و كلامي شمرده پيام تلويزيوني خود را اين طور آغاز مي كند: 

«هدف گيري و حمله به امريكا براي آن است كه ما درخشان ترين چراغ آزادي و فعال ترين خالق فرصتهاي پر ارزش در جهان هستيم. ملت ما امروز يكي از پليدترين صورت ممكن از خطاهاي انساني را شاهد بود و آن را با بهترين رفتار امريكايي پاسخ گفت: با شهامت و از خودگذشتگي گروههاي نجات، با گذشت و فداكاري افراد گمنامي كه با اهداي خون خود و ... براي شناسايي عاملان اين اعمال غيرانساني، تحقيقات آغاز شده است. براي دستگيري و محاكمه مسببان اين حادثه، خواسته ام كه تمامي امكانات اطلاعاتي و قضايي بسيج شوند. 

از نظر ما هيچ تفاوتي ميان عاملان مستقيم اين حادثه با كساني كه به نوعي به آنها ياري رسانده اند، نيست. امشب از شما تقاضا دارم تا براي قربانيان و بازماندگان عزادار اين حادثه دعا كنيد. دعا كنيد براي كودكاني كه دنياي آرام آنها از هم پاشيده شده؛ دعا كنيد براي كساني كه حاشيه امن زندگي آنها مورد تجاوز قرار گرفته است. اميدوارم آنها با پشت گرمي به حمايت آن كه از همه ما قدرتمندتر و تواناتر است، آرامش خود را بازيابند. همان طور كه در نيايش بيست و سوم از كتاب مقدس آمده حتي آن زمان كه در ميان دره اي از مرگ و تاريكي قدم مي گذارم، چون تو مرا هدايت مي كني، از هيچ چيز هراسي به دل راه نمي دهم. اكنون، تمام مردم امريكا با هر مرام و مذهبي كه دارند، با خواست و تصميم ما در دفاع از آزادي و اجراي عدالت با ما همراه و متحدند. ما بارها دشمنان خود را به پاي ميز محاكمه كشانده ايم و اين بار نيز چنين خواهيم كرد. ما اين روز فراموش نخواهيم كرد، كمين در دفاع از آزادي تا آنجا كه عدل و انصاف اجازه مي دهد، به پيش خواهيم رفت. متشكرم، شب خوش و خدا امريكا را حفظ كند.» 

اگر چه محتواي پيام بوش دعوت وحدت و همكاري بود و بيشتر اطرافيان رئيس جمهور، حول محور اولين و تنها فرضيه F.B.I مبني بر گناهكار بودن اسامه بن لادن به توافق رسيده بودند؛ ليكن نسبت به نحوه برخورد با بن لادن و سازمان القاعده، اختلاف نظرهايي بين دو جناح ميانه رو و تندروي كابينه بوش به وجود آمد. 

كالين پاول و هارشلتون رئيس ستاد مشترك سابق از جناح ميانه رو براين عقيده بودند كه در برخورد با القاعده و بن لادن همان سياست برخورد بيل كلينتون (رئيس جمهور سابق) در سال 1998 را در پيش گيرند. در سال 1998، پس از حمله القاعده به دو پايگاه امريكايي واقع در دارالسلام و نايروبي، كلينتون دستور داد پايگاه هاي آموزشي القاعده در افغانستان و مجموعه داروسازي الشفا در سودان هدف قرار گيرند. اين اهداف توسط موشك هاي تاماهاوك و از طريق زيردريايي هاي مستقر در درياي عمان در هم كوبيده شدند. 

گروههاي تندرو در دولت بوش، پيشنهاد وزير خارجه را نپذيرفتند؛ به نظر آنها حملات محدود موشكي به پايگاه هاي القاعده كارساز نبوده و به همين دليل آنها توانستند بار ديگر عليه ما اقدام كنند. از نظر اين گروه، تنها راه ممكن، از ميان برداشتن پايگاه هاي اسامه بن لادن و ورود و استقرار ارتش امريكا در خاك افغانستان عنوان شد. 

افغانستان اشغال شده توسط نيروهاي امريكايي، لقمه اي نبود كه اشتهاي تندروهاي اطراف بوش را جوابگو باشد. 

آنها جنگي تمام عيار و طولاني را به بوش پيشنهاد كردند؛ جنگي كه از طريق آن نه تنها بن لادن، بلكه تمامي گروههايي كه از نظر امريكا در رديف القاعده قرار دارند و يا توانايي شكل دهي گروههايي كه از نظر امريكا در رديف القاعده قرار دارند و يا توانايي شكل دهي گروههاي همرديف القاعده در آنها وجود دارد نيز از ميان برداشته شوند. 

بلندپروازي گروههاي تندروي كابينه بوش، فراتر از جوابيه اي بود كه در مقابل پيشنهاد كالين پاول عنوان شد؛ ولي در نهايت اين گروه خواست هاي خود را از زبان هنري كسينجر بيان كرد. 

كسينجر، وزير خارجه اسبق، پيركهنه كار سياست هاي توسعه طلبانه امريكا و طراح اكثر عمليات هاي سري برون مرزي امريكا در سالهاي 1969 تا 1979 ساعت 30/8 شب يازدهم سپتامبر 2001، چند دقيقه اي از سخنراني جورج بوش گذشته بود كه واشنگتن پست در ستون انديشه سايت اينترنتي خود، پيشنهادهاي هنري كسينجر را به نمايش گذارد. 

كسينجر با همه تجربه و پختگي سياسي سخنان بي پرده خود را چنين آغاز مي كند: 

براي از ميان برداشتن عوامل ساختاري اين حادثه (يازدهم سپتامبر) دولت موظف به تشكيل ساختارهايي است كه براي هميشه ديگر شاهد حملاتي از نوع پرل هاربر نباشيم. تشكيلات تروريستي پنهان شده در دل اين ساختارها، مراكز دولتي برخي از كشورها را براي خود محل امني يافته اند و ما بدون مواخذه و كيفر دادن، همچنان به برقراري روابط عادي سياسي با آنها ادامه مي دهيم. اگرچه اين حملات شباهت هايي با عمليات اسامه بن لادن دارد ، ليكن بطور قطع و يقين نمي توانيم بگوييم او در اين ماجرا دست داشته است. اما هر دولتي كه به گروههايي نظير القاعده پناه داده باشد، هر چند اين گروهها در عمليات اخير (11 سپتامبر) دست داشته و يا نداشته باشند، آن كشور بايد تاوان سنگين حمايت از تروريست ها را بپردازد. 

دولت امريكا بايد با آرامش، دقت و بدون گذشت و ترحم اين موضوع را دنبال كند. روزهاي دوازدهم و سيزدهم سپتامبر، پس از سخنراني جرج بوش و اعلان مواضع تلويحي دولت امريكا از زبان هنري كسينجر، در حالي كه مردم امريكا ناباورانه در سوگ قربانيان بي گناه نشسته بودند، دولت و وزارت گرفتار پاسخگويي به سه سوال عمده سفرا و نمايندگان خارجي ديگر كشورها شدند. 

- آيا جرج بوش سازمان القاعده را عامل حمله شناخته است؟ 

- امريكا چه نوع عمليات نظامي را در افغانستان طراحي خواهد كرد؟ 

- آيا امريكا قصد آن دارد كه جنگي درازمدت عليه دشمنان حقيقي و فرضي خود آغاز كند؟ 

اخبار غيررسمي كه از قول مقامات امريكايي به رسانه ها درز پيدا كرده بود، نشان مي داد كه دولتمردان آمريكا انگشت اتهام را به سمت بن لادن و سازمان القاعده نشانه رفته اند. 

در اين اخبار، بن لادن را مغز متفكر عمليات و القاعده را عامل اجراي عمليات معرفي كردند. مجموعه گزارش هاي جرج تنت - رئيس سازمان CIA - حاوي شنود و مكالمات القاعده در يازدهم سپتامبر، مداركي بود كه كاخ سفيد را در مجاب به موضع گيري صريح عليه القاعده كرد. در مجموعه گزارش هاي تنت چنين آمده بود كه: القاعده از 2 سال پيش در تدارك عمليات در خاك امريكا بوده كه حادثه يازدهم سپتامبر نقطه آغاز آن است و امريكا بايد براي عمليات بعدي خود را آماده كند. 

بنا به مدارك ارائه شده توسط جرج تنت، مجالس سنا و كنگره و همچنين مجموعه كاخ سفيد نيز از اهداف تروريست ها بوده و شنود مكالمات نشان مي دهد بن لادن به اشتباه از هدف قرارگرفتن مجالس و كاخ سفيد ابراز رضايت كرده و از زحمات دكتر (شايد منظور از دكتر ايمن ظواهري بوده) قدرداني مي نمايد. در اين گزارش ها فردي بنام ابوزبيده به عنوان هدايتگر عمليات يازدهم سپتامبر معرفي مي شود. در نوارهاي تهيه شده فردي در پيامي رمزگونه به بن لادن از فرارسيدن زمان صفر (Zero hour) سخن گفته بود، كارشناسان C.I.A اين صدا را به ابوزبيده نسبت دادند. 

C.I.A ابوزبيده را به عنوان طراح احتمالي حمله به ناو امريكايي uss cole در اكتبر سال 2000 متهم كرده بود. 

در نهايت پيام مطبوعاتي بوش براساس گزارش هاي CIA و يا هدايت جرج تنت، چنين تنظيم و منتشر شد: «براساس آخرين اطلاعات به كميته امنيت ملي، من و ساير همكاران كميته به نتايج جديدي دست يافتيم. عاملان حمله كينه جويانه و كشنده اي كه ديروز عليه كشور ما صورت گرفت، نيتي فراتر از وحشت و ترور در سر داشته اند. آنها جنگ را عليه ما آغاز كرده اند؛ لذا كشور ما بايد با آغاز تصميمي قاطعانه در مقابل كساني كه آزادي و دمكراسي را مورد حمله قرار داده اند، متحد شوند. 

لازم است مردم امريكا اين دشمن را بشناسند، دشمني كه هيچ گاه با آن مواجه و رودررو قرار نگرفته اند. اين دشمن كه خود را از ديد ما پنهان نگاه داشته، هيچ ارزشي براي جان انسان ها قايل نيست. اين دشمن با ميل و رغبت تمام جان مردم بي گناه را هدف قرار داده و سريع خود را پنهان مي كند؛ اما او براي هميشه نمي تواند از ديد ما پنهان بماند. اين دشمن سعي دارد تا چهره خود را نشان ندهد، اما چهره او براي هميشه پوشيده نخواهد ماند. اين دشمن چنين مي انگارد كه از پناهگاه امني برخوردار است اما اين پناهگاه براي هميشه امن نخواهد ماند. اين دشمن نه تنها مردم امريكا، بلكه تمام مردم دوستدار آزادي در سراسر جهان را مورد حمله قرار داده است. ايالات متحده امريكا براي سركوبي اين دشمن تمامي توان و امكانات خود را به كار خواهد گرفت. جهان در اين حركت با ما همراه خواهد شد ما صبورانه و با چشمان باز مراقب خواهيم ماند و متحد و يكپارچه تصميمات را اجرا خواهيم كرد. اين نبرد هر چند طولاني و زمان بر باشد، نتيجه بخش خواهد ماند اما بدون شك ما پيروز خواهيم شد و اجازه نخواهيم داد تا دشمن با به خطرانداختن آزادي ما پيروزي را از آن خود كند. صبح امروز با ارائه درخواستي به كنگره براي دريافت اعتبارات و اختيارات وسيع تر به منظور آمادگي بيشتر براي نجات مصدومان و مردم نيويورك واشنگتن از هيچ اقدامي فروگذار نخواهيم كرد. 

من از نمايندگان كنگره به خاطر وحدت و حمايت آنها تشكر مي كنم. امريكا همچنان يكپارچه و متحد است شيفتگان آزادي نيز همراه ما خواهند بود. در رويارويي خطير و به ياد ماندني كه خير و نيكي ناچار از مقابله با شر و بدي خواهد بود ، پيروزي از آن خير است.» 

جز انگليس كه به صراحت و به طور رسمي مواضع امريكا را تاييد كرد، ساير سفارتخانه هاي ديگر كشور از عكس العمل واشنگتن نسبت به حادثه ناخرسند بودند. 

طولي نكشيد كه سرويس هاي اطلاعاتي و امنيتي كشورهاي آلمان، مصر، فرانسه، اسرائيل و روسيه دريافتند گزارشها و اطلاعات ارائه شده همتايان آنها در C.I.A بي پايه و اساس و خالي از دلايل كافي بوده و بهانه اي است براي فزون خواهي امريكا. 

تعجب سرويس هاي اطلاعاتي و امنيتي كشورهاي فوق از اين رو بود كه C.I.A مدعي شد اطلاعات ارزشمندي در رابطه با سازمان القاعده و شخص بن لادن به دست آورده است. از سوي ديگر نتيجه گيري سريع سازمان F.B.I و همسويي آن با گزارش هاي سهل الحصول C.I.A براي سازمان هاي اطلاعاتي و امنيتي غير امريكايي غيرواقع مي نمود. با اين حال هيچ يك از كشورهاي اروپايي قدمي در راه افشاي سناريوي يازدهم سپتامبر برنداشتند. 

توجيه آنها در برابر اين اقدام، ترس از اعتراض شديد افكار عمومي امريكا و متهم شدن جرج بوش به كشاندن امريكا به جنگي غيرضروري بود. همان روز و مقارن سخنراني جرج بوش، مصوبه شماره 1368 شوراي امنيت سازمان ملل متحد به نفع امريكا به تصويب رسيد. 

اين مصوبه، پاسخ به حمله يازدهم سپتامبر را حق مسلم امريكا دانسته و به اين كشور اجازه داده بنابر مفاد «قطعنامه سانفرانسيسكو» در قالب ائتلاف كشورهاي دوست و يا به تنهايي به دفاع از خود برآيد. 

مصوبه 1368، شوراي امنيت سازمان ملل، تمامي كشورها را در عمليات دستگيري و محاكمه عاملان، طراحان و ياري دهندگان اين حادثه به همكاري دعوت مي كند. 

اين مصوبه همچنين هر گونه همكاري جزيي و كلي با عاملان حادثه را در رديف كمك به عمليات تروريستي دانسته و كمك دهندگان را مجرم به حساب مي آورد. به عبارت ديگر شوراي امنيت سازمان ملل به امريكا اجازه مي دهد حق حاكميت ديگر كشورها را ناديده گرفته و هر كشوري كه به نوعي از نظر امريكا متهم به حمايت از طراحان حادثه شود و يا از تسليم عاملان حادثه به دادگاه هاي بين المللي خودداري ورزد، در رديف مجرمان قرار گيرد. 

با توجه به تصريح اين مصوبه بر محاكمه عاملان و طراحان حادثه در دادگاه هاي بين المللي و نه دادگاه هاي امريكايي، امريكا خود راسا اقدام به دستگيري و محاكمه آنچه او زندانيان جنگي ناميد اقدام كرد. 

همزمان با كسب امتيازات ويژه امريكا در شوراي امنيت، نمايندگان كشورهاي عضو پيمان آتلانتيك شمالي (ناتو) در مقر اين سازمان و پشت درهاي بسته گرد هم آمده و تصميم هايي براي كمك به امريكا اتخاذ كردند. اين كمك ها شامل كمكهاي نظامي و شركت در جنگ عليه كشورهاي پناه دهنده به عاملان حادثه نمي شد. جلسه آن روز اعضاي ناتو مثل هميشه همراه با تشنج بود. 

برخي از كشورهاي شركت كننده در جلسه، عقيده داشتند كه اين خانگي است و توسط تشكيلات درون مرزي امريكا طراحي و اجرا شده؛ از اين رو از درگير شدن در جنگي بدون دليل و توجيه كافي با عنوان «جنگ عليه تروريسم» خودداري كردند. 

دبير كل ناتو لرد جرج رابينسون پس از اتمام جلسه در جمع خبرنگاران گفت: چنانچه مشخص شود اين حملات خارج از امريكا طراحي و عليه عضوي از ناتو به كار گرفته شده، بنا به ماده 5 پيمان نامه واشنگتن، تمامي اعضا موظف به همكاري و پشتيباني از امريكا خواهند بود. 

ژاك شيراك رئيس جمهور فرانسه نگران از عواقب تصميمات ناتو عازم واشنگتن شد. برنامه اين سفر از مدتها قبل تنظيم شده بود. 

در اين سفر ژاك شيراك از يك سو همچنان بر روابط پايدار فرانسه و مردم امريكا تاكيد كرد و از سوي ديگر در كنفرانس مطبوعاتي با هماهنگي كوفي عنان دبيركل سازمان ملل متحد، امريكا را به اتخاذ مواضع آرامتري دعوت كردند. برخورد تلافي جويانه امريكا بايد محدود به گروه مشخصي از تروريست ها كه در اين حادثه دست داشته و يا كشورهايي كه كمكهاي آنها به اين گروهها ثابت شده، باشد. 

برخورد تند و آمرانه جان اشكرافت - دادستان كل امريكا- با رئيس سازمان F.B.I در كنفرانس مطبوعاتي مشترك اين دو، در حضور خبرنگاران و نمايندگان رسانه ها، نشان داد كه ترس مجامع بين المللي حركتهاي غيرموجه و سريع امريكايي بي دليل نبوده است. در اين كنفرانس مطبوعاتي رابرت مولر- رئيس سازمان F.B.I و پليس فدرال ضمن پاسخ به سوال يكي از خبرنگاران افزود: فعلا عجله در گردآوري اطلاعات براي اثبات جرم مظنونان اين حادثه نداريم. 

هنوز جمله رابرت مولر به اتمام نرسيده بود كه جان اشكرافت به نحو خشن و توهين آميزي صحبتهاي او را قطع كرد و گفت: فرصت براي ادامه تحقيقات بسيار محدود است و ماموران F.B.I بايد سريعتر از تروريست ها دست به كار شده و از وقوع جنايتي ديگر جلوگيري كنند. فعلا فرصت براي تحقيقات نداريم و اطلاعات و شواهد گردآوري شده كافي به نظر مي رسد. 

لحن مقامات رسمي در 13 سپتامبر تندتر از پيش شده و تخليه مكرر كاخ سفيد از پرسنل، تقريبا به عادتي روزانه تبديل شده بود. در آن روز نيز پس از دريافت اطلاعات مبني بر احتمال وقوع حملات تروريستي، كاخ سفيد بار ديگر از پرسنل تخليه شد. ديك چني - معاون رئيس جمهوري - نيز به محلي امن و دوردست فرستاده شد. پس از اين نمايش نفس گير، معلوم شد گزارش هاي تهديدكننده دريافتي خالي از حقيقت بوده است. 

پل ولفوويتس (Powl Wolfowitz)، معاون وزير دفاع و سخنگوي پنتاگون در كنفرانس مطبوعاتي اين سازمان به داشتن مواضع محافظه كارانه و حمايت از كارتل هاي اسلحه سازي امريكا شهرت دارد. ولفوويتس همچنين سرحلقه رابط كمپاني هاي اسلحه سازي با دولت امريكاست. 

از يك سال قبل از حادثه 11 سپتامبر، ولفوويتس همواره با دعوت دولتمردان امريكا به پايان دادن به كارهاي كثيف در عراق نسخه هاي نظامي متنوعي تجويز مي كرد و اكنون با غنيمت شمردن فرصت از شرايط آماده 11 سپتامبر، بيش از هر زمان ديگر بر حمله به عراق و سرنگوني صدام حسين پافشاري مي كرد. ولفوويتس در كنفرانس مطبوعاتي آن روز اشاره اي به كشورهاي هدف نكرد. 

نه اسمي از افغانستان برده شد و نه نامي از عراق به ميان آمد؛ اما او بر اين نكته تاكيد كرد كه عمليات نظامي ما محدود به يك كشور نخواهد بود، ما نه تنها به حساب عاملان اين حادثه خواهيم رسيد، بلكه به طور مستمر با كشورهاي حامي اين افراد برخورد را ادامه خواهيم داد. 

آشكارشدن مواضع دولت بوش در كنفرانس مطبوعاتي ولفوويتس، زمينه اجراي اين گونه مواضع را فراهم كرد. 

پس از اين اعلام مواضع آشكار وزير امور خارجه - كولين پاول - از اسامه بن لادن به عنوان مظنون اصلي ياد كرد و خواستار تحقيقات بيشتر در رابطه با او شد. 

  

 

فصل پنجم 

از مجلس سوگواري تا جنگ مقدس 

 

بندرت كسي وارد جنگ مي شود و خدا را طرف ديگر معامله قرار مي دهد ولي پس از حوادث 11 سپتامبر واعظان امريكايي از طرف استراتژيست هاي نظامي به استوديوهاي تلويزيوني يورش مي برند. 

همه آنها تهاجم را نشانه اي آسماني تفسير مي كردند كه امريكا را به تغيير و دگرگوني فرا مي خواند. «خداوند متعال حمايت خود را از ما دريغ كرده است» عالي جناب پات رابرتسون (Pat Robertson) رهبر اتحاديه كليساهاي مسيحي (Christion Coalition) نوشت: «زيرا ما در لذات دنيوي و جنسي غوطه مي خوريم». 

پيشوا رابرتسون دوست خود پيشوا جري فالول (Jerry Falwell) را در برنامه معروف خود700 كلوپ (كانال فاكس ) به گرمي پذيرا شد. دو مبشر انجيلي تلويزيون حوادثي كه امريكا را در سوگ فرو برده بود، مورد تجزيه و تحليل قرار دادند. 

فالول گفت: «خداوند پرده ها را كنار مي زند و به دشمنان امريكا اجازه مي دهد تا آنچه شايسته اش بوده ايم، بر ما ارزاني بدارند». 

رابرتسون پاسخ داد: جري ! احساس من اين است. من فكر مي كنم كه تنها پيش درآمد ترور را ديده ايم، ما هنوز نخواسته ايم ببينيم كه در حق اين ملت چه مي توانستند بكنند». 

سپس فالول اتحاديه آزادي هاي مدني امريكا (اي.سي.ال.يو)، دادگاه هاي فدرال و كليه كساني را كه «خدا را از جامعه طرد مي كنند» مورد سرزنش قرار داد و گفت: كساني كه دست به سقط جنين مي زنند، از اين حادثه مسووليتي بر دوش دارند، زيرا خداوند استهزا نخواهد شد. وقتي ما جان 40 ميليون نوزاد بي گناه را مي گيريم، خدا را ديوانه مي كنيم. من در واقع بر اين باورم كه كفار، ساقطان جنين، طرفداران برابري زنان و مردان (Feminists)، همجنس بازاني كه فعالانه در تلاشند سبك زندگي ديگري را جايگزين كنند و اي.سي.ال.يو. همه كساني كه تلاش كرده اند امريكا را به دنياپرستي سوق دهند همه را طرف خطاب قرار مي دهم و مي گويم شما كمك كرديد اين اتفاق بيفتد. 

در فضايي كه ادبيات مذهبي در خدمت خواسته هاي نظامي و سياسي قرار مي گيرد رئيس جمهور بوش با به عهده گرفتن نقش مقام روحاني امريكا و جهان متمدن فرمان زير را صادر كرد: 

قلب همه ما به خاطر گرفته شدن ناگهاني و دور از احساس جانهاي بي گناه داغدار است. 

ما براي التيام اين قلبهاي داغديده و به دست آوردن توان خدمت و تشويق همديگر به داشتن اميد وايمان دعا مي كنيم. كتاب مقدس مي فرمايد: «قديسين كساني هستند كه شيون و زاري مي كنند، زيرا در دنياي ديگر تسلي خواهند يافت». 

من تك تك خانواده هاي امريكايي و خانواده امريكا را دعوت مي كنم روز ملي نيايش و يادمان را به احترام ياد و خاطره هزاران قرباني اين تهاجم وحشيانه و تسلي خاطر آنهايي كه عزيزان خود را از دست داده اند، زنده نگه دارند. ما به واسطه اين تراژدي ملي و فقدان فردي به حيات خود ادامه خواهيم داد. 

در حال ما التيام و بهبودي به دست خواهيم آورد و به رغم وجود همه شياطين، قدرتمند و متحد خواهيم ماند: يك ملت تحت قدرت خدا. 

حال، من، جورج دبليو بوش، رئيس جمهور ايالات متحده امريكا به اعتبار اختياري كه قانون اساسي و قوانين ايالات متحده عطا كرده است، بدين وسيله جمعه 14 سپتامبر 2001 را به عنوان روز ملي نيايش و يادمان براي قربانيان حملات تروريستي 11 سپتامبر 2001 اعلام مي كنم. از مردم ايالات متحده و اماكن مقدس مي خواهم روز ملي نيايش و يادمان را با آيين يادمان نيمروزي، نواخته شدن ناقوس ها در آن ساعت و روشن كردن شمع هنگام شب و براي دعاي شب به ثبت رسانند. من كارفرمايان را تشويق مي كنم به كارگران خود اجازه دهند هنگام تعطيلي وقت غذاي نيمروزي در اين آيين شركت كرده، كشورمان را دعا كنند. 

من از مردم جهان، آنان كه خود را در رنج ما شريك مي دانند، دعوت مي كنم در اين مراسم رسمي به ما بپيوندند. 

براي شهادت دستانم را بلند كرده ام در روز سيزدهم سپتامبر، از سال خدايان عيسي مسيح دو هزار و يك و از سال استقلال ايالات متحده امريكا دويست و بيست و شش. 

آيين بي سابقه اي در كليساي جامع فدرال برگزار شد. 

رئيس جمهور و خانم بوش، چهار رئيس جمهور پيشين (بيل كلينتون، جورج بوش بزرگ، جيمي كارتر و جرالد فورد) و تقريبا همه اعضاي كنگره در مراسم نيايش شركت كرده بودند. يك كاردينال، يك خاخام و يك امام جماعت مسلمان كه به نوبت جلسه را رهبري كردند. مشهورترين مبشر انجيلي تلويزيون پيشوا بيلي گراهام، كه 15 سال پيش جورج دبليو بوش را ارشاد كرده بود، موعظه رسمي خود را ايراد كرد: 

از جمله چيزهايي كه بسيار به آن نيازمنديم ، تجديد حيات روحي در اين كشور است. ما نيازمند تجديد روحي در امريكا هستيم. خداوند در جاي جاي كتاب مقدس مي فرمايد از گناهان توبه كنيم و به سوي او بازگرديم و او به شيوه اي تازه به ما بركت خواهد داد. ما در حال حاضر يك راه بيشتر براي انتخاب نداريم؛ يا به عنوان يك ملت از جنبه روحي و عاطفي از هم بپاشيم و نابود شويم، يا بپذيريم كه در جريان همه اين تلاشها بايد قدرتمند شويم تا بر شالوده اي استوار تجديدبنا كنيم. من بر اين باورم كه در مرحله آغاز تجديد بنا بر آن شالوده قرار گرفته ايم. 

آن شالوده اعتقاد به خداست. ما نيك مي دانيم كه خداوند مي خواهد آگاهي، شجاعت و قدرت به رئيس جمهور و اطرافيان او عطا فرمايد. امروز روزي است كه با عنوان روز پيروزي در يادها حفظ خواهيم كرد. 

پس از آن رئيس جمهور بوش بر بالاي منبر قرار گرفت و خطابه اي ايراد كرد. 

اين خطابه را مشاورش انجيلي اصولگرا ميكاييل گيرسون (Michael Gearson) تهيه كرده بود: 

مسووليت ما در برابر تاريخ روشن است پاسخگويي به اين تهاجم و پاك كردن جهان از لوث وجود اين شياطين. 

جنگي پنهان، همراه با نيستي بر ما تحميل شده است اين ملت مسالمت جو در عين حال بي رحم است، آن گاه كه به خشم تحريك شود. نشانه هاي خداوندي هميشه همان هايي نيستند كه ما در پي آنها هستيم. ما در تراژدي مي آموزيم كه نيات او هميشه با نيات ما يكي نيست. نيايشگران صبر فردي، خواه در خانه ها و خواه در اين كليساي جامع شناخته شده اند، آنها شنيده اند و فهميده اند. 

نيايشگراني كه به ما در گذراندن روز و تحمل شب ياري مي كنند، نيايشگراني آشنا يا غريب كه در اين سفر به ما دلگرمي و قوت مي دهند و نيايشگراني كه آرزوهاي ما را به آرزوهايي بزرگتر از آرزوهايمان تغيير داده اند... 

امريكا كشوري بخت يار است، آنقدر كه از اين بابت به خداي بزرگ شاكر است، لكن رنج از ما دريغ نشده. 

در هر نسلي، جهان دشمنان آزادي بشر را به وجود آورده است. آنها به امريكا حمله كردند، چون ما خانه آزادي و مدافع آن هستيم و تعهد پدرانمان فرياد عصر ماست. در اين روز ملي نيايش و يادمان، از درگاه خداوند متعال مي خواهيم به كشور ما نظر كند و به ما صبر عطا كند و مشكلات پيش روي را بردارد. 

دعا مي كنيم كساني را كه در اندوه گام برمي دارند، تسلي خاطر و آرامش عطا فرمايد، براي جانهايي كه حال بايد براي خاطر آنها شيون كنيم و وعده جانهايي كه خواهند آمد، او را سپاس مي گوييم. 

اطمينان داريم نه مرگ و نه زندگي؛ نه فرشتگان و نه ارواح خبيثه و قدرتها؛ نه اشياي موجود و نه اشيايي كه پيدا خواهند شد؛ نه بلندي و نه ژرفا؛ هيچ يك نمي توانند ما را از عشق خدا جدا كنند. خدا ارواح رفتگان را بيامرزد و به ما آرامش دهد و هميشه راهنماي سرزمينمان باشد. خداوند به امريكا خير و بركت عطا فرمايد. 

واشنگتن پست بعدها دگرديسي جورج دبليوبوش را تجزيه و تحليل كرد: 

نخستين بار پس از آن كه محافظه كاران مذهبي به جريان سياسي نويني تبديل شدند، رئيس جمهور ايالات متحده رهبر بالفعل آن شد؛ موقعيتي كه رونالدريگان هرگز شايسته آن نبود، گرچه از سوي محافظه كاران مذهبي مورد ستايش قرار گرفت. 

نشريات مسيحي، راديو و تلويزيون بوش را مكرر با تمجيد به نمايش در مي آورند، در حالي كه واعظان بر بالاي منابر رهبري او را فضل الهي تلقي مي كنند. جمعي از رهبران مذهبي كه با او ملاقات كرده اند، به ايمان او شهادت مي دهند؛ در همان حال وب سايت ها مردم را براي دعا و روزه داري به خاطر رئيس جمهور تشويق مي كنند. 

ظهر روز 14 سپتامبر، پس از مراسم نيايش، رئيس جمهور ايالات متحده در 43 كشور عضو شوراي اروپا از جمله روسيه و بسياري از كشورهاي ديگر جهان براي قربانيان حمله 3 دقيقه سكوت كردند. بنابراين همگي به طور ضمني رهبري مسيحي دوباره تولد يافته اصولگرا را كه عزم خود را براي رهبري آنها در «مبارزه تاريخي خير عليه شر» اعلام كرده بود پذيرفتند. 

آيا غوغاهاي سياسي و صوفي گرانه مبشران انجيلي تلويزيون سرايت كننده است؟ نه شوك روان شناختي، نه حرمتي كه فرد ممكن است نسبت به درگذشتگان احساس كنند، هيچ يك نمي توانند اين اشتياق شديد مذهبي را توجيه كنند. گرچه ايالات متحده در اصل كشوري خداسالار بوده است كه شالوده هاي آن را پيورتين هاي فراري از دست پادشاهي تحمل ناپذير بريتانيا بنا نهاده اند، با اين حال آنها هرگز ملت فوق العاده پارسامنشي نبودند. 

در آنجا مبشران انجيلي تلويزيون در نقش استراتژيست هاي نظامي ايفاي نقش مي كنند. 

هرگز پيشينه تاريخي وجود ندارد كه رئيس جمهور امريكا خطابه رزم خود را در كليساي جامع ايراد كند. 

خطاب جورج دبليو بوش به «مردم دنيا، آنان كه در رنج ما شريكند در اين مراسم رسمي به ما به پيوندند». 

از مراسم مذهبي حتي در جمهوري غيرمذهبي فرانسه نيز اجابت شد. 

به همين دليل سران اجرايي فرانسه، رئيس جمهور ژاك شيراك و نخست وزير لايونل جاسپين در 12 سپتامبر فرماني به شرح زير امضا كردند: 

جمعه 14 سپتامبر 2001، روز عزاي ملي براي قربانيان حمله يازده سپتامبر 2001 در ايالات متحده امريكا اعلام شده است. 

آنها شب قبل از مراسم به همراه جمع كثيري از مسوولان و وزراي منتخب براي شركت در مراسمي جهاني در كليساي امريكاييان پاريس حضور يافتند و سرود معروف «خدا به امريكا بركت دهد» را به آواز خواندند. 

اين نيايش ها، در گوشه و كنار جهان و به وسيله اعلاميه ها و بعضا مجادلاتي زنده محكوم شد. مخالفان مي گفتند كه اين دست نوشته هاي گسترده به نظر مي رسد، به طور ضمني بيانگر آن است كه هزاران قرباني امريكايي به نحوي بيش از قربانيان نژادي اخير ارزش و اعتبار داشته اند، در حالي كه هيچ يك از آنها چنين احترامي را كسب نكرده بودند. ما بايد اين مجادله را نوعي خودداري از پذيرفتن اغواي سياسي احساسات مذهبي تلقي كنيم. سه دقيقه سكوت براي پروراندن اين بصيرت كه درگيري ها را مي توان به طور مسالمت آميز و بدون كمك گرفتن از تروريسم حل و فصل كرد، ممكن بود به صورت عالمگير پذيرفته شود، اما دعا تنها براي قربانيان تروريسم در قلمرو امريكا پذيرفتني نيست. اين آيين ها بيانگر شوق جمعي براي دستيابي به صلح نبود، بلكه تلاشي براي توجيه انتقام گيري هاي آتي بود. اين لحظه نيايش نقطه عطفي در تاريخ به شمار خواهد رفت. 

بعدها واشنگتن پست نوشت: 

به محض اين كه سرود ملي در كليساي جامع نواخته شد، ايالات متحده جنگ را آغاز كرد. اين جمله مي توانست بسط يابد. جهان با پيوستن به سوگ امريكا وارد جنگ شد. در اين حال بهتر است از خود بپرسيم كه چرا چنين يكدلي بنده واري سازمان يافت؟ بي شباهت به بسيج هم پيمانان نظامي، هيچ پيمان بين المللي نمي تواند چنين اجباري را تحميل كند كه براي نيايش كنار هم جمع شويد كه ايالات متحده سوگوار است. 

با همه اين احوال به بازي كشاندن هم پيماناني چون ناتو، اي ان زد، يواس وا اي اس سهل تر و سريعتر از فرمان سوگ بين المللي است. 

اگر اندكي دقت به خرج دهيم، در مي يابيم كه فرمان فرانسويان كه در 12 سپتامبر به امضاي ژاك شيراك و ليونل جاسپين رسيد، پيشتر از آن بود كه جورج دبليو بوش روز عزاي ملي اعلام كرد. 

چنين عملكردي در مقياس جهاني نيازمند به كارگيري شبكه اي از تفوق و برتري است كه بتواند تقريبا همه دولتهاي دنيا را تحت فشار قرار دهد. افزون بر همه اينها، اين عمل يك هدف سياسي داشت: با اغواي احساسات ديني، دولت امريكا نه تنها قربانيان حملات، كه تفسير خود از حوادث را نيز تقديس كرد. 

از آن پس هر سوالي از واقعيت اين والامقامان توهيني به مقدسات تلقي خواهد شد. ترتيباتي كه براي تحميل سوگواري بين المللي به كار رفت در اكتبر 2001 مخفيانه اساسي رسمي تر يافت. دفتر تاثيرات استراتژيك در درون پنتاگون به وجود آمد و تحت امر ژنرال سيمون پت وردن (Simon PPete Worden) فرمانده اسبق فضايي ايالات متحده قرار گرفت. اين عضو (International Information Programs) در دپارتمان ايالتي، و از طريق گروه اطلاع رساني نظامي بين المللي با برنامه هاي اطلاعرساني بين المللي ارتباط داشت. مديريت اين گروه را نيز كلنل برد وارد (Colonel Brod Ward) برعهده داشت. اين دفتر در حال حاضر براي اغواي افكار عمومي غرب و حكومت هاي غربي تلاش مي كند. 

 

 

فصل ششم 

اختيارات فوق العاده 

 

در صبح روز 14 سپتامبر كنگره ايالات متحده به پرزيدنت جورج بوش اختيار داد تا از كليه قواي قهريه مناسب و مورد نياز بر عليه تمامي ملت ها، سازمان ها يا اشخاصي كه به تشخيص او در حملات تروريستي 11 سپتامبر 2001 دست داشتند يا در انجام آن مساعدت نمودند، يا به آن سازمان ها و اشخاص پناه دادند، به كار گيرد، تا از تكرار اينگونه حملات تروريستي بر عليه ايالات متحده توسط اينگونه ملل، سازمان ها يا اشخاص جلوگيري به عمل آورد. 

اين قطعنامه مشترك هر دو مجلس نمايندگان با اكثريت آرا به جز يكي، كه متعلق بود به نماينده دمكرات ها از كاليفرنيا به نام باربارالي، تقريبا بدون هيچگونه جر و بحثي تصويب شد. 

متن اين قطعنامه به پرزيدنت بوش در مبارزه با سازمان هاي تروريستي غير دولتي اختيارات كامل مي دهد، اما «اختيارات فوق العاده» داده شده كاملا «اختيارات جنگي» نيستند. پرزيدنت جورج بوش ملزم است قبل از شروع هرگونه عمليات خصمانه اي بر عليه كشور ديگر كنگره را مطلع نمايد. 

به منظور انجام اولين عمليات، پرزيدنت بوش از كنگره درخواست يك اعتبار بيست ميليارد دلاري نمود. در يك حركتي وطن پرستانه به كفايت اين مبلغ شك كرده و هر دو مجلس نمايندگان و پس از 5 ساعت بحث چهل ميليارد دلار تصويب نمودند. علاوه بر اين، پرزيدنت بوش دستور بسيج حداكثر پنجاه هزار نيروي ذخيره را نيز صادر كرد. 

وزير دفاع، دونالد رامزفلد، 35500 نيرو را احضار نمود (10000 نفر از ارتش، 13000 نفر از نيروي هوايي، 3000 نفر نيروي دريايي Navy، 7500 نفر نيروي دريايي Marines و 2000 نفر از گارد ساحلي). 

آخرين باري كه چنين بسيج نيرويي صورت گرفت به جنگ خليج مربوط مي شد. اين بار تعداد نيروهاي احضار شده پنج برابر بيشتر بود چون كه به ناوگان جنگي نيرومندتري نياز بود. جورج بوش در 20 سپتامبر در جلسه مشتركي خطاب به كنگره نطق مهمي ايراد نمود. 

در اين نطق چهره هاي شناخته شده متعددي از جمله نخست وزير انگلستان، توني بلر او را همراهي مي نمود. 

در اين هنگام او سرانجام به طور رسمي اسامه بن لادن و سازمانش را مسوول اين حملات اعلام نمود و به رژيم طالبان اولتيماتوم داد: تمامي رهبران القاعده را كه در سرزمين شما مخفي شده اند به ايالات متحده تحويل دهيد. 

تمامي افراد از جمله شهروندان امريكايي را كه زنداني نموده ايد آزاد كنيد. از روزنامه نگاران خارجي، ديپلمات ها و مددكاران در كشورتان حمايت نماييد. فورا و براي هميشه هر نوع اردوگاه آموزش تروريست ها در افغانستان را تعطيل كنيد و هر شخصي در تشكيلات آنها را به مسوولان مربوطه تحويل نماييد. اجازه دهيد ايالات متحده دسترسي كامل به اردوگاه آموزش تروريست ها داشته باشد تا مطمئن شود ديگر در آنها فعاليتي صورت نمي گيرد. اين مطالبات قابل مذاكره نمي باشند طالبان بايد اين خواسته ها را اجابت نمايد و بايد اين كار را سريع انجام دهد. آنها بايد تروريست ها را تحويل دهند يا در سرنوشتشان شريك گردند. 

علاوه بر آن او (پرزيدنت بوش) ايجاد يك «اداره امنيت ملي» به سرپرستي يك وزير و تحت نظارت مستقيم خود او را اعلام كرد. اين اداره جديد ايجاد و هماهنگي اجراي استراتژي ملي جهت در امان نگه داشتن ايالات متحده از تهديدات و حملات تروريست ها را بر عهده خواهد داشت. 

رئيس جمهور اضافه نمود كه او دريادار (Marian) و استاندار اسبق پنسيلوانيا، تام ريج را جهت اداره اين مركز گمارده است. به منظور تكميل نمودن اين اقدامات، حكومت بوش تصميمات متعددي جهت تقويت حفظ اسرار نظامي اتخاذ نمود. 

روز بعد از حملات، يعني 12 سپتامبر، رامزفلد در مصاحبه مطبوعاتي اش در پنتاگون اظهار نموده بود كه: ذكر اين نكته حائز اهميت است كه هنگامي كه افراد با اسرار نظامي سر و كار دارند و اين اسرار طبقه بندي شده را در اختيار افراد غير قرار مي دهند، شانس دولت ايالات متحده در تعقيب كساني كه به آن كشور حمله و بسياري از امريكاييان را كشته اند بشدت كاهش مي دهد. 

ثانيا1، هنگامي كه اطلاعات طبقه بندي شده مربوط به عمليات نظامي در اختيار و دسترس كساني قرار مي گيرد كه نبايد به آن اطلاعات دسترسي داشته باشند، تاثير اجتناب ناپذير اين عمل آن است كه زندگي مردان و زنان نظامي به خطر مي افتد چون كه آنها بايد آن عمليات را به انجام برسانند. 

هنگامي كه خبرنگاران در روز 25 سپتامبر از او سوال كردند كه آيا او براي حفظ اسرار دروغ هم گفته است يا نه، رامزفلد پاسخ داد كه او شخصا به اندازه كافي باهوش هست تا راههاي ديگري براي حفظ اسرار بيابد، اما بايد همكاران او نهايت سعي خود را به عمل آورند. 

وزير دفاع رامزفلد: البته بايد به عبارت معروف وينستون چرچيل اشاره نمود هنگامي كه گفت از من نقل قول نكنيد. 

من نمي خواهم كه اين را از طرف من نقل قول كنيد، بنابراين از طرف من نقل قول نكنيد. 

او گفت كه بعضي وقتها واقعيت چنان گرانبهاست كه بايد با لشگري از دروغ از آن محافظت نمود صحبت كردن درباره تاريخ حمله و زمان حمله و در حقيقت، آنها نه تنها درباره تاريخ حمله نرماندي يا محل آن سخن نگفتند، اصلا آيا مي خواستند به ساحل نرماندي يا شمال بلژيك حمله كنند يا نه، در واقع طوري طراحي كردند كه آلماني ها را در مورد مكان حمله گمراه كنند. يك ارتش ساختگي تحت فرمان ژنرال پتن به وجود آورده بودند. 

اين بخشي از تاريخ است و خواستم شما آن را در نظر داشته باشيد. 

هرگز به خاطر نمي آورم به مطبوعات دروغ گفته باشم، قصد انجام اين كار را هم ندارم و دليلي هم براي دروغ گفتن وجود ندارد. راههاي زيادي وجود دارد كه بتوان از دروغ گفتن اجتناب كرد و من اين كار را نمي كنم. 

 

خبرنگار: اين شامل همه افراد در وزارت دفاع مي شود؟ 

رامسفلد: حتما شوخي مي كنيد (خنده حضار) در روز دوم اكتبر معاون وزير دفاع پيت آلدريج پسر، نامه اي خطاب به كليه فروشندگان اسلحه نوشت. 

او در نامه اش خاطرنشان نمود كه اطلاعات نظامي كه در دسترس آنها قرار داده مي شود، حتي كم اهميت ترين اطلاعات مي تواند مقادير قابل توجهي از اسرار وزارت دفاع را فاش نمايد بنابراين احتياط از طرف غيرنظاميان بسيار ضروري بود. 

در تاريخ 4 اكتبر يك نامه الكترونيكي توسط مدير خريد نيروي هوايي ارتش ايالات متحده به نام دارلين درويون به تمامي توليدكنندگان اسلحه ارسال و پيامدهاي نامه آلدريج در آن به وضوح بيان گرديد. تمامي سازندگان اسلحه از بحث و صحبت با روزنامه نگاران درباره قراردادهاي تحت مذاكره و قراردادهايي كه قبلا امضا شده و به افكار عمومي اعلام شده بودند منع شده بودند. منع گفتگو در اين موارد تنها به ايالات متحده محدود نبوده بلكه تمامي كشورهاي خارجي كه فروشندگان در آنجا حضور مي يافتند را نيز شامل مي شد. 

پرزيدنت بوش در روز 5 اكتبر در اقدامي كه قانون اساسي ايالات متحده را نقض مي نمود به چندين عضو كابينه اش دستور داد تا از انتقال اطلاعات به اعضاي كنگره خودداري نمايند (به اسناد و ضمايم مراجعه شود.) 

معاون وزير دفاع، پائول ولفوويتز، در روز 18 اكتبر يادداشتي براي روساي ادارات فرستاد تا در بين كارمندان و پرسنل دپارتمان ها توزيع گردد. 

او خطاب به افراد چنين نوشت: بنابراين حياتي است كه كارمندان وزارت دفاع همچنين افراد در ساير سازمانها كه از وزارت دفاع حمايت مي كنند، هنگام گفتگو درباره اطلاعات مربوط به فعاليت هاي وزارت دفاع احتياط قابل ملاحظه اي نمايند، صرف نظر از اين كه چه وظايفي بر عهده دارند. 

در اماكن عمومي هيچگونه گفتگوي مربوط به كارهايتان انجام ندهيد، همچنين هنگام رفت و آمد بين منزل و محل كار يا هنگام مكالمه بر روي وسايل الكترونيكي فاقد ايمني. درباره اطلاعات طبقه بندي شده فقط در اماكن مجاز و با افرادي كه نياز خاصي به دانستن آن اطلاعات دارند و در شرايطي كه وسايل امنيتي مناسب وجود داشته باشند گفتگو كنيد. همچنين از اطلاعات طبقه بندي نشده بايد مراقبت نمود چون كه با افشا شدن آنها مي توان نتيجه گيري هاي حساسي از آنها نمود. 

اغلب اطلاعات كه ما براي انجام عمليات وزارت دفاع استفاده مي كنيم بايد از اطلاع عموم مخفي نگه داشته شوند چون اين اطلاعات داراي حساسيت خاصي مي باشند. 

اگر شكي داشتيد، از گفتگو درباره اطلاعات رسمي وزارت دفاع با ديگر پرسنل وزارت دفاع خودداري نماييد. 

در همان زمان مقامات فدرال اقداماتي نمودند تا تحقيقات درباره حملات سري بماند. 

در روز 11 سپتامبر اف بي آي (FBI) از شركتهاي هوايي درخواست نمود تا با مطبوعات گفتگو ننمايند. 

با اين وجود شهادت آنها هر دو موضوع كه چرا هواپيماها پر از مسافر نشدند و چرا هواپيماربايان در ليست مسافران نبودند را مشخص مي نمايد. عصر همان روز ماموران اف بي آي در خانه برادران ژولز و جيدئون نادت منتظر آنها بودند كه در زمان برخورد هواپيماها به ساختمان ها در منهتن بودند. ماموران اف بي آي پنج ساعت فيلمبرداري ويدئويي كه توسط دو روزنامه نگار از داخل برجهاي مركز تجارت جهاني و از خارج ساختمان تهيه شده بود را مصادره نمودند. فقط 6 دقيقه از فيلمبرداري كه برخورد اولين هواپيما به ساختمان را نشان مي داد به آنها برگردانده شد. 

اين سند كه به كمك آن مي شد سقوط مركز تجارت جهاني را بهتر فهميد مهر و موم شد. اف بي آي همچنين از شركت اديگو (Odigo) خواست تا با مطبوعات گفتگو ننمايند. 

جالب توجه است تا بدانيم دقيقا چگونه به آنها اخطار شد و چه اقداماتي براي محدود كردن تعداد افراد در برج ها در آن روز صورت گرفت. عينا، مقامات نظامي هر نوع گفتگويي بين كارمندانشان و مطبوعات را منع نمودند. 

بنابراين روزنامه نگاران نمي توانند از خلبانان جنگنده ها يا پرسنل پايگاه هاي نيروي هوايي در «باركز ديل» يا «آفوت» تحقيق نمايند. 

كانون وكلاي امريكا، به نوبه خود، با آگاهي از اين كه محاكمات براي غرامات ناشي از حملات مي تواند منجر به برملا شدن اسرار رسمي بينجامد، اعلام كرد كه هر قاضي كه سعي نمايد به نام خانواده قربانيان دست به اقدامات قانوني بزند را از ليست قضايي خود خارج خواهد نمود. 

اين ممنوعيت فقط 6 ماه به طول كشيد كه پس از آن بعضي آزمايشات و بررسي ها مقدور نمي باشند. پرزيدنت بوش شخصا با رهبران كنگره تماس گرفته و از آنان خواست با ايجاد كميته تحقيقات درباره حوادث 11 سپتامبر امنيت ملي را به خطر نيندازند. به خاطر حفظ ظاهر و همچنين ورق زدن صفحه (turning the page) رهبران كنگره تصميم گرفتند تحقيقات مشترك از هر دو مجلس. 

.. در مورد اقدامات صورت گرفته از زمان 11 سپتامبر به عمل آورند تا از حملات تروريستي جديد جلوگيري شود. 

در روز 10 اكتبر، مشاور امنيت ملي، كاندوليزا رايس، مديران شبكه هاي تلويزيوني مهم را به كاخ سفيد فرا خواند (ابي سي، سي بي اس، سي ان ان، فاكس، فاكس نيوز، ام اس ان و ان بي سي) تا از آنها بخواهد تا با اين موضوع با مسووليت برخورد نمايند. 

اگر آزادي مطبوعات يك اصل است ، از روزنامه نگاران دعوت به عمل آمد در مورد اطلاعات قضاوت نموده و از پخش هر چيزي كه براي امنيت مردم امريكا مضر باشد خودداري نمايند. مطبوعات نيز اين پيام را به وضوح و روشني دريافت نمودند. بلافاصله «ران گاتينگ» (سردبير سيتي سان) و «دن گوتري» (سردبير ديلي كورير) كه جرات كرده بودند از بوش انتقاد كنند اخراج شدند. 

پراودا و ايزوستيا در دوران اتحاد شوروي سابق سخت در فشار بودند تا از مطبوعات امريكايي در خدمت به برنامه هاي رسمي پيشي بجويند. آنها مساله پرداختن به وقايع را به كناري نهاده و يا حتي فراهم نمودن محلي كه بتوان در آنجا مشكلات را بحث نمود را فراموش كرده اند. 

اين افتضاحي است كه وجود يك سيستم تبليغات و نه يك مطبوعات جدي و واقعي در يك جامعه دمكراتيك را برملا مي سازد. ادوارد هرمان، استاد علوم سياسي در دانشگاه پنسيلوانيا اظهار نمود. 

سرانجام، پس از سه هفته مباحثه ، كنگره قانون متحد كردن و نيرومند ساختن امريكا را با فراهم نمودن ابزارهاي مناسب مورد نياز براي پيشگيري از تروريسم را تصويب نمود (كه نام اختصاري قانون USA PATRIOT را به ما مي دهد). 

اين قانونگذاري استثنايي انواع آزادي هاي مدني را به مدت 4 سال به حالت تعليق درمي آورد تا به دولت ايالات متحده ابزار لازم جهت مبارزه موثر با تروريسم را بدهد. براي هيچ كس پوشيده نيست كه 4 سال تمام دوره زمامداري جورج دبليو بوش به انضمام دوره انتخابات قبل از دور دوم انتخابات رياست جمهوري را در برمي گيرد. 

اين قانون بنا به يك تعريف خيلي كلي و عام «تروريست ها و حاميان آنها را تحت فشار قرار مي دهد». 

بنابراين، جمع آوري پول براي خانواده هاي اعضاي IRA كه درانگلستان زنداني شده اند يك جرم فدرال است. طول مدت بازداشت بدون اتهام براي خارجيان مظنون به تروريسم به يك هفته افزايش يافته است. در صورت وارد نمودن اتهام (به هر دليلي، بدون هر گونه ارتباط لازم به مظنون بودن از تروريسم)، مظنونين ممكن است به صورت مخفي تا 6 ماه در بازداشت بمانند، در صورتي كه دادستان كل بر اين باور باشد كه آزادي آنها «امنيت ملي يا اجتماع را به خطر مي اندازد» بدون محدوديت قابل تمديد است. بلافاصله، 1200 مهاجر به مدت نامعلومي با اتهامات افشا نشده بازداشت شدند. كنسولگري هاي خارجي از نقض حقوق اساسي شهروندان كشورهاي متبوعشان شكايت كرده اند، همان گونه كه سركنسول پاكستان در نيويورك اظهار داشت: در اغلب موارد ما نه از هويت و نه از مكان بازداشت افراد كشورمان مطلعيم. در بهترين شرايط، به ما تعداد افراد بازداشت شده را اطلاع مي دهند. 

مقامات امريكايي هم آنها را تحت فشار قرار مي دهند تا با نمايندگان كنسولگري و وكلايشان تماس نگيرند اين كاملا غيرقابل قبول است. 

قانون USA PATRIOT در نهايت به اف.بي.آي (F.B.I) اجازه مي دهد مانع گفتگوي افراد بدون حضور يك قاضي شوند. در روز 31 اكتبر وزارت دادگستري حق افراد زنداني را از گفتگو به تنهايي با وكلايشان را به حالت تعليق درآورد. بنابراين، امكان نظارت و ضبط اين ملاقات ها وجود داشت و اظهارات مظنونين ممكن بود برعليه آنها استفاده شود ، كه از امكان مشاركت وكيل با موكلش براي طرح استراتژي دفاعي جلوگيري بعمل مي آورد. در روز 13 نوامبر پرزيدنت بوش دستور داد كه خارجيان «مظنون به تروريسم» به انضمام اعضا و اعضا سابق القاعده و افرادي كه كمك كردند (حتي بطور ندانسته) براي ارتكاب اعمال تروريستي توطئه كردند (حتي آنهايي كه انجام نشد) توسط دادگاه هاي فدرال محاكمه نخواهند شد و نه حتي توسط دادگاه هاي نظامي، بلكه توسط كميسيون هاي نظامي. 

اين كميسيون ها توسط وزير دفاع منصوب شده و رويه خود را راسا تعيين خواهند نمود. اين محاكمات مي توانند پشت درهاي بسته برگزار شوند. «محاكمه كنندگان نظامي» ملزم به ارائه مدرك كه ممكن است در اختيار داشته باشند به متهمين و مدافعان آنها نيستند. تصميمات كميسيون ها با آراي دوسوم اكثريت اخذ خواهد شد (و نه با كل آرا كه نرم بين الملل در موارد جنايي مي باشد). در همان روز، وزارت دادگستري 5000 مظنون خاورميانه اي را براي بازجويي بازداشت كرد، مخصوصا تمامي آنها اوراق مهاجرتشان كامل بوده و هيچ سابقه اي نزد پليس نداشتند. 

با استفاده از كميته ضد تروريسم تصويب شده توسط قطعنامه 1373 (28 سپتامبر 2001) در شوراي امنيت سازمان ملل، وزارت كشور از طريق سازمان ملل به متحدانش فشار آورد تا قوانيني مشابه به تصويب برسانند. 

تا به امروز، 55 كشور (به انضمام فرانسه كه قانون امنيت روز به روز را تصويب نمود) بخش هايي از قانون USA PATRIOT را به قوانين داخلي شان اضافه نموده اند. 

هدف آنها حمايت از شهروندانشان در برابر تروريسم نيست، بلكه به پليس ايالات متحده اجازه دهند دامنه فعاليت خود را به بقيه دنيا گسترش دهند. اين قوانين اساسا طول مدت بازداشت مظنونين در موارد تروريستي را افزايش مي دهد، آزادي مطبوعات را محدود مي سازد و جلوگيري از گفتگو بدون كنترل قضايي را مجاز مي سازد. 

در انگلستان، قانون ضدتروريست بازداشت مظنون خارجي را بدون رويه قضايي ممكن مي سازد، كه اين اعلاميه حقوق بشر اروپا را نقض مي كند. 

در كانادا، قانون ضدتروريست روزنامه نگاران را ملزم مي سازد در صورت دستور قاضي منابع خود را افشا كند يا خطر زنداني شدن را به جان بخرد. در آلمان، به سرويس هاي جاسوسي اختيارات قضايي داده شده كه آنها را به پليس سياسي مبدل نموده است. به سرويس هاي مخفي ايتاليا اجازه داده شده در كشور همه نوع اعمال جنايتكارانه مرتكب شوند، به نفع دفاع ملي ، بدون اين كه به مقامات قضايي پاسخگو باشند و غيره. 

سرانجام، وزير كشور كالين پاول به اروپا آمد تا اطمينان حاصل كند نيروهاي پليس ملي اطلاعاتشان را بدون تشريفات اداري به اف.بي.آي (F.B.I) منتقل كنند و به اف.بي.آي اجازه دهند تيم هايي در دفاتر يورو پول (پليس اروپا) بگمارد. 

از 11 سپتامبر به بعد، دولت قوانيني تصويب نموده، روش هايي اتخاذ كرده، و تهديد به استفاده از خط مشي هايي نموده است كه با قوانين و ارزش هاي ما سازگار نبوده و قبل از اين تصور آنها نيز ممكن نبود، نيويورك ريويوآ و بوكز نوشت. غرق در شكوه وطن پرستي موهوم، سرزمين آزادي بيان و شفافيت سياسي در دامن دليل سياسي و نظامي افتاده بود كه به تمام سطوح جامعه بسط مي يافت. تغيير رسمي وقايع 11 سپتامبر چنين تغيير ناگهاني را توجيه نمي نمود. 

اگر دشمن افراد درمانده اي بودند كه در غارهاي افغانستان مخفي شده بودند، چرا بايد همگان از گفتگو در چهار ديواري پنتاگون بايد بهراسند؟ چگونه قابل درك است كه يك مشت تروريست بتوانند با جمع آوري اطلاعات پراكنده در مورد فروش تسليحات به نقشه هاي ارتش ايالات متحده دست يابند؟ چرا بايد عملكرد عادي موسسات را بايد به حالت تعليق درآورده و از دسترسي اعضا كنگره، حتي پشت درهاي بسته، از اطلاعاتي كه لازمه حكومت دمكراتيك است بايد جلوگيري كرد؟ اگر داستان مقامات، كه حملات به تروريست هاي خارجي نسبت داده مي شد، صحيح باشد، چرا بايد مانع تحقيقات كنگره و مطبوعات شد؟ آيا ما شاهد يك تغيير سياسي نيستيم كه خيلي قبل از 11 سپتامبر طراحي شده بود؟ چندين مرتبه در نيم قرن اخير سيا سعي نموده است قوانيني به تصويب برساند كه از برملا نمودن اعمال دولت جلوگيري به عمل آورد و خدمتكاران جامعه و روزنامه نگاران را به خاطر اين برملاسازي تحت تعقيب قرار دهد. 

در نوامبر 2000، سناتور بي نهايت مرتجع ريچارد شلبي، كه در آن زمان رياست كميته جاسوسي سنا را برعهده داشت، درخواست تصويب قانون سري بودن اعمال دولت را داشت كه توسط پرزيدنت بيل كلينتون وتو شد. 

ريچارد شلبي دوباره در اوت 2001 به اين اقدام مبادرت ورزيد و اميدوار بود با عكس العمل مساعدي از طرف پرزيدنت بوش مواجه شود. 

لايحه تحت مذاكره بود كه ناگهان حملات 11 سپتامبر روي داد و بخش هايي از آن در قانون جاسوسي 13 دسامبر 2001 الحاق گرديد. بلافاصله، دادستان كل جان اشكرافت واحد جديدي به وجود آورد كه وظيفه آن بررسي راه هاي جلوگيري از درز اطلاعات سري بود. 

قرار بود در مدت 6 ماه گزارشي ارائه گردد اما قبلا وب سايت هاي (Web sites) رسمي متعددي حذف شده بودند: اطلاعات مربوط به افراد حذف شده بودند به دليل اين كه محتويات آنها مي توانست منجر به اين شود كه تروريست ها از آنها اطلاعات سري استنتاج نمايند. 

قوه قضاييه، تحقيقات كنگره و مطبوعات، يعني همه نيروهاي مفيد خنثي و عقيم شده اند، در حالي كه قوه مجريه اختياراتي براي خودش قايل شده است كه وارد سياست هاي داخلي شده كه قبلا توسط سيا و ارتش در خارج آزمايش شده اند. تاسيس اداره امنيت داخلي (OHS) كه توسط پرزيدنت بوش در تاريخ 20 سپتامبر به كنگره اعلام گرديد فقط در تاريخ 8 اكتبر مشروعيت يافت. اين يك اقدام موقت كه حاصل شرايط باشد نبود، بلكه حكايت از يك تغيير اساسي سيستم حكومت امريكا بود. 

بنابراين، دولت بين امنيت داخلي و خارجي تفاوت قايل مي شد. مدير اداره امنيت داخلي همطراز مشاور امنيت ملي (كوندوليزا رايس) خواهد بود. هر كدام رياست شورايي را برعهده خواهند داشت: شوراي امنيت داخلي و شوراي امنيت ملي. وظايف آنها در موارد متعددي تداخل پيدا مي كرد. 

همچنين پرزيدنت بوش يك نفر را به عنوان معاون مشاورامنيت ملي جهت نظارت بر فعاليت هاي ضدتروريستي گمارده است، اگر چه اين شخص گزارش هايش را براي كاندوليزا رايس مي فرستد، اما اين گزارشات بايد دردسترس تام ريج هم قرار بگيرند. 

اين پست كليدي به ژنرال وين.آ. دانينگ واگذار شد كه مخصوصا سابقه قلدرمآبي دارد. در ميان ساير مسائل، دانينگ مسوول نيروي عمليات مخصوص براي شبكه عقب مانده بود او همچنين بر همكاري بين دو شورا در اداره نفوذ استراتژيك نظارت خواهد كرد، كه مسووليت آن تاثير گذاشتن بر افكار و دولت هاي خارجي خواهد بود. 

اداره امنيت داخلي اختيارات گسترده اي دارد كه با گذشت زمان تكامل خواهد يافت. 

مشكل بتوان گفت: نقشي قابل مقايسه با «اداره بسيج جنگ» (OWN) در دوران جنگ دوم جهاني يا اداره سياست ملي كنترل مواد مخدر (ONDCP) داشته باشد كه بر عمليات نظامي در امريكاي لاتين نظارت دارد. 

در هر حال، ما شاهد تسلط ارتش و سرويس هاي جاسوسي بر زندگي مردم هستيم. 

تاريخ نويسان چنين ضبط خواهند كرد كه بين نوامبر 2000 و فوريه 2002، دمكراسي، آنگونه كه توسط آفرينندگان و «اعلاميه استقلال» و قانون اساسي ايالات متحده تجسم گرديده بود، عملا به پايان رسيد. با مرگ دمكراسي، دولت خداسالاري فاشيستي امريكا متولد شد.  دو روزنامه برجسته بنام هاي جان استنتون و وين مدسين اظهار نمودند. 

 فصل هفتم 

تقصير بن لادن است! 

 صبح روز 11 سپتامبر، هنگامي كه سي.ان.ان تصوير يكي از برجهاي مركز تجارت جهاني را در حالي كه شعله هاي آتش از آن به هوا برمي خاست را نشان مي داد، اما هنوز مشخص نبود كه آن اتفاق يك حادثه يا يك حمله بود، مفسران شبكه گزارش دادند كه احتمالا اسامه بن لادن در آن كار دست داشت. اين فرضيه به تدريج تنها توضيح قابل قبول تلقي مي شد. 

چنان حملاتي فقط مي توانست كار يك هيولا باشد كه شديدا با دنياي متمدن بيگانه است، نفرتي بي منطق نسبت به غرب دارد و دستهايش غرق در خون بود. اين ديوانه قبلا شناسايي شده بود: دشمن شماره يك امريكا اسامه بن لادن. 

شايعه ابتدا با درز اخبار توسط منابع مطلع يا منابع نزديك به تحقيقات به مطبوعات راه يافت. هنگامي كه كالين پاول علنا بن لادن را يك مظنون ناميد اين خبر رسميت يافت. هنگامي كه جورج دبليو بوش او را مقصر قلمداد كرد اين به يك باور و اعتقاد تبديل شد. تا به امروز، آن اتهام با دليل و مدرك اثبات نگرديده است. 

اما مقامات امريكايي خود را بي نياز به انجام آن مي بينند چون كه نواري از اسامه بن لادن را منتشر كردند كه از نظر آنها يك اعتراف بود. 

اسامه بن لادن پنجاه و چهارمين فرزند شيخ محمد بن لادن موسس گروه سعودي (SBG) در سال 1931 بود. اين شركت مادر كه مهمترين شركت در عربستان سعودي مي باشد، نيمي از درآمدش را از ساختمان سازي و فعاليت هاي عمومي كسب مي كند و نيمه ديگر از مهندسي، املاك، توزيع، مخابرات و انتشارات عايد مي گردد. 

يك شركت سرمايه گذاري سوئيسي، شركت سرمايه گذاري سعودي (SICO)، تشكيل شد كه چندين شركت با شراكت بانك تجارتي ملي سعودي به وجود آورد. 

گروه سعودي بن لادن (SGB) داراي سهام عمده اي در جنرال الكتريك، نورتل نت ووركز و كاربري سوپس مي باشد. 

نماينده گروه سعودي بن لادن در ايالات متحده عدنان كاشوگي مي باشد (برادرزن سابق محمد ال فايد) و مديريت دارايي هاي مالي اين شركت به عهده گروه كارليل مي باشد. 

تا سال 1996 تشكيل شركت هاي وابسته به گروه سعودي بن لادن در لوزان توسط مشاورش فرانچس گناد بانكدار نازي و كسي كه وصيت نامه دكتر گوبلز را به انجام رساند و به كارلوس تروريست كمك مالي مي كرد بود. گروه سعودي بن لادن به طور نيرومندي به رژيم وهابي عربستان سعودي وابسته است، تا جايي كه به مدت مديدي تنها مقاطعه كار ساخت و ساز و مديريت اماكن مقدس پادشاهي عربستان در شهرهاي مدينه و مكه بود. 

عينا، اين گروه اغلب قراردادهاي ساختمان سازي پايگاه هاي ايالات متحده در عربستان سعودي و بازسازي كويت بعد از جنگ خليج را به دست آورد. بعد از مرگ تصادفي شيخ محمد بن لادن در سال 1968، بزرگترين پسرش سالم جانشين او شد. او نيز در يك سانحه هوايي در 1988 در تگزاس درگذشت. 

از آن زمان تا به حال گروه سعودي بن لادن توسط بكر، دومين پسر موسس گروه اداره شده است. 

اسامه كه در سال 1957 متولد شد از دانشگاه شاه عبدل عزيز در رشته مديريت و اقتصاد فارغ التحصيل شد. 

گفته مي شود بازرگان باتدبيري است. 

در دسامبر 1979، استادش شاهزاده تركي ال فيصل ال سعود (رئيس سرويس هاي مخفي سعودي از سال 1977 تا اوت 2001) از او خواست مديريت مالي عمليات سري سيا در افغانستان را بر عهده گيرد. 

در مدت 10 سال، سيا 2 ميليارد دلار براي كنترل روسها در افغانستان سرمايه گذاري كرد كه پرهزينه ترين عمليات در تاريخ اين سازمان (سيا) مي باشد. سرويس هاي مخفي عربستان و ايالات متحده جنگجويان مسلمان را استخدام كرده، آموزش داده، مسلح نموده و آنها را روانه جهاد نمودند تا با روسها جنگيده و آنان را شكست دهند. 

اسامه بن لادن نيازهاي اين گروه نامنظم را كه در يك فايل كامپيوتري به نام القاعده نامگذاري شده بودند را برطرف مي كرد (به طور لغوي به معني پايگاه مانند پايگاه داده مي باشد). 

بعد از شكست اتحاد شوروي، ايالات متحده امريكا كاملا علاقه خود به افغانستان را از دست داده و آن را به دست جنگجويان و مجاهدين كه از سراسر جهان اسلام براي جنگ با ارتش سرخ استخدام كرده بودند سپرد. سپس اسامه بن لادن همكاري با سيا را قطع و اين جنگجويان را خود نگه داشت. 

در 1990، او به پادشاهي سعودي پيشنهاد كرد مردانش را در اختيار آنها قرار دهد تا صدام حسين مرتد را از كويت بيرون برانند و هنگامي كه سعودي ها ائتلاف به رهبري پرزيدنت بوش پدر، ديك چني (در آن زمان وزير دفاع) و كالين پاول (در آن زمان رئيس ستاد مشترك) را به او ترجيح دادند خشمگين شد. 

جنگجويان مسلمان بر سر اين كه آنها هم پيمانان يا دشمنان ائتلاف سعودي امريكايي بودند به دو اردوگاه تقسيم شدند. اسامه بن لادن به گروهي تعلق داشت كه توسط رهبر سوداني حسن ال ترابي اداره مي شد كه در اين گروه ياسر عرفات نيز يافت مي شود. 

آنها در كنفرانس هاي معروف اسلامي و عرب كه در خارطوم تشكيل مي شد شركت مي كردند. در 1992، ايالات متحده بنا به يك قطعنامه سازمان ملل به نام عمليات اعاده اميددر سومالي نيرو پياده كرد. 

چند جنگجوي جنگ افغانستان به روي سربازان امريكايي در سومالي آتش گشودند. 18 سرباز امريكايي كشته شد. اسامه بن لادن مسوول اين زد و خوردها شناخته شد. ارتش ايالات متحده آنجا را ترك كرد. در عالم خيال، بن لادن امريكا را شكست داده بود، درست بعد از شكست روسها. در آن زمان اسامه بن لادن از مليت سعودي اش خلع و در سودان اقامت گزيد. هنگام قطع رابطه با خانواده اش تقريبا 300 ميليون دلار به او ارثيه رسيد. 

او اين پولها را در ايجاد چندين بانك، فعاليت هاي كشاورزي و توزيع كالا به صورت داخلي سرمايه گذاري كرد. 

در ابتدا به كمك كلنل عمر حسن ال بشير، كه در آن زمان حسن التورابي ناميده مي شد، در سودان چندين شركت، يك فرودگاه، جاده و يك خط لوله ساخت و توليد قسمت عمده صمغ عربي را تحت كنترل درآورد. علي رغم اين پروژه ها، در سال 1996 از سودان اخراج شد، به دليل فشارهاي مصر كه او را متهم به توطئه در ترور پرزيدنت حسني مبارك نمود سپس او به افغانستان برگشت.در ژوئن 1996، 19 سرباز امريكايي در حمله اي به پايگاه نظامي كوبار در عربستان سعودي كشته شدند. ايالات متحده اسامه بن لادن را محرك اين قضيه معرفي كرد. 

در پاسخ، او جهاد را بر عليه امريكا و اسرائيل به كار گرفت، كه در رساله معروفش مشركين را از جزيره عرب اخراج كنيد به آن اشاره نموده است. 

او همان منطقي را به كار برد كه با سيا در افغانستان مورد استفاده قرار داد: وظيفه مقدس همه مسلمين است كه سرزمين هاي اشغال شده اسلام را آزاد كنند. اما مشكل بتوان اشغال نظامي افغانستان توسط روسها را با ايجاد پايگاه هاي نظامي ايالات متحده در عربستان سعودي كه فرآيند يك قرارداد بين دو دولت است مقايسه كرد. 

موعظه هاي ميليونر در بسيج توده هاي مسلمان كه او با كمك رهبر مصري آيمان ال زواهري در سال 1998 به وجود آورده كه به جبهه بين المللي اسلامي بر عليه يهوديان و مسيحيان معروف بود به جايي نرسيد. در 7 اوت 1998 حملاتي سفارت خانه هاي امريكا در داراسلام (تانزانيا) و نايروبي (كنيا) كه منجر به كشته شدن 299 نفر و زخمي شدن بيش از 4500 زخمي بر جاي گذاشت را در هم كوبيد. ايالات متحده اسامه بن لادن را به عنوان محرك معرفي كرد. 

پرزيدنت بيل كلينتون دستور داد 75 موشك كروز به اردوگاه هاي آموزشي در جلال آباد و خوست افغانستان شليك شود، همچنين آزمايشگاه ال شيفا در سودان مورد حمله قرار گرفت. اف.بي.آي اتهاماتي بر عليه بن لادن وارد كرده و 5 ميليون دلار براي سر او جايزه تعيين كرد. كليه دارايي هاي او مسدود شدند. 

در 12 اكتبر 2000 حمله اي توسط يك قايق پر از مواد منفجره به اژدرافكن (USS Cole) يواس اس كول كه در سواحل عدن (يمن) پهلو گرفته بود منجر به كشته شدن 17 ملوان و زخمي شدن 39 نفر گرديد. ايالات متحده اسامه بن لادن را مسوول اين حمله معرفي كرد. 

در 8 مي 2001، دونالد رامسفلد فاش ساخت كه دشمن شماره يك (ايالات متحده نه تنها داراي سلاحهاي باكتريولوژي و شيميايي بود، بلكه در شرف ساخت بمب اتمي و پرتاب ماهواره بود. ميلتون بردن (رئيس سابق سيا در سودان در 1980 و يكي از چهره هاي سرشناس در عمليات مخفي سازمان در افغانستان) در مصاحبه اي با برنامه فرانت لاين پي بي اس (PBS Frontline) اظهار ترديد نمود: ربط دادن اسامه بن لادن به همه عمليات تروريستي در دهه اخير ساده انديشي و توهين به شعور اغلب امريكاييان است و يقينا هم پيمانان ما، ما را جدي نخواهند گرفت. 

ميلتون بردن كه بعد از بازنشستگي اش در سال 1994 اجازه يافت در مورد چنين موضوعاتي صحبت كند چنين ادامه داد: تخيلات زيادي در اين زمينه وجود دارد اما ما از آن خوشمان مي آيد آن اسطوره بن لادن است. تقريبا به نوعي سرگرمي تبديل شده است ما از سال 1991 كه روسها زير موج توده ها دفن شدند هيچ دشمني نداشته ايم و من گمان مي كنم ما به نحوي اين مساله را دوست داريم. 

ما از تروريسم بين الملل خوشمان مي آيد در حاليكه آن تروريسم واقعي بشدت شخصيت خود را تغيير مي دهد. 

به هر حال نمايش ادامه دارد: ايالات متحده امريكا اسامه بن لادن را به دست داشتن در حملات 11 سپتامبر متهم كرد. 

وزير كشور ژنرال كالين پاول در برنامه ملاقات با مطبوعات (شبكه ان بي سي) و علي رغم ترديدهاي ابراز شده توسط وزراي خارجه ساير كشورها چنين اعلام كرد: ما سخت در حال فعاليت هستيم تا همه اطلاعات را يك جا جمع كنيم، اطلاعات جاسوسي، اطلاعات اجراي قانون و من فكر مي كنم در آينده نزديك ما بتوانيم كاغذي يا سندي ارائه دهيم كه او را به حملات مرتبط مي سازد. با وجود اين كه چندين بار اعلام شد، چنين سندي هرگز چاپ نشد. 

روز 4 اكتبر، توني بلر نخست وزير انگلستان گزارشي به مجلس عوام ارائه كرد بنام «مسووليت براي خشونت تروريست در ايالات متحده» مهمترين نكته اي كه جلب توجه مي كند اين است كه هيچ سازمان ديگري انگيزه و ظرفيت انجام حملات 11 سپتامبر را ندارد، به جز سازمان القاعده به رهبري اسامه بن لادن. 

در همان روز، وزير خارجه پاكستان، رياض محمدخان، اعلام كرد كه شواهد ارسالي به دولت او توسط امريكا براي محاكمه بن لادن كفايت مي كند. اين مدرك كه بطور كلي سري طبقه بندي شده است هرگز منتشر نگرديد. در روز 7 اكتبر، سفراي امريكا و انگلستان به سازمان ملل اطلاع دادند كه دولتهاي متبوعشان جنگ در افغانستان را آغاز كرده اند. 

جان نگرو پونته اينطور نوشت: دولت متبوع من اطلاعاتي آشكار و غير قابل انكار بدست آورده است كه سازمان القاعده كه توسط رژيم طالبان در افغانستان حمايت مي شود نقشي اساسي در اين حملات داشته است. 

اين اطلاعات آشكار و غيرقابل انكار هرگز در دسترس شوراي امنيت قرار نگرفته است. 

روز 10 نوامبر ساندي تلگراف مطلبي درباره وجود يك نوار ويديويي منتشر نمود (كه روز 20 اكتبر ضبط شده بود) كه اسامه بن لادن مسووليت حملات را پذيرفته بود: برجهاي دوقلو اهدافي مشروع بودند. آنها ستونهاي قدرت اقتصادي امريكا بودند. اين وقايع از هر جهت شاخص بودند آن فقط برجهاي دوقلو نبودند، بلكه برجهاي روحي آن كشور بودند كه نابود شدند. گفته مي شود بن لادن رئيس جمهور امريكا و نخست وزير انگلستان را تهديد كرده بود. بوش و بلر به جز قدرت نسبي چيز ديگري را درك نمي كنند. هر وقت آنها ما را بكشند ما نيز آنها را خواهيم كشت تا تعادل برقرار باشد. 

اين گزارشات همان روز توسط توني بلر تاييد شد، كه به اطلاع مجلس عوام رسانده بود كه او نسخه اي از نوار را ديده است. اين نوار اسرارآميز در نسخه جديد گزارش بلر عنوان شده بود. 

اين سخنان در مصاحبه اي با شبكه خبري الجزيره عنوان شده بود و سپس در ژانويه 2002 توسط سي ان ان پخش شد. 

با گردش حوادث، در روز 9 دسامبر واشنگتن پست در صفحه اول خود از وجود نوار ويديويي جديدي خبر داد. نوار كه توسط يكي از همدستان نزديك دشمن شماره يك اجتماع در 11 سپتامبر ضبط شده بود، عكس العمل هاي اسامه بن لادن را نشان داد و بطور يقين مسووليت او در طراحي حملات را مورد تاييد قرار داد. 

بنا به گزارش رويتر و به نقل از يك منبع ناشناخته رهبر القاعده اظهار نمود كه اكثر هواپيماربايان كاميكازه (= حمله كنندگان انتحاري) نبوده و حتي نمي دانستند كه قرباني خواهند شد. پائول ولفوويتز، معاون وزير دفاع، در برنامه اين هفته (ا بي سي) اظهار داشت: مايه انزجار است. 

اينجا مردي وجود دارد كه از كشتار هزاران تن انسان بيگناه لذت برده و به آن افتخار مي كند. اين مساله دانسته هاي قبلي ما را در باره او تاييد مي كند. هيچ چيز جديد يا تعجب آوري وجود ندارد فقط وقايع را تاييد مي كند. 

اميدوارم اين موضوع نقطه پاياني به اين تئوري هاي جنون آميز باشد كه امريكا يا شخص ديگري را گناهكار قلمداد مي كنند. 

نوار در 13 دسامبر 2001 توسط پنتاگون پخش شد. اسامه بن لادن در نوار «اعترافاتي» مي كند كه از هر لحاظ با گزارش رسمي مطابقت مي كند و ما مي دانيم كه دور از حقيقت است. من فكر مي كردم كه آتش گاز هواپيما اسكلت آهني ساختمان[مركز تجارت جهاني] را ذوب كرده و فقط در قسمتي كه هواپيما برخورد كرده بود همه آن طبقات فرو خواهد ريخت. اين آن چيزي بود كه ما اميدش را داشتيم. 

ما آن روز كارمان را تمام كرده بوديم و راديو.... 

ما راديو را براي دريافت اخبار از واشنگتن تنظيم كرديم. اخبار ادامه يافت و تا پايان اشاره اي به حمله نشد. 

در پايان اعلام كردند كه هم اكنون يك هواپيما به مركز تجارت جهاني برخورد كرده است. بعد از مدتي، آنها اعلام كردند هواپيماي ديگري به مركز تجارت جهاني برخورد كرده است. 

برادراني كه اخبار را شنيدند بيش از اندازه خوشحال شدند ... 

برادراني كه عمليات را انجام دادند تمام آنچه كه آنها مي دانستند اين بود كه يك عمليات شهادتي دارند و ما از آنها خواستيم تا به امريكا بروند اما آنها هيچ چيز درباره عمليات نمي دانستند، حتي يك كلمه. 

اما آنها آموزش ديدند و ما درباره عمليات چيزي به آنها نگفتيم تا اين كه آنها به آنجا رسيدند و فقط قبل از اين كه سوار هواپيما شدند ... 

هنگامي كه اولين هواپيما به ساختمان برخورد كرد آنها بيش از اندازه خوشحال شدند و من به آنها گفتم: صبور باشيد ... 

فاصله بين اولين برخورد و دومين برخورد به برجها بيست دقيقه بود و فاصله بين اولين هواپيما و هواپيمايي كه به پنتاگون برخورد كرد يك ساعت بود. 

نه تنها مامور بن لادن افسانه سقوط برجها را به احتراق نسبت مي دهد، تيمهاي كاميكازه (انتحاري) و حتي سقوط هواپيما بر روي پنتاگون، بلكه حقايق را انكار مي كند. 

درحقيقت نوار ويديو با اين تفسير دستيارش پايان مي يابد: امريكايي ها وحشت زده شده بودند، فكر مي كردند كه كودتا شده است. 

اگر دشمن شماره يك ايالات متحده چنين بگويد ... 

بنابراين در گناهكار بودن اسامه بن لادن در حملات 11 سپتامبر جاي ترديد وجود دارد چونكه او به اعمالي اعتراف كرده است كه هرگز اتفاق نيفتاد. 

اما آيا واقعا بن لادن از امريكا منفك شده و دشمن امريكا شد؟ از 1987 تا 1998 آموزش جنگندگان القاعده توسط علي محمد وابسته به ارتش امريكا صورت گرفت. 

در همان حال، محمد همچنين در «مركز و مدرسه جنگ افزار مخصوص جان اف كندي» مشغول تعليم بود، جايي كه او به آموزش سري ترين شبكه نفوذ ايالات متحده، «عقب مانده ها» و همچنين افسران نيروهاي مخصوص ايالات متحده پرداخت. 

با توجه به مقررات امنيتي سرويس هاي مخفي امريكا، كه مراقبت دائمي از كاركنانش الزامي است، آيا حتي براي يك لحظه مي توان باور كرد كه علي محمد بين پايگاه نظامي در ايالت متحده امريكا و كمپ هاي القاعده در سودان و افغانستان بدون آن كه فورا شناخته شود رفت وآمد كند؟ دستگيري جنجالي علي محمد در پايان 1998 براي مخفي كردن اين حقيقت كفايت نمي كند كه اين مامور «عقب مانده» جنگجويان القاعده را تعليم داد و بنابراين اسامه بن لادن حداقل تا 1998 براي سيا كار مي كرد. 

چگونه مي توان نفهميد كه كل داستان اسامه بن لادن توسط سيا ساخته و پرداخته شده است؟ آنها حتي سعي كردند ما را متقاعد نمايند كه بن لادن با 20 جنگنده نيرومندترين ارتش دنيا را از سومالي بيرون كرد!. 

يا به عنوان يك مثال ديگر، حملات نايروبي و دارالسلام ضدامريكايي جلوه داده شدند، اما هيچكدام از 11 مقتول حادثه دارالسلام امريكايي نبودند، در حالي كه در نايروبي فقط 12 تن از 213 كشته شده امريكايي بودند. 

آنهايي كه اين حملات به دروغ ضدامريكايي را به راه انداختند دقت كافي نمودند تا عواقب آن حملات متوجه ديگران شود. 

در حقيقت سيا به توسل به كمكهاي اسامه بن لادن ادامه داد تا از وجود آنها بر عليه نفوذ روسها استفاده كند همانطور كه در زمان اتحاد شوروي سابق چنين كرده بود. شما هرگز يك تيم برنده را عوض نمي كنيد. 

در سال 1999 از «لژيون عرب» القاعده براي حمايت از شورشيان كوزوو عليه ديكتاتوري موجود در بلگراد استفاده شد. وجود آنها در چچن هم مورد استفاده قرار گرفت، حداقل تا نوامبر 2001، همانطور كه نيويورك تايمز گزارش داد. 

خصومت ادعا شده بن لادن با ايالات متحده به واشنگتن امكان داد مسووليت خود در اين «عمليات كثيف» را انكار نمايند. روابط بين سيا و بن لادن در 1998 به وخامت نگراييد. 

بن لادن در حالي كه بشدت بيمار بود در مدت 4 الي 14 جولاي 2001 براي معالجه به بيمارستان امريكا- دبي (امارات متحده عربي) مراجعه كرد. در طول اقامتش در بيمارستان چندين عضو خانواده اش و افراد سرشناس ديگري از عربستان سعودي و امارات به ديدار او رفتند. در همان روز نماينده محلي سيا در دبي كه فردي سرشناس است ديده شد كه از آسانسور اصلي اتاق بن لادن استفاده كرده است روزنامه فرانسوي فيگارو گزارش داد. يك خبرنگار سي بي اس (SBS) گزارش داد كه «شب قبل از حملات تروريستي 11 سپتامبر» اسامه بن لادن در پاكستان بود. بن لادن تحت معالجه ارتشي بود كه روزها بعد قول داد كه از جنگ ايالات متحده بر عليه ترور در افغانستان حمايت نمايد ... 

بن لادن در يك بيمارستان نظامي در راولپندي مورد معالجه دياليز كليه قرار گرفته و جان يافت. مردي كه بر عليه امريكا و اسرائيل جهاد به راه انداخت، مردي كه اف.بي.آي براي سرش 5 ميليون دلار جايزه گذاشت، مردي كه اردوگاه هاي آموزشي اش در افغانستان مورد حمله موشكهاي كروز واقع شدند، در بيمارستان امريكايي - دبي مورد معالجه واقع شد، با رئيس دفتر محلي سيا گپ زد و سپس تحت حمايت ارتش پاكستان در راولپندي تحت معالجه واقع شد. اين شوخي دوستان نزديك و جنگجويان القاعده را دچار سر در گمي كرد. 

براي مثال بنا به گفته امريكاييان، آزمايشگاه ال شيفا در سودان توسط بن لادن مشغول توليد سلاح هاي شيميايي كشتار جمعي بود. به همين دليل، آن مركز توسط نيروي هوايي ايالات متحده در سال 1998 بمباران شد. 

با وجود اين، ناظران بين المللي كه براي بازرسي خرابه ها آمدند دريافتند كه آن آزمايشگاه چيزي به غير از آسپيرين توليد نمي كرد. كارخانه بطور مشترك به اسامه بن لادن و صلاح ادريس تعلق داشت. 

سيا ادريس را متهم به توطئه براي ساخت سلاح هاي شيميايي و كمك مالي به جهاد اسلامي در مصر نمود. دارايي هاي مالي اش بلوكه شد، اما در مي 1999 مخفيانه دارايي هايش آزاد شد. 

تروريست ادريس امروزه 75درصد آي اي اس ديجيتال سيستمز (IES Digital Systems) و 20 درصد پروتك (Protec) را توسط يك شركت واسطه خارجي بنام گلوبال سكيوريتي سيستمز (Global Security Systems) كنترل مي كند. 

اكنون، آي اي اس ديجيتال سيستمز مسوول مراقبت ويديويي از تعدادي شركت دولتي و نظامي بريتانيا مي باشد، همان گونه كه بارون كوكس به اطلاع مجلس عوام رسانيد، در حالي كه پروتك (Protec) مسوول مراقبت و امنيت يازده نيروگاه اتمي انگليسي مي باشد. 

در مورد محمد عطا، كه اف بي آي او را متهم به عضوبودن در القاعده مي كند و ادعا مي كند كه كماندوهاي كاميكازه (انتحاري) را در 11 سپتامبر هدايت و رهبري نمود و حساب بانكي اش براي تامين بودجه عمليات مورد استفاده قرار گرفت، او نماينده سرويس جاسوسي داخلي پاكستان (ISI) بود كه به عنوان شاخه اي از سيا شناخته مي شود. 

در جولاي 2001 ژنرال احمد محمد، مدير آي اس آي (ISI)، يكصد هزار دلار به حساب بانكي محمد عطا در ايالات متحده حواله كرد، تايمزاينديا گزارش داد. اين خبر هيچ عكس العملي در ايالات متحده بوجود نياورد. 

در نهايت، از ژنرال محمود خواسته شد بعد از معرفي جانشينش بازنشسته شود. احترامات صورت گرفته توسط ايالات متحده امريكا عليه بن لادن متقاعدكننده نبود. 

75 موشك كروز شليك شده بر روي كمپ هاي آموزشي القاعده و كارخانه ال شيفا منجر به كشته شدن فقط بيست ويك مبارز اسلامي گرديد، كه متناسب به نظر نمي رسد، چه از نظر اقدامات صورت گرفته، يك نفر كشته شده در نايروبي و دارالسلام. 

پروفسور ميشل چوسوروفسكي استاد دانشگاه اوتاوا در اين ارتباط مي نويسد: از دوره جنگ سرد، واشنگتن عمدا از اسامه بن لادن حمايت كرد. در حالي كه همزمان نام او را در اين فهرست افراد تحت تعقيب اف.بي.آي نيز گنجانده است. در حالي كه مجاهدين درگير قيام هاي مسلحانه در بالكان و جمهوري هاي شوروي سابق به نفع امريكا مي باشند، اف.بي.آي ماموريت دارد كه او را به ايالات متحده آورده و جنگ عليه تروريسم را به اجرا درآورد. 

تمامي شواهد گوياي آن است كه اين موضوع نه تنها حكايت از اقدامات متناقص دارد بلكه حاوي سياست دروغگويي به شهروندان نيز مي باشد. 

زيرا از زمان جنگ اتحاد شوروي سابق با افغانستان، CIA از طريق عمليات مخفي خود همواره از تروريسم بين المللي حمايت كرده است. 

از سويي بن لادن نه تنها يك دشمن نيست، بلكه عامل ايالات متحده مي باشد و از سوي ديگر او هرگز ارتباط خويش را با خانواده اش كه يك شريك تجاري اصلي خانواده بوش بشمار مي روند، قطع نكرد. 

ما پيشتر نشان داديم كه سرمايه هاي مالي گروه سعودي بن لادن توسط گروه كارليل اداره مي شود. 

گروه كارليل كه در سال 1987 بوجود آمد، امروزه بر دارايي هايي به ارزش 12 ميليارد دلار نظارت دارد. 

اين گروه بخش اعظم سهام شركت سون آپ (كه براي شركت كادبوري شوئپس نوشابه توليد مي كند)، شركت اطلاعات فدرال (كه براي مثال سازمان فدرال هوانوردي را به سيستم نظارتي ترافيك هوايي غيرنظامي مجهز ساخت)، و شركت صنايع دفاعي متحد (تامين كننده عمده مايحتاج ارتش هاي امريكا، تركيه و عربستان سعودي) را در اختيار دارد. 

گروه كارليل از طريق شركتهايي كه در كنترل دارد، در رده يازدهمين شركت بزرگ تسليحاتي امريكا قرار مي گيرد. 

در سال 1990، گروه كارليل درگير يك ماجراي اخاذي منابع مالي شد. 

يك مبلغ حزب جمهوريخواه به نام وين برمان مقداري پول از صندوق هاي بازنشستگي امريكا اخذ نموده بود تا براي مبارزات انتخاباتي خانواده بوش هزينه نمايد. يكي از اين صندوق ها موافقت كرده بود تا يك ميليون دلار به گروه كارليل در ازاي يك قرارداد دولتي در ايالت كانكتيكت بپردازد. 

رياست اين گروه به عهده فرانك كارلوچي است كه قبل از پست وزارت دفاع معاون سازمان CIA بود. 

مشاور او نيز جيمز بيكر مي باشد كه رئيس سابق كاركنان كاخ سفيد در دوره پرزيدنت ريگان، سپس وزير خزانه داري و سرانجام وزير امور خارجه در دولت جرج بوش (پدر) بود. گروه كارليل براي نمايندگي خود در ساير كشورها، جان ميجر (نخست وزير سابق بريتانيا) و جرج بوش (پدر) (رئيس سابق CIA و رئيس جمهور وقت ايالات متحده) را به استخدام خود درآورده است. در ميان ساير مديران گروه كارليل مي توان به سامي مبارك بارما كه عامل خالد بن محفوظ مي باشد و طلعت عثمان اشاره كرد. هر دو اين اشخاص مستقيما به رئيس جمهور كنوني ايالات متحده مرتبط هستند. 

البته جرج.دبليو. بوش منافع شخصي خويش را از تجارتي سودآور در زمان رياست بر شركت انرژي هاركن همچنان تحصيل مي نمايد. اين شركت كوچك نفتي تكزان، برنده امتيازهاي نفتي از دولت بحرين گرديد كه توسط جرج بوش (پدر) به عنوان پاداش قراردادهاي مورد مذاكره با دولت كويت، اعطا شد. 

يقينا اين امر، يك عمل كاملا غيرقانوني مي باشد. خالد بن محفوظ 5/11 درصد سهام شركت هاركن را در اختيار داشت. 

سهام او توسط يكي از نزديكانش به نام عبدالله طاها بخش اداره مي شد. در حالي كه طلعت عثمان مدير بود، سالم برادر بزرگتر اسامه بن لادن توسط عامل امريكايي خويش به نام جيمز بث در هيات مديره شركت هاركن حضور داشت. 

اعضاي اين حلقه كوچك و تنگ (محدود) (خانواده بوش، وابستگان و شركاي سياسي و مالي آنان به اضافه CIA) در امر توطئه تازه كار نيستند. 

آنها در مركز بزرگترين رسوايي مالي دهه 1990، يعني ورشكستگي BCCI (بانك بين المللي اعتبار و تجارت ) قرار داشتند. 

اين بانك، يك موسسه انگليسي پاكستاني بود كه در 73 كشور حضور داشت و در مالكيت سه خانواده بزرگ يعني خانواده هاي گوكال (پاكستان )، بن محفوظ (عربستان سعودي) و نيز گيت فاران (ابوظبي) بود. 

اين بانك همچنين توسط رونالد ريگان براي فاسد كردن حكومت ايران مورد استفاده قرار گرفت تا آزادسازي گروگان هاي امريكا در سفارت اين كشور در تهران را به تعويق انداخته و بدين ترتيب منجر به پايان دوره رياست جمهوري جيمي كارتر (به اصطلاح شگفتي اكتبر) گرديد. 

سپس به تشويق رئيس سابق CIA و معاون رئيس جمهور آقاي بوش (پدر)، دولت ريگان مجددا از BCCI براي انتقال كمك هاي مالي عربستان سعودي به شورشيان كنترا در نيكاراگوئه و نيز هدايت منابع مالي CIA به مجاهدين در افغانستان استفاده كرد. 

اين بانك همچنين در معاملات تسليحاتي دلال سوري يعني سركيس ساركناليان، رسوايي كيتينگا در ايالات متحده، امور مربوط به مارك ريچ كه يك متخصص مسائل پولي است و تامين مالي گروه ابونضال دست داشت. 

سرانجام، اين بانك به دليل اثبات اين امر كه در تطهير پول كارتل مدلين فعاليت داشته، ورشكسته گرديد. 

هنگامي كه درهاي اين بانك بسته شد حدود يك ميليون سپرده گذار جزء، پس اندازهاي خويش را از دست دادند. 

شگفت آور نيست كه بانك BCCI حتي اگر ساخته CIA نباشد، اما مي تواند تحت نفوذ و سيطره اين سازمان قرار گرفته باشد. در ميان سرويس هاي مخفي امريكا از زمان تاسيس OSS توسط وكلاي تجاري و دلالان سهام وال استريت، يك سنت بانكداري طولاني وجود داشته است. 

دو رئيس سابق CIA يعني ريچارد هلمز و ويليام كيسي، به همراه دو عامل بانفوذ ديگر يعني عدنان خاشقي (نماينده گروه سعودي بن لادن در امريكا) و منوچهر قرباني فر (بازرگان اصلي در ماجراي ايران گيت)، همگي براي BCCI كار مي كردند. 

از ديگر افرادي كه براي اين بانك كار مي كردند مي توان به كمال ادهم (برادرزن شاه فيصل رئيس سرويس مخفي عربستان سعودي تا سال 1977)، شاهزاده تركي الفيصل آل سعود (رئيس سرويس مخفي عربستان سعودي از سال 1977 تا 2001) و معلم اسامه بن لادن و عبدالرئوف خليل (معاون سرويس مخفي عربستان سعودي) اشاره كرد. البته به منظور ثبت در سوابق، لازم است توجه نمود كه به نظر مي رسد BCCI در فرانسه نيز نقشي مخفيانه ايفا كرده است. 

اين بانك عمدتا به منظور پنهان ساختن انتقال فناوري امريكايي فرانسوي به پاكستان و پرداخت پول براي آزادي گروگان ها به خدمت گرفته شد. 

دومينيك سانتيني يك بازرگان و دوست نزديك شارل پاسكا كه به دليل نقش خود در BCCI، در خارج از كشور محكوم گشت و اين جدا از اتهاماتي است كه عليه او در فرانسه در ماجراي Elf-Thinet مطرح گرديد. 

سه سال پس از ورشكستگي بانك، روساي سابق آن به عنوان ميانجي در مذاكرات موسوم به قرارداد ساواري 2 وارد شدند و پرداخت نوعي حق و حساب را ترتيب دادند كه گمان مي رفت به تامين مالي مبارزات انتخاباتي ادوارد بالادور نخست وزير فرانسه كمك مي كند. 

ابهامات مطرح شده در فروش ناوهاي كوچك توپدار از سوي فرانسه به عربستان سعودي موجب شد كه ژاك شيراك پس از انتخاب شدن به رياست جمهوري فرانسه و ورود به كاخ اليزه دستور دهد كه فرانسوا لئونارد وزير سابق دفاع فرانسه را استراق سمع كنند. 

BCCI در همكاري نزديك با SICO (يك گروه سرمايه گذاري سوئيسي كه بخشي از گروه سعودي بن لادن مي باشد) عمل مي كرد كه در ميان مديران آن، سالم يكي از برادران اسامه بن لادن نيز حضور داشت. 

خالد بن محفوظ در سال 1992 به دليل مسووليت خويش در ورشكستگي BCCI در ايالات متحده محكوم شد. 

با اين وجود او موفق شد پس از معامله با طلبكاران بانك و پرداخت 245 ميليون دلار، در سال 1995 از اتهامات وارده مبرا شود. 

اگر همان طور كه بسياري از مقامات امريكايي ادعا مي كنند اين امر حقيقت داشته باشد كه خانواده بن لادن به روابط خود با اسامه ادامه داده و فعاليت هاي سياسي او را از نظر مالي تامين مي كنند، پس گروه كارليل كه سرمايه گذاري هاي مالي گروه سعودي بن لادن را اداره مي كند نيز ضرورتا در معاملات دروني كه پيشتر مورد اشاره واقع شد دخالت دارد. 

بدين ترتيب جرج بوش (پدر) يكي از افراد ذي نفع از تحولات بازار بورس به دنبال واقعه 11 سپتامبر 2001 خواهد بود. اين امر به تنهايي دليل خوبي براي FBI و IOSCO و مي باشد تا جنبه هاي مالي تحقيقات خويش را متوقف سازند. 

 

 

فصل هشتم 

 

پایان کار 

 روز هفتم اكتبر 2001، جورج دبليو بوش سخنراني قاطعي را در تلويزيون ايراد كرد. 

نطق تلويزيوني او، نه از دفتر بيضي شكل (Oval office) كه از اتاق معاهدات كاخ سفيد پخش گرديد: جنگ آغاز شده بود. نيروهاي نظامي ايالات متحده امريكا به دستور من حملاتي را عليه اردوگاه هاي آموزش تروريستي القاعده و تاسيسات نظامي رژيم طالبان در افغانستان آغاز كرده اند. اين اقدامات به دقت هدفمند به منظور متوقف ساختن استفاده از افغانستان بعنوان يك پايگاه عمليات تروريستي و حمله به توان نظامي رژيم طالبان طراحي گرديده است. ما در اين عمليات با دوست و هم پيمان نزديك خود يعني بريتانياي كبير پيوسته هستيم. ساير دوستان نزديك ما از جمله كانادا، استراليا، آلمان و فرانسه قول داده اند كه نيروهايي را به اين عمليات اعزام دارند. 

بيش از چهل كشور در خاورميانه، آفريقا، اروپا و سرتاسر آسيا اجازه عبور هوايي و نيز فرود در خاك خود را صادر كرده اند. 

بسياري ديگر اطلاعات محرمانه خود را با ما درميان گذاشته اند ما از سوي اراده جمعي جامعه جهاني حمايت مي شويم. بيش از دو هفته قبل من به رهبران طالبان مجموعه اي از درخواستهاي روشن و مشخص را ارائه كردم: اردوگاه هاي آموزش تروريستي را تعطيل كنيد، رهبران شبكه القاعده را تسليم نماييد و كليه اتباع خارجي از جمله شهروندان امريكايي كه در كشور شما به طور ناعادلانه در بازداشت هستند را بازگردانيد. هيچيك از اين درخواستها اجابت نشد و اينك طالبان بهاي آن را خواهد پرداخت. مردم رنج كشيده افغانستان سخاوتمندي امريكا و متحدان ما را درخواهند يافت. 

در همان حال كه ما اهداف نظامي را مورد حمله قرار مي دهيم، براي مردان، زنان و كودكان گرسنه و در رنج افغانستان دارو، غذا و مايحتاج ضروري نيز ارسال خواهيم كرد. ايالات متحده امريكا دوست مردم افغانستان و نيز دوست حدود يك ميليارد نفر در سراسر جهان است كه اعتقادات اسلامي دارند. 

ايالات متحده امريكا دشمن كساني است كه به تروريست ها كمك مي كنند و نيز آن دسته از جنايتكاران وحشي كه با ارتكاب قتل به نام اسلام، اين دين بزرگ را مورد بي حرمتي قرار مي دهند... 

ما به دنبال اين ماموريت نبوديم، اما آن را به انجام خواهيم رساند. 

در لندن توني بلر مردم انگلستان را از خانه شماره 10 داونينگ استريت مورد خطاب قرار داد. 

او تاييد كرد كه سربازان ملكه انگليس دوش به دوش سربازان امريكايي جنگيدند. 

در همان حال كه آتش بر سر كابل مي باريد، شبكه خبري 24 ساعته الجزيره كه متعلق به قطر است پاسخ ضبط شده اي از اسامه بن لادن را منتشر ساخت: اكنون ايالات متحده امريكا در آسيب پذيرترين نقطه خود مورد حمله خداوند قرار گرفته و به لطف الهي باشكوه ترين ساختمانهاي آن تخريب شده است و ما بدين سبب خداوند را سپاسگزاريم. اكنون وحشت سرتاسر امريكا را از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب فراگرفته و ما به خاطر آن خداوند را شكر مي گوييم. 

خداوند گام هاي گروهي از مسلمانان را هدايت كرده است، پيشگاماني كه امريكا را نابود كرده و ما از درگاه خداوند استدعا داريم كه مقام آنان را رفيع ساخته و پذيراي ايشان در بهشت موعود باشد ... 

پس از آنچه اتفاق افتاد و پس از آنچه رهبران امريكا و در صف مقدم آن بوش اظهار داشته اند و پس از آن كه آنها سربازان و لوازم جنگي خود را يكپارچه كرده و عليه كشورهاي مسلمان لباس جنگ پوشيدند... 

اكنون آنها براي نزاع با گروهي كه به دين خود پايبند بوده و در اين جهان متفرق هستند به ميدان آمده اند، آنها براي مبارزه با اسلام و حمله به مردم به بهانه تروريزم به ميدان آمده اند... 

اين حوادث تمامي جهان را به دوبخش تقسيم كرده است: آنان كه ايمان دارند و منافق نيستند و آنان كه به خداوند باور ندارند، كه خدا ما را از شر آنان در امان نگه دارد. هر شخص مسلمان بايد بپاخيزد و از دين خود دفاع نمايد زيرا نسيم ايمان و تحول وزيدن گرفته تا بي عدالتي را در شبه جزيره محمد (شبه جزيره عربستان كه پيامبر اسلام درآنجا زاده شد) كاملا نابود سازد. من خطاب به امريكا، به خداوند سوگند مي خورم كه امريكا هرگز دوباره روي امنيت را نخواهد ديد مگر آن كه فلسطين امنيت يابد و تمام ارتش هاي ملحد غربي سرزمين مقدس اسلام را ترك گويند. 

اين گفتگو ميان پرزيدنت بوش و عامل CIA اسامه بن لادن كه از طريق وسايل ارتباط جمعي صورت گرفت و به دنيا ثابت كرد كه جنگ در افغانستان در واقع پاسخي سريع به حملات 11 سپتامبر بود، حاكي از امكان آغاز ماجرا بود. فروپاشي اتحاد جماهير سوسياليستي شوروي و استقلال كشورهاي آسياي مركزي بازي بزرگ را مجددا راه انداخت. 

اين اصطلاح كه نخستين بار به نام رودياردكيپلينگ در قرن نوزدهم به ثبت رسيد، بوضوح نشانگر تلاش براي نفوذ در منطقه از سوي قدرتهاي بزرگ و در عين حال اجتناب از رويارويي مستقيم آنها تا سرحد امكان مي باشد. 

اين منطقه در بردارنده ذخاير مهم نفت و گاز بوده و در كوه هاي آن مي توان سنگ هاي قيمتي يافت همچنين ترياك در اين منطقه كشت مي شود. 

جرج دبليو بوش به محض راه يافتن به كاخ سفيد تيم دولتي خود را از اشخاص عاليرتبه در لابي نفتي تشكيل داد. 

بدين ترتيب، كاندوليزا رايس 5 مشاور امنيت ملي بوش يك مدير سابق شركت نفتي شورون - تكزاكو مي باشد و گيل نورتون وزير كشور امريكا، حافظ منافع شركت نفت انگليسي و آموكو و نيز كمپاني سعودي دلتااويل مي باشد. 

از 29 ژانويه 2001، ديك چني معاون رئيس جمهور امريكا كه سابقا رئيس كمپاني هاليبرتون (بزرگترين تامين كننده تجهيزات نفتي جهان) بود، گروه NEPD يا همان توسعه ملي سياست انرژي را پايه گذاري كرد. 

جلسات اين گروه تحت تدابير شديد امنيتي برگزار شده، فهرست شركت كنندگان در آن از اسرار دولتي محسوب گرديده و تهيه گزارش مكتوب از آن ممنوع مي باشد. هر آنچه در حول و حوش اين گروه قرار دارد آنچنان اسرارآميز است كه روزنامه واشنگتن پست نوشت كه آن نوعي انجمن سري بشمار مي رود. 

تحليلگران - كه در آن هنگام از ورشكستگي قريب الوقوع انران Enron، بزرگترين كمپاني تجاري انرژي بي اطلاع بودند - بر اين موضوع اتفاق نظر داشتند كه هدف اصلي NEPD بهره جويي از ذخاير هيدروكربن درياي كاسپين (خزر) مي باشد. اكنون سوال اين است كه چگونه مي توان نفت و گاز اين منطقه را بدون نياز به مذاكره با روسيه و ايران از آنجا حمل كرد. خط لوله اي براي اتصال درياي كاسپين با درياي مديترانه از طريق گذر از آذربايجان، گرجستان و تركيه (پروژه BTC مخفف باكو - تفليس - جيهان) تاسيس خواهد گرديد. 

ضمنا خط لوله ديگري نيز براي وصل كردن درياي كاسپين به درياي سياه ساخته شده است اما متاسفانه اين خط لوله از ميان روسيه مي گذرد كه در نتيجه از عوايد آن كاسته مي شود. اين خط لوله تنگيز را به نووروسيسك متصل كرده و در 27 نوامبر 2001 افتتاح گرديد. خط لوله سومي نيز كه داراي آينده روشنتري است، درياي كاسپين (خزر) را به اقيانوس هند وصل خواهد كرد (اين پروژه به سرپرستي شركت يونوكال و با همكاري دلتااويل انجام مي شود. 

اما اين پروژه داراي مشكل بزرگي است اين خط لوله نه تنها از ميان پاكستان مي گذرد كه بالاجبار از ميان افغانستان نيز عبور مي كند، كشوري كه پس از شكست كامل روس ها و از ميان رفتن هرگونه دولت سازمان يافته در آن، صحنه مناقشات و درگيري هاي داخلي بوده است. 

در دسامبر 1997، شركت نفتي يونوكال ناگزير شد پروژه خود را به دليل عدم تفاهم با رژيم طالبان به حالت تعليق درآورد. كليه اقدامات بعمل آمده براي يافتن راه حلي در مورد اين وضعيت ناكام ماند هر چند حتي معاون كمپاني يونوكال يعني جان مارسكا به عنوان سفير امريكا در افغانستان تعيين شد. 

به منظور آغاز مجدد مذاكرات، كالين پاول، وزير خارجه امريكا يك كمك 43 ميليون دلاري را به رژيم طالبان براي جايگزين ساختن كشت خشخاش توسط روستاييان به تصويب رسانده پس از كسب موافقت سران اجلاس گروه هشت در ژنو (كه هند نيز در آن به عنوان ناظر شركت جست) مذاكرات چند جانبه در برلين سازماندهي شد و نمايندگان كشورهاي امريكا، انگليس، پاكستان، افغانستان و روسيه در آن حضور يافتند. 

آلمان به واسطه رياست بر گروه تماس سازمان ملل با افغانستان، ميزبان اين اجلاس بود. اما سوال اين بود كه مذاكرات با كدام يك از افغانها صورت خواهد گرفت؟ 

با دولت قانوني پرزيدنت رباني كه به رغم شناسايي بين المللي ديگر كنترلي روي بخش اعظم كشور نداشت، يا با امارت اسلامي كه تحت حاكميت يك فرقه قرون وسطايي به نام طالبان بود؟ گردانندگان اجلاس تصميم گرفتند كه گروه دوم را دعوت نمايند كه البته اين نقض آشكار قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل مبني بر ممنوعيت پذيرش مقامات رژيم طالبان بود. 

بدين ترتيب مقامات طالبان با در دست داشتن رواديد معتبر به آلمان سفر كردند تا در هامبورگ موعظه كرده و به جمع آوري منابع مالي بپردازند. طالبان يك گروه برادري نزديك به هم هستند، فرقه اي از مذهب تسنن كه بازگشت به شكل صدر اسلام را تبليغ مي كند. رهبران آن كهنه سربازان جنگ بر عليه روسها هستند كه همگي هنگام جنگ معلول شده اند. 

آنها يك ملاي دهاتي به نام عمر را به رهبري برگزيده اند كه هرگز به خارج مسافرت ننموده و حتي يك سوم كشورش را نمي شناسد. در هرج و مرج هاي ناشي از عقب نشيني روسها، طالبان از مزيت روابط نژادي سود جست: مانند اكثر سران سرويس هاي مخفي پاكستاني (ISI)، آنها پشتو هستند. 

ملاعمر خود را امیرالمومنین ناميد و يك امپراتوري تشكيل داد كه فقط توسط پاكستان، عربستان سعودي و امارات متحده عربي به رسميت شناخته شد. 

به دليل فقدان مهارت در روابط بين الملل، آنها به دوستان امريكايي خود كه در جنگ بر عليه روسها آنها را ياري كرده بودند روي آوردند. بنابراين ليلا هلمز، خواهرزاده ريچارد هلمز، (مدير سيا از 1966 تا 1973) به طور غيررسمي نمايندگي آنها در سازمان ملل را بر عهده گرفت. در سياست داخلي در ميان مردم نظمي آهنين برقرار كردند، بر عليه زنان تبعيض روا داشتند و از اعمال لامذهبي جلوگيري كردند. 

بعد از اين كه براي مدتي اجازه دادند تا ترياك كشت شود، سپس آن را قدغن كردند و بعضي از روستاييان از هر درآمدي محروم شدند. طالبان بخش وسيعي از كشور را در اختيار اسامه بن لادن قرار دادند. 

طالبان كه در ريزه كاري هاي ديپلماتيك تجربه اي نداشتند، در صدد برآمدند در ازاي به رسميت شناخته شدن رژيمشان از طرف دولتهاي خارجي اجازه دهند خط لوله از افغانستان عبور كند. وقتي كه ديدند اين غيرممكن است چون كه سازمان ملل دولت ديگري را به رسميت مي شناخت دولت سست بنياد پرزيدنت رباني به گفتگوها پايان دادند. طبق گفته ديپلمات پاكستاني نياز نائيك شروع به تهديد نمود و در اواسط جولاي اعلام كرد كه مساله را با سلاح حل خواهند كرد. ايالات متحده طرحي ريخت تا رهبران اساسي افغانستان را حذف كند، چه ملاعمر باشد چه فرمانده مسعود (كه احساسات ضد امريكايي اش مثال زدني بود) و به جاي آنها يك حكومت دست نشانده سر كار آورد. 

مي خواستند با دعوت از ظاهر شاه، پادشاه اسبق افغانستان يك پادشاه فراموش شده كه روزهاي آخر زندگي اش را در رم در تبعيد مي گذراند، به حكومت دست نشانده قدري مشروعيت ببخشند. در اواسط جولاي، قدرتهاي بزرگ با اين نقشه موافق كردند. 

بنابراين آخرين اعلاميه در ملاقات روز 17 جولاي بين هربرت ودرين وزير خارجه فرانسه و فرانس وندرل رئيس هيات ويژه سازمان ملل براي افغانستان به اين صورت قرائت شد: اين دو مقام راههاي موجود را بررسي كردند و در پايان به نتيجه مطلوبي رسيدند، بخصوص اين نكته اميدواركننده كه جامعه بين الملل ممكن است به پادشاه (كذا) در جمع آوري نمايندگان جامعه افغان به او كمك كند. آنها همچنين موضوع تقويت گفتگو با پاكستان را مطرح كردند. 

علاوه بر اين، طبيعتا لازم است به موضوع بازسازي افغانستان پس از پايان جنگ پرداخته شود (كذا). 

بله، از ماه جولاي آنها طوري در مورد ظاهرشاه سخن مي گفتند كه گويا او پادشاه واقعي افغانستان است، و به موازات آن در مورد نبرد و بازسازي كشور گفتگو مي كردند!. مذاكرات در لندن سپس در ژنو تحت پوشش مركز تجارت انسان دوستانه ادامه يافت كه هزينه آن با دست و دلبازي توسط شركت نفت UNOCAL پرداخت خواهد شد اما اهداف و ميهمانان متفاوت (به انضمام ژاپني ها، كه انتظار بخش عمده اي از چاه هاي نفت درياي خزر را دارند. 

همان طور كه موليو ودرين و وندرل پيش بيني كردند هيچ كس ديگر درباره صلح سخن نمي گفت بلكه درباره جنگ و بازسازي بحث مي كردند. 

پاكستان كه از فشار شديد امريكا انگليس به هراس افتاده بود قبل از شروع طوفان در جستجوي متحدين جديدي بود. از يك هيات چيني دعوت كردند به اسلام آباد بيايد و به آنها قول دادند كه در ازاي كمك نظامي گذرگاهي به اقيانوس هند در اختيار چين قرار خواهند داد. 

امريكايي ها انگليسي ها كه از اين اقدام پاكستان عصباني شده بودند تصميم گرفتند سريعتر حمله را آغاز كنند، قبل از اين كه چيني ها بتوانند بازي بزرگ را بر هم زنند. 

درياي عمان صحنه بزرگترين استقرار ناوگان انگليس از زمان جنگ فالكلند شد، در حالي كه ناتو چهل هزار نيرو به مصر گسيل كرد. در 9 سپتامبر، رهبر كاريزماتيك (پرجذبه) جبهه اسلامي، فرمانده مسعود فوق العاده ضد امريكايي، ترور شد. 

حملات 11 سپتامبر مجوزي بود براي اعزام ناوگان استعماري كلاسيك تحت پوشش عمليات مشروع و قانوني. 

قرار بود عمليات عدالت ابدي ناميده شود اما اثر آن در بين افكار عمومي در جهان اسلام رقت بار بود در نهايت آن را آزادي دائمي ناميدند. 

يك اتحاد سياسي ويژه از آن حمايت مي كرد، يك ائتلاف جهاني 134 دولت را دور هم گرد آورده بود كه يك شكلي از كمك نظامي در اختيار ايالات متحده امريكا قرار مي داد. 

امريكايي ها به خاطر مي آوردند كه چگونه روسها در جنگ زميني در جنگ اول با افغانها (1989-َ1979) در باتلاق گرفتار شده بودند از اعزام سربازانشان خودداري كردند. 

آنها ترجيح دادند به بهاي گزافي جنگجويان محلي را خريداري نموده و از آنها براي استفاده با طالبان استفاده كنند. 

اين روش به مفهوم مسلح كردن گروه هاي رقيب بود كه قطعنامه سازمان ملل را نقض مي كرد. 

روسها كه با حوادث جديدي روبه رو شده بودند جبهه اسلامي مسعود فقيد را به طور گسترده اي مسلح نمودند، در حالي كه ايران به هازاري ها كه شيعه مسلك بودند كمك كرد. 

نيروي هوايي ايالات متحده خود را با بمباران دقيق نيروهاي ضد طالبان خشنود كرد، و همچنين بعضي وقتها آنها را مهار مي نمود. 

در حقيقت اهداف جنگي جنگجويان درگير هيچ ارتباطي به اهداف تبيين شده توسط ائتلاف جهاني نداشت (دستگيري اسامه بن لادن)، يا جاه طلبي هاي شركت هاي نفتي كه در كمين نشسته بودند. 

نيروهاي امريكايي انگليسي با تغيير تاكتيك شروع به بمباران گسترده نيروهاي طالبان كردند. 

طالبان قادر به حفظ ديكتاتوري خود نبوده و به صورت گروه هاي متفرق در آمدند. 

در همان زمان جبهه اسلامي به خاطر سهولت در مكاتبات بين المللي به اتحاد شمال تغيير نام يافت و به صفوف نامنظم طالبان رخنه كرد. سپس نيروي هوايي ايالات متحده به نيروهاي در حال فرار دشمن يورش برد. 

طالبان سعي نمود در قندهار تجديد سازمان كند، در حالي كه فاتحين چندين بار به قتل عام پرداختند، علي الخصوص در مزار شريف كه تحت فرماندهي ژنرال دوستم بود. 

در پايان، 1000 يا 2000 تن از متعصبين، تركيبي از طالبان و اعضاي القاعده زير باراني از فولاد به كوه هاي تورا بورا پناه بردند، سپس تسليم دوستان پاكستاني خود شدند. در مجموع هواپيماهاي امريكايي انگليسي 4700 سورتي (هر واحد پرواز هواپيما را يك سورتي گويند = مترجم) پرواز انجام دادند كه در طي آن 12000 بمب فرو ريختند كه منجر به كشته شدن 12000 مبارز19 و به موازات آن حداقل 1000 غيرنظامي كشته شد. 

وخيم شدن اوضاع نظامي باعث شد نيروي هوايي ايالات متحده از تئوري ضربات جراحي دست برداشته و از سلاح هاي كشتار جمعي استفاده كند، يعني بمب هاي ب ال يو 82 (BLU-82) (كه به كاترهاي زنجيري معروفند) تا آخرين جنگجويان پراكنده در كوه ها را متلاشي و خنثي نمايد. جنگ با قطعنامه 201378 شوراي امنيت سازمان ملل پايان يافت. 

قطعنامه چارچوب گفتگوهاي بن 21 (آلمان) كه در آنجا گروه هاي افغاني بر سر دولت جديد موافقت كردند را مشخص كرد. در طول مذاكرات قرار شد يك دولت موقت به رياست پادشاه سابق - ظاهر شاه - تشكيل شود. 

نفر دوم همانطور كه پيش بيني مي شد حامد كرزاي بود كه به نخست وزيري انتخاب شد. در زمان جنگ بر عليه روسها، او شخصا با رئيس سيا در آن زمان، ويليام كيسي، ارتباط داشت. 

بعدا، او به امريكا مهاجرت كرده و يكي از دوستان خانواده بوش شد و به استخدام يكي از شركت هاي وابسته به UNOCAL درآمد. 

ژنرال عبدالرشيد دوستم كه به دليل خشونت ها و بي رحمي هاي 20 ساله اش به چنگيز خان ملقب شده بود، موفق شد ائتلاف جهاني را به موقع دور هم جمع كند. خيلي خوب از عهده آن كار برآمد: نه تنها به خاطر جنايات جنگي تحت تعقيب قرار نگرفت، به كابينه جديد نيز راه يافت. 

قطعنامه 241383 شوراي امنيت در تاريخ 6 دسامبر 2001 اين تصميم را معتبر نمود. صدها هزار افغاني كه به دليل بمباران ها كشورشان را ترك كرده بودند به خانه بازگشتند. 

عمليات موسوم به آزادي دائمي اساسا از داخل شوراي امنيت ملي ايالات متحده توسط زالمي خليل زاد هدايت شد. زالمي خليل زاد فرزند يكي از مشاورين پادشاه سابق، ظاهر شاه بود كه در دانشگاه شيكاگو در امريكا تحصيل كرد. 

در داخل كشورش در كنار سيا در زمان جنگ با روسيه جنگيد، قبل از اين كه به مليت امريكا درآيد، با شغلي به عنوان مشاور در وزارت كشور در زمان رونالد ريگان. در زمان رياست جمهوري بوش پدر به معاونت وزارت دفاع منتصب گرديد و در عمليات طوفان صحرا بر عليه عراق نقشي كليدي بر عهده داشت. 

در دوره زمامداري كلينتون، براي شركت هاي رند (Rand) و يونوكال (UNOCAL) كار مي كرد. هنگامي كه مذاكرات با طالبان ادامه داشت، او با ذكر اين نكته در واشنگتن پست كه طالبان احساسات ضد امريكايي بنيادگران ايراني را ندارد از آنان دفاع كرد. هنگامي كه مذاكرات خط لوله نفت متوقف شد او كارشناس اصلي در مسائل افغاني در حكومت بوش شد. 

در پايان جنگ، او نماينده مخصوص در افغانستان شد در آينده او بايد ناظر ساخت خط لوله نفت كه مورد حسادت همگان است باشد. مطبوعات بين المللي براي بازديد از بقاياي تاسيسات طالبان و القاعده وارد افغانستان شدند. 

آنها شاهد مخروبه هايي شدند كه انبوه سلاح هاي به ميراث رسيده از روسها بود اما هيچ روزنامه نگاري كارخانه هاي توليد سلاح هاي شيميايي و باكتريولوژي را مشاهده ننمود، يا مراكز توليد سلاح هاي اتمي و كمتر از آن پايگاه هاي پرتاب ماهواره كه دونالد رامزفلد ما را از آنها ترسانده بود. 

بزرگترين ارتش دنيا قادر به يافتن دشمن شماره يك جامعه كه براي دستگيري اش فرستاده بودند نبود، در حالي كه ملاعمر بر روي يك موتور به پاكستان گريخت. طبق معمول كارها از سر گرفته مي شود محصول ترياك آزادانه در بازار امريكاي شمالي توزيع خواهد شد و در 9 فوريه 2002 حامد كرزاي و همتاي پاكستاني اش، ژنرال مشرف، قرارداد ساخت خط لوله آسياي مركزي را امضا كردند. 

                                         ...................................................................
                                       شریف نیوز؛ پایگاه خبری - تحلیلی دانشجویان ایران

 

خبر ایسنا

دوازدهم تير سالگرد سقوط هواپيماي مسافربري جمهوري اسلامي ايران توسط ناوگان امريكايي

 

 

دوازدهم تير سالگرد سقوط هواپيماي مسافربري جمهوري اسلامي ايران توسط ناوگان امريكايي


در دوازدهم تيرماه 1367 شمسي برابر با سوم ژوئيه 1988 ميلادي، هواپيماي مسافري ايرباس ايران که از بندرعباس عازم دُبي بود، بر فراز آب هاي خليج فارس و در نزديکي جزيره "هنگام" مورد هجوم يگان هاي دريايي متجاوز آمريکايي مستقر در آب هاي خليج فارس قرار گرفت و سقوط کرد.

اين هواپيما که با موشک ناو جنگي وينسنس مورد حمله عمدي نيروهاي تجاوزگر و جنايت پيشه شيطان بزرگ قرار گرفت حامل 398 مسافر و خدمه بود که تمامي آنها اعم از مرد و زن و کودک و نوجوان و کهنسال با وقوع اين جنايت فجيع به شهادت رسيدند.

در ميان سرنشينان هواپيما، 66 کودک زير 13 سال، 53 زن و 46 تن تبعه کشورهاي خارجي نيز بودند که کشته شدند. ساقط کردن هواپيماي مسافربري ايران از سوي جنايتکاران آمريکايي، در حقيقت يکي ديگر از مراحل رويارويي استکبار جهاني با جمهوري اسلامي ايران براي تقويت متجاوزان عراقي در جبهه هاي جنگ و به زانو در آوردن مسؤولان نظام جمهوري اسلامي ايران بود.

پس از سقوط اين هواپيما، مقامات آمريکايي براي توجيه اين جنايت نابخشودني، دلايل ضد و نقيضي عنوان کردند و کوشيدند اين اقدام خصمانه را يک اشتباه قلمداد کنند. اما با توجه به مجهز بودن کشتي جنگي وينسنس به پيشرفته ترين سيستم هاي راداري و رايانه اي و هم چنين مشخص بودن نوع هواپيماي در حال پرواز، مسلم شد که احتمال اشتباه وجود نداشته و اين اقدام، کاملاً خصمانه بوده است.

با اين حال مقام هاي آمريکايي پس از چندي، در توهيني آشکار به ملت ايران، مدال شجاعت بر گردن ناخداي اين ناو انداختند و بدين سان حمايت رسمي خود را از اين جنايت اعلام نمودند. به هر تقدير، اين جنايت نيز در کنار جنايات بي شمار دولت آمريکا، در پرونده سياه استکبار جهاني ثبت شد و لکه ننگ ديگري بر تارک آن جنايت پيشگان نقش بست. 

 

شرح حادثه:

يك سال پس از تجاوز رژيم عراق عليه ايران در سال 1360 حمله به كشتيهاي تجاري در خليج فارس شروع شد و با اعلام مين گذاري سواحل بندر امام خميني (ره) و حمله به دو كشتي تجاري در تاريخ 31 دي ماه 1360 امنيت خليج فارس به وسيله عراق مختل شد و پس از آنكه فرانسه هواپيماهاي سوپر استاندارد و موشكهاي اگزوسه را به عراق تحويل داد، ابعاد اين حملات افزايش يافت. در برابر اين حملات كه عراق به صراحت مسئوليت آن را بر عهده مي گرفت، شوراي امنيت عكس العمل مناسبي نشان نداد ولي در قبال انتساب به دور از واقعيت چند حمله، به ايران و شكايت شوراي همكاري خليج فارس، شوراي امنيت در 11 خرداد 1363 مطابق با اول ژوئن 1984 ميلادي مبادرت به صدور قطعنامه 533 كرد و در آن خواستار توقف اين حملات شد.

 

از آغاز جنگ تا 10 ژوئيه 1984 ميلادي، 113 كشتي در خليج فارس مورد حمله موشكي قرار گرفت. جمهوري اسلامي ايران در ژانويه 1985 ميلادي به دبير كل وقت سازمان ملل اعلام كرد كه از هر گونه اقدامي براي تامين آزادي و امنيت كشتيراني در خليج فارس حمايت و استقبال خواهد كرد، اما حملات به كشتيها ادامه يافت. تا تيرماه 1366 حدود 5/8 ميليون تن كالا از محموله هاي كشتيها در خليج فارس به زير آب رفت. 41 كشتي كاملا نابود شدند و به 34 تن محموله كالا آسيب وارد شد و بيش از 300 تن از ملوانان كشورهاي گوناگون به قتل رسيدند و به همين تعداد نيز مجروج شدند.

بدين ترتيب عراق در هدف خود مبني بر بين المللي كردن جنگ خليج فارس تا اندازه زيادي موفق شد و قدرتهاي غربي و در راس آنها آمريكا حضور گسترده و تهديدآميزي در خليج فارس يافتند و سرانجام كشتي هاي نفت كش كويتي با پرچم آمريكا در خليج فارس حركت كردند و اسكورت نظامي نفتكشها و كشتي هاي تجاري مورد نظر آمريكا در خليج فارس آغاز شد. در 31 سپتامبر كشتي ايراني مورد حمله نيروهاي نظامي آمريكا قرار گرفت. همچنين حملات نظامي آمريكا به سكوهاي نفتي ايران دخالت آشكار آن دولت در منطقه به نفع عراق و عليه جمهوري اسلامي ايران را به وضوح نشان داد.

يكي از نتايج شوم تشنج آفريني وسيع رژيم عراق و دامن زدن ايالات متحده به ناامني درخليج فارس حمله به هواپيما مسافربري جمهوري اسلامي ايران بود. در مورخه 13 تير 1367 مطابق با 3 ژوئيه 1988 ميلادي هواپيماي مسافربري كه بر فراز آبهاي سرزمين ايران و در آبهاي حوالي جزيره «هنگام» حركت مي كرد به وسيله دو موشك از ناو امريكايي ونيسنس كه خود به آبهاي سرزميني ايران تجاوز كرده و در آن مستقر بود مورد اصابت قرار گرفت. همه مسافران و خدمه هواپيما با وضع اسفناكي به شهادت رسيدند.

متعاقب اين تجاوز آشكار جمهوري اسلامي ايران در روز 14 تير 1367 طي نامه اي به رئيس شوراي امنيت خواستار تشكيل جلسه فوري شورا براي رسيدگي به موضوع شد.

35 تير 1367 مطابق با 16 ژوئيه 1988 ميلادي شورا تشكيل جلسه داد. از سوي جمهوري اسلامي ايران دكتر ولايتي وزير امور خارجه وقت ايران و از جانب امريكا جرج بوش معاون وقت رئيس جمهوري در جلسه حضور داشتند. وزير خارجه جمهوري اسلامي ايران در فرازي از سخنان خود عنوان كرد:

حضور نظامي آمريكا در خليج فارس تنها منادي مرگ و بي قانوني و شرارت بوده و جز ناامني چيزي به ارمغان نياورده است. عمل جنايتكارانه آمريكا در حمله به هواپيماي كشوري به هيچ وجه در قالب دفاع مشروع قابل توجيه نيست.

 

قطعنامه 616 شوراي امنيت (1988)
شوراي امنيت پس ازاستماع سخنان دكتر ولايتي و جرج بوش درجلسه شماره 3831 خود در تاريخ 30 ژوئيه 1988 ( 39/4/1367) طرح قطعنامه اي پيشنهادي را تصويب كرد. متن قطعنامه به شرح زير است:
"شوراي امنيت، با بررسي نامه مورخه 5 ژوئيه 1988 جانشين نماينده دائم جمهوري اسلامي ايران خطاب به رئيس شوراي امنيت و با استماع بيانات نماينده جمهوري اسلامي ايران،
( وزير امور خارجه وقت " علي اكبر ولايتي" ) و سخنان نماينده ايالات متحده آمريكا ( معاون رئيس جمهوري جرج بوش ) ، با ابراز تاسف عميق از اين كه يك هواپيماي غيرنظامي " ايران اير" در پرواز برنامه ريزي شده بين المللي 655، در پرواز بر فراز تنگه هرمز به وسيله موشك شليك شده از ناو جنگي ايالات متحده آمريكا ( وينسنس) منهدم گرديده است بر ضرورت تبيين حقايق سانحه توسط بازرسي بي طرفانه درمنطقه خليج [ فارس]  تاکيد داشته و اظهارات خود را به شرح زير اعلام نمود:

1- تأسف عميق خود را از ساقط ساختن هواپيماي غيرنظامي ايران به وسيله موشكي كه از يك ناو جنگي آمريكا شليك شده و تسليت عميق خود را به خاطر از دست رفتن غم انگيز جان انسانهاي بي گناه ابراز مي دارد.
2- همدردي صميمانه خود را به خانواده هاي قربانيان سانحه غم انگيز و دولت ها و كشورهاي آنان اعلام مي دارد.

3- از تصميم سازمان بين المللي هواپيمايي كشوري در پاسخ به درخواست جمهوري اسلامي ايران مبني بر ايجاد گروه تحقيق براي بررسي تمام حقايق موجود همچنين از اعلام ايالات متحده آمريكا و جمهوري اسلامي ايران مبني بر تصميمشان براي همكاري با بر
ر
سي سازمان هواپيمايي كشوري استقبال مي كند.

4- از تمامي اعضاي كنوانسيون 1944 شيكاگو، درخواست مي كند كه در همه شرايط، مقررات و رويه هاي سلامت هوانوردي كشوري به ويژه ضمائم آن كنوانسيون به منظور جلوگيري از چنين پيشامدهايي را دقيقاً مراعات نمايند.

5- لزوم اجراي فوري و كامل قطعنامه 598(1987)، شورا را به عنوان تنها مبناي حل جامع، عادلانه، شرافتمندانه و پايدار
، منازعه ميان ايران و عراق ابراز و پشتيباني خود را از دبير كل براي اجراي اين قطعنامه اعلام و خود را ملتزم به همكاري با دبير كل براي تسريع در اجراي طرح اجرايي او مي نمايد."
 

جمهوري اسلامي ايران علاوه بر  شوراي امنيت و شوراي ايكائو، شكايت خود را در ديوان بين المللي دادگستري لاهه نيز مطرح كرد. عنصر تخصصي سازمان ملل متحد يعني ايكائو (سازمان هواپيمايي كشوري بين المللي) نيز از مسائل سياسي به دور نمانده و به جاي بررسي فني و ارائه طريق به شوراي امنيت به ابراز تاسف و تسليت به بازماندگان سانحه پرداخت.


روحشان شاد و يادشان گرامي.